من کارگر هنرم
داستان جوان افغان که به عشــق خوانندگی، از دست طالبان گریخت و به ایران پناه آورد
«سیامک شیرزاد» 23 سال دارد. 6سال پیش از والیت هرات افغانســـتان برای رســـیدن به آرزویش یعنـــی خوانندگی بـــه تهران آمد و در طول این ســـالها با کارگـــری درآمد ناچیزی بهدســـت آورد و درنهایت هم موفق شـــد 12 آهنگ در اســـتودیوهای مختلـــف بخواند و ضبط کند.
برخی از آهنگهای شـــیرزاد مدتی اســـت در رادیو ملی افغانســـتان پخش میشـــود. ســـیامک امید دارد روزی به یـــک خواننده معـــروف تبدیل شـــود و آهنگهایـــش در تلویزیـــون کشـــورش هم پخش شـــود. او آرزو دارد در تهران و کابـــل برای هموطنانـــش و آنهایی که دوســـتش دارند کنسرت اجرا کند. حتی حاضر اســـت با برخـــی از خوانندههای ایرانـــی بر ســـر صدایـــش رقابـــت کند. ادعـــا میکنـــد بیشـــتر خوانندههایی که بتازگی معروف شدهاند صدایشان را با دستگاههای دیجتالی تقویت میکنند. اما او نیازی به چنین تقویتکنندههایی ندارد.
بـــا ســـیامک بهطـــور اتفاقـــی آشـــنا میشـــوم. جوان الغراندام، میانه قد با موهـــای پرپشـــت پرکالغی کـــه به گفته خودش بســـختی شانه میشـــود. او در یک شـــرکت خصوصی سرایهدار است. ســـواد خواندن و نوشـــتن نـــدارد. چند ســـال پیش با دختـــری ایرانـــی ازدواج کـــرده و پســـر 3 ســـالهای هـــم نتیجـــه ایـــن ازدواج اســـت. با خنـــده میگوید همســـرش عاشـــق صدایـــش شـــده و وقتی پـــدر و مادرش حاضـــر به ازدواج نشدهاند، دختر مورد عالقهاش، آنقدر اصرار کرده که باالخره موفق به کســـب رضایتشان شده است.
سرگذشت این جوان افغان احتماالً باید برای خیلیها جالب باشد، جوانی که از کودکی عشـــق خوانندگی داشته و بـــا رؤیای اینکـــه روزی خواننـــده بزرگ و مشـــهوری میشـــود دل از دیـــار کنده و راهی ســـفری پـــر ماجرا شـــده و با هر زحمتی که بوده خود را به شـــلوغترین و بزرگتریـــن شـــهری رســـانده کـــه توی عمـــرش دیده بوده. او خـــود را در چند قدمـــی نخســـتین تجربـــهاش میدیده و میخواســـته هـــر طور شـــده رؤیایش را تبدیـــل بـــه واقعیت کنـــد کاری که به گفته خودش نه امکانش را داشـــته و نه امکاناتش را!
از خـــود ســـیامک بشـــنوید یک آدم برای پیـــروزی چه کارها کـــه نمیتواند بکنـــد و از چه تنگناهایی کـــه نمیتواند عبـــور کنـــد: «از همـــان کودکـــی عشـــق خوانندگـــی داشـــتم. ترانههایـــی کـــه میشـــنیدم حفـــظ میکـــردم و مثـــل خودشـــان میخوانـــدم. برادرهایـــم و حتـــی پـــدرم تشـــویقم میکردنـــد به خواندن. در کشـــور مـــا بخصوص چند
■ ■ ■ ســـال پیـــش که طالبـــان روی بســـیاری از شـــهرها نفـــوذ داشـــت، خوانندگی و هنرهـــای دیگـــر حکم شیطانپرســـتی داشـــت و طرف زندان میشـــد یا حتی اعـــدام. به همیـــن خاطر بـــه نصیحت پـــدرم گوش میکـــردم و تـــوی جمع یا انظار عمومی چیزی نمیخواندم.
پـــدر و برادرانـــم توی هـــرات مغازه لباس نظامـــی دارند بـــه همین خاطر میترسیدند کسی راپورتم را به طالبان یا کسانی که دستشان با آنها توی یک کاســـه اســـت، بدهد و دردســـر درست شـــود.وقتی پـــدرم فوت شـــد 18 ســـال داشتم، وضعیت شـــهرمان با کمرنگ شـــدن نفـــوذ و حضـــور طالبـــان بهتر از گذشته شـــده بود. راحتتر میتوانستم تـــوی مراســـمها بخوانـــم. تـــوی برخی از عروســـیها دعوتـــم میکردنـــد برای خواندن. آن زمـــان تازه نوار آهنگهای محســـن یگانـــه، محســـن چاووشـــی، محمد علیـــزاده به شـــهرمان رســـیده بود. باید برای خریدن نوار کاست صف میایســـتادیم. آهنگهای پاپ در بین جوانها خیلی خریدار داشت. بهخاطر محدود بودن کاســـتها گاهی به من و بقیه نمیرســـید. باور نمیکنید بعضی اوقات برای قرض گرفتن نوار، یک ماه باید صبر میکردیـــم. همه آهنگهای ایرانی را از حفظم!»
ســـیامک از تصمیمـــش بـــرای رســـیدن به آرزویی که ســـالها برای آن لحظهشـــماری کـــرده، میگوید: «وقتی بـــرادر بزرگم دید که عاشـــق خوانندگی هســـتم و غرق دنیای موسیقی شدهام با درخواســـتم برای مهاجرت به تهران موافقـــت کرد. از فرط شـــادی ســـر از پا نمیشناختم و وســـایلم را جمع کردم و هر طور کـــه بود خودم را رســـاندم به ایـــران. چنـــد هفتـــهای را پیـــش یکی از اقوامـــم مانـــدم. وقتـــی به آنهـــا گفتم برای خوانندگی از هرات آمدهام کســـی جدیام نگرفت. میخندیدند و دست میانداختند.
بـــرای خوانـــدن بایـــد پـــول جمـــع میکـــردم. بـــه همیـــن خاطـــر در یک شـــرکت نگهبان شـــدم. بعد از یکی دو سال به کمک یکی از کارمندان شرکتی که هنوز برایشـــان کار میکنـــم، به یک اســـتودیوی زیرزمینی در حاشیه تهران رفتم. نزدیـــک دو میلیون به اســـتودیو پـــول دادم و آنها برایم شـــعر و موزیک انتخاب کردند. از ذوق خواندن دســـت و پایـــم میلرزیـــد. بـــاور نمیکـــردم به آرزویم رسیدهباشـــم. خیس عرق شده بودم. شـــعر را به مـــن دادنـــد و گفتند حفظـــش کن و بـــرای تمریـــن چند روز دیگـــر بیا. همان روز شـــعر را از بر کردم و رفتم برای تمرین.
نخســـتین آهنگـــم را 3 ســـال پیش خوانـــدم. بچههـــای اســـتودیو هـــم از خوانـــدن مـــن خوششـــان آمـــده بود. آهنگـــم را تـــوی «یوتیوب» گذاشـــتم و خیلی الیک و کامنـــت گرفت. چندماه بعـــد مـــادرم از هرات زنـــگ زد و گفت رادیـــوی ملـــی افغانســـتان آهنگـــم را مدام پخش میکند. از فرط خوشحالی گریهام گرفت.باور نمیکردم که اینقدر زود بـــه آرزویم رســـیده باشـــم. آهنگم در گوشـــی هموطنانـــم همینطـــور دستبهدست میشـــد و آنهایی که مرا دســـت میانداختند، حاال از من دعوت میکردند تا در مراســـم و مجالسشان بخوانم.»
از ســـیامک دربـــاره اینکه چـــرا برای خواندن تهران را انتخاب کرده و حاضر به ترک دیار شـــده، میپرسم. انگشتان دستهایش را توی هم چفت میکند و میگوید: «ایرانیها و افغانها همزبان و برادرند. فرهنگ ما شبیه به هم است. زمانـــی که آلبـــوم خوانندههـــای ایرانی به افغانســـتان رسید با اســـتقبال خوبی روبهرو شـــد. صـــدای مرتضی پاشـــایی و محســـن یگانـــه همه جای شـــهرمان بود. حتی زمانی که مرتضی پاشـــایی از دنیـــا رفت، همشـــهریهای من برایش مجلس ترحیم برگـــزار کردند. از طرفی کار تـــوی ایـــران برایـــم راحتتـــر بود و زودتر میتوانستم به آرزویم برسم. من توی این چند ســـال 12 آهنگ خواندهام و حتـــی برخـــی از ایرانیهایـــی کـــه مرا میشناســـند و به صدایـــم عالقه دارند تشویقم میکنند برای اجرای کنسرت.»
ســـیامک یکـــی از آهنگهایـــش را برایـــم میخوانـــد. ترانـــه در توصیـــف کســـانی اســـت که برای امنیـــت و دفاع از مـــردم کشـــورش مقابـــل طالبـــان و گروههای تروریســـتی شـــهید شـــدهاند. راســـت میگویـــد صـــدای خوبـــی دارد و آنهایـــی کـــه تـــوی کافـــه نشســـتهاند تشویقش میکنند.
پیـــش خـــودم میگویم اگـــر او مثل برخـــی از خواننـــدگان وطنـــی کمـــی شـــانس یارش بـــود و کســـی حمایتش میکـــرد شـــاید بـــه یکـــی از خوانندگان معروف بدل میشـــد و به قول خودش آهنگهایش میترکاند!
«مادر و برادرهایـــم خیلی حمایتم میکننـــد ولـــی خودتان هـــم میدانید وضعیـــت کار و درآمـــد در افغانســـتان مثل ایران نیســـت. با وجود این مادرم گفته حاضر اســـت همـــان چند النگوی طالیی که دارد بفروشد و برایم بفرستد تـــا بـــه آرزویـــم برســـم. دوســـت دارم معروف شـــوم و روزی برای هموطنانم و ایرانیهـــا بخوانـــم. دوســـت دارم روزی بـــه کشـــورم برگـــردم و آزادانـــه و بـــدون هیچ ترس و واهمهای برایشـــان بخوانم. درست اســـت کارگری میکنم و نمیتوانم لباس درســـت و حســـابی داشتهباشـــم و کلیپهـــای بیشـــتری بیرون بدهم ولی مطمئن هستم روزی به این آرزو هم میرسم.»
اعتمـــاد به نفس ســـیامک شـــیرزاد برایـــم جالـــب اســـت. او حاضـــر اســـت بـــا برخـــی از خوانندههـــای ســـلبریتی کـــه نمیتوانـــم اســـمی از آنهـــا ببـــرم مســـابقه خوانندگی بگذارد: «بعضی از خوانندهها به کمک دستگاه میخوانند یعنی اینکه توی اســـتودیو صدایشـــان را با دســـتگاه تغییر میدهند، اگر راســـت میگوینـــد بـــدون دســـتگاه بخواننـــد تا صدای اصلیشـــان مشـــخص شود. من نمیگویم صدای من فوقالعاده اســـت ولی بهنظر خیلیهایـــی که آهنگهایم را گوش میکنند صدایم از خوانندههای دیجیتالی بهتر و زاللتر است.»
سیامک از نقشههایی که میخواهد در آینـــده نـــه چنـــدان دور آنهـــا را بـــه اجـــرا بگـــذارد، میگویـــد. او میخواهد با پسانـــداز بخشـــی از حقوقش آلبوم جدیدی منتشـــر کنـــد. دوســـت دارد با حمایـــت هموطنانـــش یـــا کســـانی که حاضرنـــد او را کمـــک کننـــد کنســـرتی برگـــزار کنـــد تا احساســـاتش را بـــا بقیه تقسیم کند و ثابت کند که حتی میشود با محرومیت و محدودیت به آن چیزی که میخواســـته، برسد. ســـیامک تن به جبر نداده و نمیدهد.
برخی از آهنگهای شیرزاد مدتی اســــت در رادیو ملی افغانستان پخش میشود. سیامک امید دارد روزی به یک خواننده معروف تبدیل شــــود و آهنگهایش در تلویزیون کشورش هم پخش شود. او آرزو دارد در تهران و کابل برای هموطنانش و آنهایی که دوستش دارند کنسرت اجرا کند در کشــــور ما بخصوص چند ســــال پیش که طالبان روی بســــیاری از شــــهرها نفوذ داشت، خوانندگی و هنرهای دیگر حکم شیطانپرســــتی داشــــت و طرف زندان میشــــد یا حتی اعدام. به همین خاطر به نصیحت پدرم گوش میکردم و توی جمع یا انظار عمومی چیزی نمیخواندم وقتی برادر بزرگم دید که عاشــــق خوانندگی هستم و غرق دنیای موســــیقی شدهام با درخواستم برای مهاجرت به تهران موافقت کرد. از فرط شــــادی سر از پا نمیشناختم و وسایلم را جمع کردم و هر طور که بود خودم را رساندم به ایران. وقتی به اقوام گفتم برای خوانندگی آمدهام کسی جدیام نگرفت