Iran Newspaper

عشقی که از دل تاریکی جان گرفت

روایت زوج نابینایی که عشــق شان را مدیون سگهای راهنما هستند

- رقیه بهشتی مترجم

آیـــا تا حـــاال به ایـــن موضـــوع فکر کردهاید کـــه حیوانات میتوانند باعث شـــکوفایی عشـــق شـــوند؟ این اتفاقی اســـت که بـــرای کلر و مـــارک رخ داده است. این زوج نابینا وقتی با هم آشنا شـــدند که ســـگهای راهنمای آنها به همدیگر عالقهمند شـــدند. اتفاقی که باعث شد تا آنها با هم صمیمی شده و در نهایت ازدواج کنند.

برخـــی آدمها کـــه حیـــوان خانگی دارند وقتی تصمیـــم میگیرند با هم ازدواج کنند و زندگی مشترک تشکیل بدهنـــد، نگران میشـــوند کـــه بعد از ازدواج حیوانـــات آنها چگونـــه با هم کنـــار میآیند. اما داســـتان بـــرای کلر جانســـون 50 ســـاله و مارک گافی 51 ساله به گونه دیگری رقم خورد.

کلـــر و مارک هر دو نابینا هســـتند و بـــه همین دلیل ســـگ راهنمـــا دارند. داســـتان عشـــق آنها هـــم زمانی آغاز شد که سگ هایشان به هم عالقهمند و نزدیک شـــدند. اتفاقی که باعث شد تـــا این دو نفر هم بـــه یکدیگر نزدیک بشوند.

کلـــر و مـــارک نخســـتین بـــار در انگلســـتا­ن و در دورهای دو هفتـــهای بـــرای آمـــوزش ســـگهای راهنمـــا با همدیگـــر مالقـــات کردنـــد. در همان جلســـه، ســـگهای آنهـــا بـــا همدیگر صمیمی شـــدند و همین باعث شد تا آنها با هم صحبت کنند.

چند ماه پـــس از این دیـــدار، کلر و مارک بـــه یکدیگر عالقهمند شـــدند و عشق در وجودشـــان جوانه زد. مدتی بعـــد آنها بـــا یکدیگـــر ازدواج کردند. روی کیـــک عروسیشـــا­ن عکـــس استخوان و پنجه سگ چاپ شده بود.

مارک گافی به خبرنگار خبرگزاری تودی میگویـــد: «آن روز باورنکردنی بـــود. آن روز ســـگهای مـــا عاشـــق همدیگر شـــده و باعث شدند تا من و کلر در انتهای روز بـــه یکدیگر نزدیک شویم و عشق را تجربه کنیم.»

ایـــن زوج در دورهای دو هفتـــهای شرکت کرده بودند تا راحتتر بتوانند با ســـگهای راهنمایشــ­ـان کنار بیایند و زندگـــی راحـــت تـــری را بـــا وجـــود معلولیـــت ســـپری کننـــد. ایـــن دوره آن قـــدر پرهیجـــان و انـــرژی زا بود که هیچکدام فکـــر نمیکردند آخرش به عشق ختم شود.

بعـــد از پایـــان دوره و آماده شـــدن سگ هایشان برای راهنمایی، این زوج در دیدارهایی تالش کردند تا با خلق و خوی یکدیگر بیشتر آشنا شوند.

کلر جانســـون با یادآوری آن روزها میگویـــد: «یـــادم میآیـــد نخســـتین بار کـــه با هم ناهار خوردیم 1 ســـاعت طـــول کشـــید. امـــا تـــا جایی کـــه یادم میآیـــد طوالنیتریـ­ــن ناهارمان بیش از 3 ســـاعت و 40 دقیقه طول کشـــید. تـــا حـــاال دیده ایـــد وعده ناهـــاری این قدر طوالنی شـــود؟ عشـــق هر اتفاقی را ممکـــن میکند.» و بعد، یک شـــب و در رســـتوران­ی هنـــدی، مـــارک از کلر خواستگاری کرد. «یادم میآید گفتم: اگر اجـــازه بدهی، میخواهـــم زندگی ات را شـــادتر کنم.» از آن شـــب، همه چیز برای این زوج جذابتر شد.

اما خواســـتگا­ری رســـمی در برنامه «من و سگ راهنمایم» در شبکه ITV تلویزیـــو­ن بریتانیا انجام شـــد. اتفاقی که لبخند را روی لـــب آدمهای زیادی نشـــاند و چشـــمهای زیـــادی را خیس کرد. مـــارک میگویـــد: «میدانید چه گفتم؟ آیا افتخار میدهی همســـر من بشوی؟»

کلر جانسون جواب داد: «آره، یادم است که همین جمله را گفت. من هم قبل از اینکه نظرش تغییر کند، جواب مثبت دادم.» این حرف باعث شـــد تا هر دو نفر صدای خندهشان بلند شود. از آن روز، ایـــن زوج عاشـــقانه کنار هم زندگی میکنند.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran