Iran Newspaper

عشق من عاشقم باش!

- یزدان سلحشور

تیتر بعضــى از خبرها آدم را عاشــق خــودش مىكند درســت مثــل قدیمهــا كه ســِر جام جم مىایستادیم تــا از خبــری كــه از واحــد مركزی خبر مىآمد بیرون، بپرســیم: «ببخشــید! مــن ســاعت نــدارم، ســاعت چنــده؟!» عشــق واقعــاً چیــز فوقالعادها­یســت. آخرش هــم نفهمیدم چــرا با اینکــه مىگویند هرگز نمیــرد آنکــه دلش زنده شــد به عشــق، بــاز هم یک عاشقى به یک معشــوقى مىگوید: «من كشتهمرده توام!» یا طوطى از زبان داشآكل، در داستان هدایت مىگوید:«مرجان! عشــق تو مرا كشــت!» واقعیتش، عشــق این تیتر ایســنا هم مــرا كشــته: «دالیل اصلى مرگ و میر تهرانىها در سال گذشته چه بود؟» [حتى مىخواستم نامه هم بنویسم با این جمله:«ای نامه كه مىروی به ســویش/ از جانب من ببوس رویش!» اما گفتم توی تلگرام گیف دوتا گنجشــک مىفرستم كه یک قلب قرمز را دارند با خودشــان به سمت دریا مىبرند!] این عشــق، این قدر سوزناک بود كه خودم هم خواســتم بدانم دالیل اصلــى مرگ تهرانىها در سال 96 چه بوده و به این نتایج رسیدم:

الــف. مانــدن زیــاد در صــف خرید كتاب شــعر در كتابفروشــ­ىها. ایــن قدر كــه تهرانىها در صف شــعر ایستادند و همانجا دچار عارضه قلبى و مغزی شدند، ناشرهابرای­نابودنشدنن­سلپایتختنش­ینها،یاشعر منتشر نکردند یا05 نسخه جهت تیمن و تبرک منتشر كردندكهدرك­تابخانهملى­برودرویفرش­قرمز.

ب.پایین آمدن قیمت خانه؛ این قدر قیمت خانه پاییــن آمد كه مردم به هــم مىگفتند:«آخر هفتهای زن و بچــه را نبــر پــارک ارم، برو دو ســه تا خانه بخر!» صاحبخانهها در ازای اینکه شــما خانه نخرید و خانه اجــاره كنیــد، جوایز ارزندهای گذاشــتند مثل ســفر به جام جهانى، تور ســه روزه به كره ماه و ســلفى گرفتن بــا محمدرضا گلزار. این همه امکانات باعث شــد كه هى مردم توی خیابانهای تهران، دراز به دراز بیفتند بمیرند. صحنههای بدی بود، جداًعرض مىكنم.

ج.گرگــم به هوای مردم با «مطالبــات». هى مردم مثــل فیلمهــای هنــدی، «مطالبــات» را مىگرفتنــد، «مطالبــات» یــک آوازی مىخواندنــ­د و در مىرفتنــد؛ مردمهمهىدوِریکدرختمىچ­رخیدندودرخ­ترا بغل مىكردند. بعدش درخت مىگفت: «برو خواهر، مادر خودت را بغل كن!» هوای پاک تهران هم غیرتى مىشــد و مىافتاد دنبال مردم و هى خط مىانداخت روی ریــه مــردم و مــردم هــم مىافتادنــ­د زمیــن و داد مىزدند:«شهردار!كجایىكهداد­اشتوكشتن!»

د.این قدر همه روزها و لحظههای مردم شــیرین شد كه قند خونشان باال رفت. هى انسولین مىزدند قند خونشــان پایین نمىآمد.بعد زخمهای دیابتى گرفتند و طنزنویسها هــم كه دائم در حال خاموش كــردن پدرهای سوختهشــان بودنــد - با نمکــى كه از طنزهاشــان مىریخت- هى نمــک مىزدند به زخم مردم.[اصــاً چــرا طنزنویسهــ­ا را نمىگیرند؟ قاتل مردم،همینپدرسوخ­تههاهستند!]

 ??  ?? به من بگو از کی بپرسم؟!
به من بگو از کی بپرسم؟!

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran