Iran Newspaper

حکمت در جهانی که این شعرا ساختند

نگاهیبهزند­گیوآثارآمد­گانورفتگان­نامدارشاعر­درفروردین

- یزدان سلحشور شاعر و منتقد

■ ای گل، تو ز جمعیت گلزار، چه دیدی؟

پــس از نامــوری شــاگردان نیمــا، منتقــدان مدرن با شــعر پروین ســر ناســازگار­ی گذاشتند که دالیل بســیاری داشــت که آنچه بیشتر از آن گفتنــد و نوشــتند کهنگرایــی او بــود در «عصــر طالیی»[نامــی که پدر روانکاوی ایران –ابراهیم خواجهنــور­ی- بر دو دهه نخســت قرن معاصر شمســی گذاشــت، هم به طعن حکومت و هم در ســتایش نخبگانــش] و از یاد بردند در شــعر هزارسالهای که افتخار زبان پارسی بود و هست، کمتر اثری از زنان شــاعر قابل رؤیت است حتی بــا حضور صرفاً نام و نــه اثر و پروین اعتصامی، در واقــع آغازکننــد­ه بــود و در ایــن آغازگــری نه مجال نوگرایی داشــت نه حق تغزلمحوری در آثار[در همین حکمتســرای­ی خود متهم شــد که آثارش را بهار گفته است اگر تغزل میگفت چههــا میگفتنــد] پــس تنهامســیر، گذشــتن از راهــی بــود کــه در روگفتار، پنــد و اندرز بــود و در زیرگفتار، پاســخ به زمانه و کــژی و مژیاش[به قول موالنا] و چنان موفق شــد در این گســترش جهــان دانایــی خــود کــه ابیاتــی از او وارد حوزه َمَثلهــا شــد و مــردان شــاعر را بــه غبطــه و گاه حسادت واداشــت و نامش چنان بلندآوازه شد که از ســوی دربار، پیشــنهاد تدریس بــه ملکه و ولیعهــد به او شــد اما رد کــرد بهدلیل تمایالت ضد استبدادیاش که خوانندگان شعرش هم، از خالل ابیاتش درمییافتند.

منتقــدان مدرن بعدهــا بر او ُ خــردهگرفت­ند که با وجود آموختن زبانهای عربی و انگلیسی در کودکی[بعدها مدرس زبان انگلیســی شــد] چرا همچــون نیما از تحوالت شــعر در خارج از مرزهای زبان پارســی تأثیر نپذیرفته است اما از یاد بردند که او شاگرد دهخدا و بهار بود و اعتقاد ایشان به تحول نسیموار در شعر، بر او اثرگذار.

شــاید اگــر او آن قــدر زنــده میمانــد تــا تحــوالت پــس از شــهریور 20 را ببینــد، هم در آرا و هــم در شــکل و شــمایل شــعرهایش بــه رویکــردی تــازه میرســید همچــون بهــار امــا 32 ســالگی ســن کمــی اســت بــرای مــرگ و همچنانکه برای ماندگاری در شــعر و بسیاری از شــاعران مشــهور زمان او، از یادهــا رفتند با تغزلشــان و او با حکمــتاش، در یادها ماند حتی بیشــتر از بسیاری از نوگرایان. ای گل، تو ز جمعیت گلزار، چه دیدی؟ جز سرزنش و بدسری خار، چه دیدی؟ ای لعل دل افروز، تو با این همه پرتو جز مشتری سفله، به بازار چه دیدی؟ رفتی به چمن، لیک قفس گشت نصیبت غیر از قفس، ای مرغ گرفتار، چه دیدی؟

■ چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را

محمدعلــی بهمنــی گرچــه در بخــش اعظــم آثــارش، متمایــل بهتغــزل اســت امــا حکمتاندیشـ­ـی، هــم بــر بخشــی از کارنامــه ادبــیاش مســلط اســت، هــم بــر زندگــی اجتماعــیا­ش کــه بــه او شــخصیت اجتماعــی متــوازن و مقبولــی بخشــیده اســت و از آنجا که زندگی اجتماعی هر شــاعر، از آنچه میســراید، جداییناپذی­ــر اســت او را نیز میتــوان از جمله شــاعران حکمتگــو دانســت البتــه ســیطره حکمــت بــر شــعر او بــر همیــن وجــه محــدود نمیشــود و اغلــب در غزلهایــش، گاه در چند بیــت و گاه هــم در زیرگفتــار، صــدای دانایی به گوش مخاطب میرسد و از این نظر، او با توجه به اینکه شعر هزارســاله هم بیش از آنکه بقای خــود را مدیــون تغــزل باشــد مدیــون حکمت اســت، بــدون قطــع ارتباط بــا ریشــههای ادبی خود به این مهم پرداخته؛ گیرم به شــیوهای که در بهتریــن غزلهــای قرنهای هفتم و هشــتم هجــری با آن مواجهیم که تقاطع تغزل و طرح مؤمنانه پرسشهای ایدئولوژیک است بیآنکه شــاهد پرســشهای ساختارشــک­نانه فلســفی باشــیم. بــه هر حــال، شــرق ســرزمین حکمت است نه فلسفه. در این زمانه بی های و هوی الل پرست خوشا به حال کالغان قیل و قال پرست چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را برای این همه ناباور خیال پرست به شبنشینی خرچنگهای مردابی چگونه رقص کند ماهی زالل پرست؟ رسیدهها چه غریب و نچیده میافتند به پای هرزه علفهای باغ کال پرست رسیدم به کمالی که جز انالحق نیست کمال دار را برای من کمال پرست هنوز زندهام و زنده بودنم خاری است به تنگ چشمی نامردم زوال پرست

■ بیهیچ کالمی سخن میگویی

ایــرج ضیایــی را بهعنــوان شــاعر اشــیا میشناســیم؛ شــاعری گیالنــی کــه بــه جرگــه نوآوران ُجنگ اصفهان پیوست اما در سالهای پایانــی دهــه شــصت بود که به شــهرت رســید؛ بــا حضــور پررنــگ جانبخشــی بــه اشــیا در شعرهایش. در شعر او، نه تغزل نقش پررنگی دارد نه پرســشهای فلســفی؛ در واقع او بیشتر دلبســته تاریــخ نوشــته و نانوشــته زادبــوم خود اســت که از زبان اشــیا روایت میشود و کوشش او در رویکردهای شهودیاش متوجه روشنگری اســت گرچه نــه برای مخاطــب عام.[بــه دلیل وجــوه مــدرن شــعر او کــه بــا مخاطب عام ســر ســازگاری و دوســتی طوالنــی ندارد بــا این همه اهل معاشرت کوتاه نیز هست در حد گرم کردن مســافری با مخاطبان بومی در شــهری غریب. شعر او، شعر دانایی و سفر است] با همه آفرینش بی هیچ کالمی سخن میگویی چه کسانی از پل میگذرند جیبهاشان پر از سنگ است تاقههای کرباس میَبرند باز هم ابن مقفع را در تنور انداختند خاکسترش را درون شب باز هم با همه آفرینش ایستادهای بی هیچ کالمی بی هیچ زمانی تنها یک پل آن سوی پل کاتبی نمدمال میشود شب یک باره بر ســر کوفه میریزد خاکستر ابن مقفع را اشیا پل را میبندند ابداعاشیاس­تاینکنارکا­تبیکهنمدما­لمیشود جمال اشیاست این کنار ناخن ابن مقفع ماه از پل میگذرد آفتاب و آبهای کائنات از آن سوی پل میآیند از کنار کاتبی که هنوز نمد مال میشود و آتش تنوری که فرو نمینشیند چه کسی روی پل ایستاده درون اشیاست با اشیا یگانه نیست بیرون اشیاست با اشیا بیگانه نیست

■ بگذار آفتاب از کنار چشمهای کهنسال من بگذرد

ســیدعلی صالحــی، ابتــدا بــا شــعر دیریاب موج ناب به مخاطبان معرفی شــد و پس از آن با شــعر دیریاب گفتار که دومی، معرفش خود بود و در عین دیریابی مورد اقبال مخاطبان عام

قــرار گرفت چرا که ظاهــر کالم، هم لطیف بود و هــم کاربــردی برای کف مطالبــات اجتماعی و حســی و حتــی تغزلــی در ســنین مختلف؛ با این همه شــعر او، فقط این نبــود و در دهه نود او دوبــاره بــه رویکــردی نو متمایل شــد: شــعر حکمت.

دربــارهاش مقالــه نوشــت، از مســتندات مدرنش در شــعر نیما و شــاگردانش گفت و در نهایت «منشور شعر حکمت» را منتشر کرد که به روایت منتقدان دوســتدار شــعرش، باوجود زیبایــی در کالم و نثر، بیش از آنکه از ابهام این پیشنهاد بکاهد بر ابهام افزود چرا که این کتاب بیشــتر کتابی برای خوانــدن و لذت بردن بود تا تشریح دیدگاه شــاعر-نظریهپرداز­ی که در سه دهه اخیر، به یکی از مشــاهیر شــعر بدل شــده بود اما شــاید منتقــدان باید به ایــن نکته توجه میکردند کــه حکمــت در ذات خود-برخالف فلســفه- ابهامزاســ­ت تا ابهامزدا چرا که چون فلسفه برای فاشسازی اسرار نیست بلکه برای پردهپوشی مقابل اغیار و عموم و مغازله فکری

و ایدئولوژیـ­ـک با یاران و در حریم حرم اســت از دیرباز و «منشــور حکمت» چــه در انتخاب نوع بیــان و چــه نوع نثر، تــداوم جریــان حکمت در اندیشه ایرانی است. از پشت این پرده خیابان جور دیگری است درها پنجرهها درختها دیوارها و حتی قمری تنبل شهری همه میدانند من سالهاست چشم به راه کسی سرم به کار کلمات خودم گرم است تو را به اسم آب تو را به روح روشن دریا به دیدنم بیا مقابلم بنشین بگذار آفتاب از کنار چشمهای کهنسال من دیوارها هی تکرار چشم به راه کی تا کی؟

■ فلسفهنمیبا­فم

سیدحســن حســینی را میتوان نظریهپرداز ژانــر «شــعر انقــالب» نامیــد بــا روحیــهای تغزلگریــز و متمایــل بــه طــرح پرســشهای مؤمنانه حکمتآموز در شعر خود. او همچنین حکمتگویــی اهل جدل بود نــه اهل مصالحه و البته با خوبرویــی جهان در جنگ نبود بلکه ستیز او با آرایههایی بود که جهان پیش روی وی را زشت مینمودند.

شــعر آیینــی او، تــداوم شــعر شــیعی پیش از او بــود با جلوهای مدرن اما دلبســته ریشــهها و اصــول شــریعت. حکمــت او طریقتمحــو­ر نبــود؛ هــر آنچــه را باید میدانســت از نخســت دانســته بــود و در پی چون و چرایی فلســفی در پیشدانســت­هها نبود، با این همه شیفتگی او به اصل عدالت در مذهب تشــیع، او را از همگامی با قدرت بازداشــت و در هنگامهای که بســیاری بــا اندکهمراهـ­ـی بــا زمانــه، بــه رفــاه و مکنت رســیدند او نان رنج خویش را به دندان کشید و پیش از رســیدن به میانسالی، بار تن را بر زمین نهاد و راهی شد. فلسفه نمیبافم سخن از گلوی تردی است که صادقانه / بر فراز منبر بر آمد و بالغت را به عرش رسانید به روایتی صادق و صمیمی: استثنایی بزرگ در تاریخ سیالنی بیسقوط فریادی متصاعد که با سه شعله زبانه کشید...

■ شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشـت

ســلمان هراتی را اســتعداد جوانمرگشــ­ده ژانــر شــعر انقــالب مینامنــد امــا در واقــع او استعدادی فراتر از یک ژانر بود. او نیز به تبعیت از شاعران این ژانر، چندان اهل تغزل نبود و به وجه حکمتآموز شــعر اجتماعی و آیینی نظر داشــت. شــعر هراتی هنگامی که در 27 سالگی درگذشــت، هنــوز به بلــوغ هنری خود نرســیده بود با این همه در همین سطح و نگرش هنری هم، دلپذیر و خواندنیتر از بسیاری از شعرهای دوران زیست خود بود.

ســلمان را بیشــتر با شــعرهای منثور و سپید او میشناســیم امــا در غزل هــم -غزلی گریزان از تغــزل و متمایــل بــه دانایــی، نه شــوریدگیآ­ثاری خواندنی از خود به یادگار گذاشت. [غزل او ادامــه جریان غزل نو بود که جریانی دلبســته حکمتگویــی شــاگردان نامــدار نیمــا بــود و به شــعر مســلط دهه 50 بدل شــد و پس از آن در دهههــای شــصت و هفتــاد، با نامهایــی تازه به حیات ادبی خود ادامه داد.] پیــــش از تو آب معنی دریا شدن نداشـت شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشـت بسیـــار بـــود رود در آن برزخ کبـــود اما دریـغ، زهـــره دریــا شدن نداشــت در آن کویـــر سوختــــــ­ه، آن خاک بیبهار حتی علـــــف اجازه زیبــا شدن نداشت گم بود در عمیــــق زمین شــــانه بهـار بی تو ولی زمینــــــ­ه پیدا شدن نداشت دلها اگــر چه صـاف، ولی از هراس سنگ آیینـــه بـود و میـل تمـاشـا شـدن نـداشـت چون عقدهای به بغض فرو برد حرف عشق ایـن عقـده تا همیشه سر وا شدن نداشت

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran