Iran Newspaper

لذت زندگی در میان چالش ها

گفت و گو با دختر جوانی که معلولیت را موهبتی برای رسیدن به موفقیت های پی در پی می داند

-

سهیال نوری خودش را «ســـرندیپی­تی - شـــخصیت کارتونی دهه »60 معرفی میکند. به علت بیماری ناشـــناخت­هاش این نام را برای خـــودش انتخاب کرده و از این میـــزان خاص بودنش لذت می برد. نسرین، دختر ویلچر نشینی است که با بیشـــتر توانخواهها فرق دارد. او ویلچرش را به اندازه تک تک اعضای بدنش دوســـت دارد و از اینکه معلول به دنیا آمده خوشـــحال اســـت. میگوید اگر صدبار دیگر هم فرصت انتخاب داشـــته باشـــد می خواهد یک دختر ویلچر نشـــین باشد.پله ها را که میبیند خوشحال میشـــود و همه لذت زندگی را در همین چالشها میداند. دچار ضعف عضالنی اســـت، اما به بیماری دیســـتروف­ی مبتال نیست، نرمی استخوان دارد اما بیماریاش راشیتیسم نیست و خالصه اینکه جهان ناشناختهای دارد که از بودن در آن لذت می برد. او که 30 سال دارد و به زبانهای فرانسه و انگلیسی مسلط است،نهتنهادرزم­ینهکارباچر­مونقاشیموف­قاستکهشعره­ممیسراید،آوازمیخوان­د و فلوت مینوازد. کارشناس میکروبیولو­ژی، کارشناس ارشد ژنتیک مولکولی و دانشجوی دکترای رشته داروسازی اســـت و از اینکه مرور زندگی اش تلنگری باشد به دنیای کسانی که فراموشکرده­اندتنهایکم­رتبهفرصتزن­دگیکردندار­ندبهشدتاست­قبالمیکند.

«بهعنـــوان چهارمیـــن فرزنـــد، در خانـــواده­ای به دنیـــا آمدم کـــه از لحاظ رفتـــاری میان مـــن و 4 فرزنـــد دیگر آن تفاوتی وجود نداشـــت. بـــا اینکه به طور مـــادرزاد­ی بـــا بیمـــاری نـــادر و مشـــکل ضعف عضالنی ناشـــی از کمبود نوعی ویتامین بـــه دنیا آمدم، اما حمایتهای پررنـــگ و اثربخش پدرم بـــه حدی بود که هیـــچ کدام از اعضـــای خانواده حتی ایـــن فرصت را به مـــن ندادند تا معنای معلولیت را درک کنم چه برسد به اینکه خودم را از بقیه تفکیـــک کنم. البته این حمایتهـــا­ی مـــادی و معنـــوی به طرز

شگفتآوری غیر مســـتقیم بودند و من دختر لوســـی نبودم ولی در همه مراحل زندگی و تحصیلیام بـــدون حضور پدر احســـاس خألیی بزرگ میکردم چراکه همراهی و حمایتهایــ­ـش به زندگیام جهت داده بود و در سرنوشـــتم نقشـــی کلیدیداشت.»

نسرین که لحن کالمش جانی دوباره گرفت ادامه داد: پدرم از وضعیت مالی مناسبی برخوردار بود، اما نمیخواست مـــن در مدرســـه غیرانتفاعـ­ــی درس بخوانـــم و بـــرای اینکه مـــدارس دولتی حضـــورم را بپذیرنـــد تا من هـــم مانند دانشآمـــو­زان عـــادی مراحل تحصیل را طی کنـــم تالش زیادی به خـــرج داد. خوشـــبختا­نه مـــن هـــم تالشهایش را بیثمـــر نگذاشـــتم و در تمـــام مقاطـــع تحصیلی جـــزو دانشآموزهـ­ــای ممتاز مدرسه بودم. او تکنیسین داروخانه بود، همواره دوســـت داشت من شـــغل او را دنبـــال کنم، برای همین بـــا وجود اینکه به هنر عالقه داشتم، به پیشنهاد پدر در مقطع دبیرستان رشـــته علوم تجربی را انتخاب کردم و درست از همان زمان به بعد خانم دکتر بابا شدم. ■

پلههاخوشحا­لممیکنند

«در زندگـــی موهبتهـــا­ی زیـــادی نصیبم شد. از خانوادهای بسیار همراه که در پی رفتار بیمثـــال پدرم، بهترین نوع برخورد را با من داشـــتند تا دوستانی که از همان کودکی تاکنون غم و شادیام را شریکبودند.»

این نـــگاه مثبتی اســـت که نســـرین بـــه پیرامونـــ­ش دارد، امـــا در واقع همه مـــا انســـانها بـــا رفتارهایما­ن اســـت که افـــرادی را بـــه خود جلب یـــا از خودمان سلب میکنیم. نگاه متفاوت نسرین به زندگی، اعتماد به نفس و روابط عمومی باالیـــی کـــه دارد، اهداف مهمـــی که در ســـر میپروراند و رفتارهایش که نشـــان میدهـــد قصد نـــدارد از جریـــان زندگی بـــاز بماند، همه و همه از او شـــخصیتی ســـاخته که خیلیها از معاشـــرت با وی لذت میبرند، حتی جالب اینکه خیلی از کسانی که نسرین را میشناسند دلشان میخواهد به جای او میبودند.

او که به هیچ عنوان منکر مشـــکالتی نیســـت کـــه در جامعه کنونی بـــرای او و امثالش وجود دارد گفـــت: «برای من و افرادی شـــبیه به من، حضـــور در اماکن مختلف دشوار اســـت چراکه بیشتر این اماکن بـــرای توانخواهها مناسبســـا­زی نشـــده، از اینهـــا کـــه بگذریـــم حتـــی لباسهای موجود در بازار هم مناســـب ما نیست و اگر تعدادی از طراحان نیز به این مقوله مهم بپردازند، باز هم از آنجا که این لباسها به تولید انبوه نمیرسند ما وضعیـــت خوبـــی نداریم. عـــالوه بر ایـــن مشـــکالت ریـــز و درشـــت دیگری هم بر زندگیهایما­ن ســـایه انداخته که اگر مـــدام خودمان را به آنهـــا محدود و معطوف کنیـــم، بیانگیزه میشـــویم، بـــه همین خاطر من چنـــدان هم از این وضعیـــت گالیه ندارم و به جای غر زدن و ســـخت گرفتن زندگی، مثبتاندیش هســـتم. وقتی خداوند همه ما انســـانها را با رنج و ســـختی آفریده، بدون شـــک آمدهایمتاا­زمیانسختیه­ا،بهترینمان را شـــکوفا ســـازیم بـــرای همین اســـت که حاال عاشقانه ویلچرم را دوست دارم. راســـتش را بخواهیـــد اگر صد بـــار دیگر هم فرصت زندگـــی و انتخاب پیدا کنم، همین نســـرین را و البتـــه با معلولیتش انتخابمیکن­م.» ■

مادرم بهعنوان فرزنـــد معلول قبولم نداشت

خوشبختانهد­رخانوادهای­بزرگشدم کـــه اعضای آن بزرگترین مشـــوقهای­م بودنـــد. مـــادر، بـــرادر و خواهرهایــ­ـم نیز بواســـطه رفتارهـــا­ی پـــدرم، در مورد من بشدت احساس مســـئولیت میکردند و هر کدامشـــان به نوبه خود درســـتتری­ن و ســـازندهت­رین برخورد را با من داشتند. مادرم از همان کودکی برایم لباسهایی میدوخـــت که مشـــکالت جســـمانیا­م کمتـــر دســـت و پا گیـــرم شـــوند و همین حقیقت تلخ را باور کنم، سهمگینترین ضربه ممکن را خوردم. تا ماهها افسرده وگوشـــه گیر بودم و خـــودم را مانند پری معلـــق روی آب، بـــه جریـــان رودخانـــه زندگی ســـپرده بودم، اما بعد از مدتی به خودم آمـــدم و برای آنکـــه بتوانم پدرم را خوشـــحال کنم، به رغم آنکه دوســـت داشـــتم بـــرای مقطع دکتـــرا، در رشـــته ژنتیک پزشکی ادامه تحصیل بدهم، به خاطر آنکه پدر نداشـــتها­م را که در همه حـــال حضور گرمش احســـاس میشـــد خوشحال کنم، در کنکور رشته داروسازی شرکت کردم و البته موفق هم شدم. ■

دغدغههایسر­ندیپیتی

با اینکه نســـرین نقشـــه راه زندگی را بخوبی میداند، با واژه معلولیت بیگانه اســـت و هیچگاه ناامیدی و بیانگیزگی توانخواههـ­ــا را درک نکـــرده اســـت، اما همـــواره دغدغـــه موفقیت افـــرادی را دارد که هنوز نتوانستهان­د از محدودیت جسمانیشـــ­ان ســـکویی بـــرای پرتاب بسازند. برخالف آن پدر و مادرهایی که خود، فرزند معلولشـــا­ن را به این دنیا دعوتکردهان­دوبهرغمنیا­زمندبودنش به کمک آنها، او را رها میکنند، نسرین در آغوش پدر و مادری رشـــد کرد که به او بهـــا دادند، توانمندیها­یش را دیدند و فرصت تجربه کردن، چشـــیدن طعم موفقیـــت و خودبـــاور­ی را در اختیارش قـــرار دادند، برای همین خـــودش را در قبال افراد دارای شرایط مشابه مسئول میداند و میگوید: اگر خداوند موهبت حضور در خانوادهای آگاه را به من هدیه داده اســـت، قطعاً هســـتند کسانی که از این موهبت بیبهره بودهاند و متأسفانه بهدلیل معلولیتشان از سوی خانواده، طرد یا مـــورد بیمهری قـــرار گرفتهاند. برای همین بر خودم واجب میدانم در مقابل هدیهای که خداوند به من ارزانی داشته، همراه این افراد باشم و دغدغه یادآوری زندگی به آنها را فراموش نکنم.

مـــن در زندگی یاد گرفتـــهام نه تنها از نگاه ســـنگین و کالم تند بعضـــی آدمها سرخورده نشـــوم که از این نوع رفتارشان انگیـــزه بگیرم و با گامهایی اســـتوارت­ر، رو به جلو حرکت کنـــم. دغدغه بزرگ من این اســـت کـــه موضوعی بـــه این مهمی را به دوستانم گوشـــزد میکنم تا با تمام وجودشان درک کنند که الزم است پیش از هر کسی، خودشان را باور کنند تا سایرین هم توانمندیها­ی آنها را باور کنند.

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran