تراژدی زندگی با طعم کمدی
«زندانی خیابان نواب» بهکارگردانی هوشمند هنرکار، اثــری برگرفتــه از نمایشــنامه «زندانــی خیابــان دوم» نوشــته نیل ســایمون با ترجمه شــهرام زرگر اســت که با بازنویســی کارگــردان، رنگ و بویی ایرانــی پیدا کرده و بواســطه بازنمایی و بازتولید برخی مسائل اجتماعی جامعــه معاصــر ایران دامنه این بومــی کردن نه فقط در فرم که در مضمون نیز گسترانده شده و عمق یافته است. در واقع زندانی خیابان نواب بازنمایی و روایتی از زندگی امروز در جامعه شــهری بویژه کالنشهرهایی مثــل تهران اســت کــه مصائب ومســائل خــاص خود را دارد و بالطبــع زندگــی زناشــویی ســاکنین آن را نیــز تحت تأثیــر خود قرار میدهــد. اما آنچه در پــس این اقتباس یا الهام وجــود دارد صرفاً الصاق یا تزریق کردن مســائل جامعه ایرانی در ســاختار متن و نمایش نیســت بلکه فضای قصه و شــخصیتهای آن فــارغ از تفاوتهــای فرهنگی و اجتماعی در قیــاس بــا متــن اصلی و بازنویســی شــده در یک چیــز مشــترکند و آنهم تجربه نیازهای روانی آدمها است که بروز وظهور شبیه به هم دارد. رنجها، نگرانیهــا، اضطرابها، خشــم و نفرتهــا، امید وشــادیها و در نهایت هر آنچــه در زیســت-روان انســان تجربه میشــود با مؤلفههای بومــی از دالیل اجتماعی آنها در این تئاتر صورتبندی شــده که بشــدت احساس همذات پنــداری تماشــاگر را برمیانگیــزد ونــه تنهــا او را بــه قصــه کــه بــا غصههای شخصیتهای نمایش نیز همراه و همدل میکند. شــاید دلیــل اینکــه هنــرکار به ســراغ متنــی از ســایمون رفته بهدلیل ســویه روانشــناختی آثــار اوســت کــه در یــک تجربــه بیناالذهانــی، به ســنخیت و نزدیکــی موقعیتهــای انســانی در جوامع مختلــف متکی اســت. متنی که بشــدت با ویژگیها، مؤلفههــا و نیازهای جامعه امروز ایــران منطبق بوده و آن را دراماتیزه میکند. در واقــع ممــاس بــودن ایــن برداشــت بــا مســائل و دغدغههــای فــردی و اجتماعــی جامعــه امروز این اثــر را به روایتــی دراماتیک از بحــران فردی و اجتماعــی در ایران معاصر بدل میکنــد که میتواند زوایای مختلفی از این بحران را در خوانشهای متفاوت از نمایش روایت کرد. هنــرکار بــا روایتــی طنازانــه از این متــن، پارادوکــس نهفتــه در ذات قصه را بدرســتی بازتولیــد کــرده و از ذات تراژیــک قصه به لحنی کمــدی در روایت میرســد که این درهم تنیدگی تراژدی و کمدی، فارغ از جذابیتهای روایی نمایــش، هم ریتم خوبی به آن میبخشــد و هم از مالل احتمالی مخاطب میکاهــد. به عبــارت دیگر زهر و تلخی قصه بواســطه همین عناصر کمیک گرفتــه میشــود و در اینکــه قابلیــت تأملپذیــری و انتقــال ســویه تراژیــک قصــه بــه ذهــن و دل مخاطــب را دارد، خنــده را هــم بــر لب او مینشــاند. ایــن شــیوه البته با ذات کمدی هم ســازگار اســت کــه تنگناها را بــا طنازیها روایت میکند. زندانی خیابان نواب فقط قصه زن و شــوهری که در نمایش میبینیم نیســت بلکه روایتی از دردهای مشــترک و ترس و امیدهایی است کــه همه ما در زندگــی تجربه میکنیم. یقین دارم زوجهایی که به تماشــای این تئاتر مینشــینند بشــدت با خیلی از موقعیتهای آن احساس همذات پنداری کرده و برخی از چالشهای زندگی مشترک چه از حیث روابط زن و شــوهری چه از لحاظ مســائل و چالشهای اجتماعی را که در جامعه امروز وجــود دارد در موقعیتهــای گوناگــون این اثــر، در دیالوگهــا، در دعواها و مهرورزیها و در همه کنشمندیهایی که بین دو شخصیت اصلی نمایش یعنی ناصر و ثریا وجود دارد، ردیابی میکنند. یکــی از ویژگــی برجســته ایــن نمایش که نقطه قوت آن محســوب میشــود بازنمایــی روابــط بیــن ناصــر و ثریا اســت و نوســاناتی کــه در کیفیــت رابطه آنهاســت کــه متأثــر از مشــکالت و چالشهــای اجتماعــی و فردی اســت از جمله بیکاری و افســردگی ناصر، ســرقت منزلشــان، درگیری با همســایهها و کارکــردن ثریا در دو شــرکت و .... مســائلی که در نهایت موجب فروپاشــی عصبــی آنها شــده و این زوج را در یک تالطم درونــی و روحی قرار میدهد. از تنشهــا و پرخاشــگری گرفتــه یا افســردگی و ماللی که مــدام زندگی آنها را تهدید میکند و موجب رنج آنها میشــود. چه بســا بتــوان گفت این زوج درگیر یک زیســت دوگانه میشــوند که در نوســان بین امید و یأس، خشم و مهر و غم و شادی مدام همچون یک کشتی در طوفان گرفتار شده در جزر و مد زندگی دست و پا میزنند ودر نهایت به آستانه ثبات و آرامش میرسند. برهههایی در زندگی وجود دارد که آنچنان طوفانی و سهمگین است که اگر بلد نباشــی چگونه از آن عبور کنی در تالطمهای آن غرق میشوی. زندانی خیابان نواب روایت این تالطمهاست. زندانــی خیابان نــواب را میتوان نمونه موفقی از یک نمایش روانشــناختی دانســت که دســت کم فعــل و انفعــاالت و تجربههای پرنوســان فــردی که دچار افســردگی یا اســکیزوفرنی شــده را بخوبــی به نمایش میگــذارد و آن را دراماتیــزه میکنــد. ضمن اینکــه به نوعی میتوان شــیوه مواجهــه با این موقعیــت بحرانــی یــا فــرد افســرده و مســتأصل را هــم در نمایــش ردیابی کــرد. نوع برخــوردی که ثریا با افســردگی ناصر دارد و رفتارهــای همدالنه و حمایتگرانــه او با همســرش از جملــه موقعیتهای تماشــایی این نمایش اســت که دچار سانتیمانتالیســم هم نشــده و در مواقعی شــاهد کم آوردن یا مأیوس شــدن ثریا هم هستیم. آنچه ترســیم این روابط را جذاب میکند هم ســویه رئالیستی و واقعگرایانه نمایش اســت که فارغ از دو سویه کمدی و تراژدی، از زبانی نقادانه هم برخوردار اســت و به شــکل تلویحی و نمادین و گاه بیپرده و مســتقیم به نقد اجتماعی وضع موجود هم دســت میزند. با این حال لحن روایت فاصله خود را با سویههای روانشناختی قصه حفظ میکند تا به یک نمایش صرفاً روانکاوانه بدل نشــود. ســادگی صحنهآرایی و بهرهگیری درســت از نور و رنگ در کنار میزانســنی که از نسبت بین آدمها و اشــیا در صحنــه میبینیــم در نهایت یک قــاب زیبایی شناســانه از صحنه ترســیم میکند که به ملموس شدن تجربهای که روبهروی تماشاگر در حال روایت شــدن است کمک میکند. روایتی از تجربههای تلخ و پرتنشی که در نهایت به حس امید ختم میشود.