Iran Newspaper

شما که غریبه نیستید

- هوشنگ مرادی کرمانی

من نويسنده خيلى حسى هستم. يعنى بيشتر حس مىگيرم تا اينکه پى تکنيک را بگيرم. وقت نوشــتن حسهــای خاصــى دارم. پيش آمده وقت نوشــتن بارهاتحتتأ­ثيرقرارگرف­تموگريهكرد­ميامثالًخيلى خنديدم. خيلى با حس مىنويســم. حس در من و نوشتنم خيلى اثر مىگذارد. يکى از داستانهايى كه خيلى حسى بود و مرا وقت نوشتن متأثر كرد، روايت «شما كه غريبه نيستيد» بود، به قول معروف تکانم داد. چون زندگينامها­م بود و هنگام نوشــتن ناگزير برمىگشــتم، زندگى پشت سر گذشته را نگاه مىكردم. همسرم مىگفت تو زخمى در گذشته داشتهای و حاال اين گذشته مدام تو را خراش مىدهد. سر زخمهای گذشته باز مىشود و خونابه مىآيد. من برای نوشتن «شما كه غريبه نيستيد» حداقل چهار - پنج بار بيمارســتا­ن رفتم. چون وقت نوشتن افســرده مىشدم و مدام تپش قلب داشتم و اذيتم مىكرد در حدی كه ديگر نمىتوانستم فعاليتى داشته باشم. مىرفتم آنجا و معالجهام مىكردند بر مىگشتم و سه شب بعد دوباره شروع مىشــد. من در عين تلخى ســعى مىكنم همواره طنز را چاشنى نوشتههايم بکنم. ما ايرانىها به عزاداران خوب معروف هســتيم و شــادیكنند­گان بدی هســتيم. يــک تجربه ايــن طــوری داريم. درعــزادار­ی خيلى اســتاد هســتيم. ســعى كــردم در نوشــتههاي­م انــدوه را نيز بــه طرب و طنــز در هم بياميــزم. از طرفى در نوشتن بسيار متکى به تجربههای زيستهام هستم. من از آن دست نويســندهه­ايى هستم كه تجربه زيستى زيادی داشــتم مثالً در كتاب «شما كه غريبه نيستيد» روايت تجربههای زيستم هست. اين تجربه زيستى به من در نوشــتن خيلى كمک كرده اســت. من هميشــه از زندگى خــودم و نگاه خودم مىنويسم.حتىتخيل مــن وابســته بــه ايــن مســأله اســت. اينکــه مــا بياييــم فکــر كنيــم من جــدا از اين بتوانم چيزی بنويســم تقريباً نمىشــود. گاه تکــهای از روايــت مايه گرفته از زندگــى من اســت، اما وقتنوشــتن­پر ً«قصههایمجيد»ازايندســت­آثار

وًبال گرفته اســت، مثال اســت. من حدودا نزديک چهل ســال اســت كه كوه مىروم. همه جور كوهى هــم رفتــم. اينقــدر توی بــرف و آفتاب و هوای ابــری و گاهى مه كــوه رفتم كه خرده روايتهای متعددی از طبيعت در ســالهای مختلــف زندگىام دارم. مســير دركــه، دربنــد، شــيرپال ...و را بســيار رفتــم و بازگشــتم و از آن تجربهها در نوشــتههاي­م بهــره گرفتم. يا شــوخىهايى كه در روســتای كودكى من رايج بود، آنها را در داســتانها آوردم يا اينکه بروند كنار قبرســتان ميخ بکوبند و بر ســرانجام اينكار شــرطبندی كنند ...و نمىشــود و نبايــد زندگى را از داســتان حذف كرد.پر مىنويســم و كم منتشــر مىكنم برای تدوين و انتشار مجموعه داســتان «ته خيار» بســياری از داستانها را كنار گذاشــتم و يادم هست چيزی نزديک ســيصد و ده - بيست تا موضوع برای نوشتن داشتم، چند ده داستان نوشــتم و در نهايت پس از الک، ســى تا از آنها را انتخاب كردم و در اين كتاب عرضه كردم. «قصههای مجيد» هم تقريباً يک همچنين حالتى بود كه شمار داســتانها آنقــدر زياد بود كه برای انتشــار و عرضه نشســتم و انتخــاب كردم. «قصههای مجيد» حدوداً صد و ســى - چهل داستان بود، طى شش - هفت ســال اينها را برای راديو نوشــتم و از بين آنها سى و هشت تا داستان را انتخاب كردم. «قصههای مجيد» كه شــما االن مىبينيد از ميان صد داســتان اســت. وقتى آدم قدرت انتخاب داشــته باشــد طبيعى اســت كه بهترينها را عرضه مىكند و درست هم اين است آدم هرچه را مىنويسد، منتشر نکند.

 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran