Iran Newspaper

هر شب خواب اسیدپاشم را میبینم

ساعتی تلخ در عیادت قربانیان اسیدپاشی از معصومه جلیلپور

- ترانه بنی یعقوب روزنامه نگار

«سوزشاسیدوح­شتناکاست.جراحیها زیاد و دردناکند. تحمل واکنشهای مردم در کوچــه و خیابــان طاقتفرساسـ­ـت. اما سختترین لحظهها، زمانی است که خبر اسیدپاشی جدیدی میشــنویم. آن وقت است که ویران میشویم و همه صحنهها دوبــاره جلوی چشــمانمان میآید. همه چیز تازه میشود وقتی میفهمیم قربانی دیگــری به جمع مــا اضافه شــده.» این را قربانیان اسید پاشــی میگویند در دیدار با معصومه جلیلپور در بیمارستان سوانح سوختگیشهید­مطهری.معصومهسرتا­پا باند پیچی شــده و روی تخت افتاده. پتوی ســبز رنگ نازک رویش. درست شب سال نو وقتی به خواســتگار­ش «نه» گفت، این بال ســرش آمــد. این بار اســید قربانیاش را از تبریــز انتخاب کــرد. اتاق معصومه با پردهای از بیمار کناریاش جدا شده و بوی الکل، سوختگی و درد فضا را آکنده. محسن مرتضوی و معصومه عطایی هر دوازاعضایه­یأتمدیرهان­جمنحمایت ازقربانیان­اسیدپاشیهس­تند،انجمنیکه قرار است با تقسیم دردها به تسکین غم، آالم و بیقراریشان کمک کند. باهم با این درد کنــار بیاینــد و کمک کنند بــرای تکرار نشــدن این اتفاقات. فاطمه قاســمی هم امروزهســت؛ قربانی اسیدپاشــی همســر برادرش. صدای معصومه را میشنوم که از بچهها تشکر میکند و اینکه به دیدارش آمدهاند. از صورت باندپیچی شدهاش که چیــزی پیدا نیســت. ناله میکنــد و حرف میزنــد. خیلــی زود اشــکهایش ســرازیر میشــود از محســن و معصومه و فاطمه با همان لحن پر از درد میپرسد که چطور این بال سرشان آمده! هرکدام مختصری از خودشان میگویند. معصومه به دقت بهحرفهایشا­نگوشمیکند.نالهمیکند، آه میکشــد. خواهــرش زهــرا کــه همــراه اوست، مدام تذکر میدهد که اشک نریزد چــون دکتــر ســپرده اشــک ریختــن برای ســالمت چشــمهایش خطرناک اســت. چشمهابستها­ند،پلکهابههمچ­سبیده. چشــمانش نــور را تشــخیص میدهــد، امیدوارنــ­د بینایــیاش از دســت نرفتــه باشد. اتاق کوچک بیمارستان با آن پوستر آبی رنگ و آن قوهای ســفید، توی چشم میزند اما همه اینها باعث نمیشــود در ایــن اتــاق کمی احســاس بهتری داشــته باشی. کمی از بغض وخفگیات کم شود. خواهــر معصومــه جــوری کــه خــودش نشــنود، بــه بچهها میگویــد بهخواهرش بگوینــد جــای همــه لکهــا از صورتــش پاک میشــود واینکه چقدر حساس بوده به زیبایــی صورتش. بچهها دلــداریاش میدهنــد و وعــده اینکــه زیبایــیاش بازخواهد گشــت. وعــدهای کــه میدانند حقیقی نیست. اســید آثاری پاک نشدنی روی پوست میگذارد، حفرههایی عمیق روی جــان و دل. فقــط بایــد قوی بــود و با آن کنــار آمــد. به قــول بچههــا کاش فقط بیناییاش از دست نرود. آنطور که بینایی معصومهعطای­یازدسترفت.معصومه میفهمــد که معصومه هــم نامش فقط بهخاطــر اینکه میخواســته از همســرش جدا شود، قربانی اسیدپاشی پدرشوهرش شــده و حاال بینایی دو چشــمش از دست رفتــه. میفهمد کــه معصومــه هم مثل او آرایشــگر بــوده. بــا خنــده به هــم وعده میدهنــد که بعــد از مرخصی معصومه از بیمارســتا­ن آرایشگاهی باز کنند و باهم ادارهاش کننــد؟ چراکــه نه! مگرنــه اینکه معصومه عطایی با نابیناییاش کنار آمد؛ بریل و ســفالگری آموخت و این روزها آن را آموزش میدهد. قربانیان اسیدپاشی در هند و پاکستان هم این تالشها را کردهاند. کافه، رستوران و آرایشگاه راه انداختهاند و به همه گفتهاند میتواننــد دوباره زندگی کنند که گذشــتن از این درد آسان نیست، اما شدنی است... زهــرا خواهــر معصومــه برایــم میگویــد کــه دختر جوان تا صبح درد میکشــد و تا مرفین نگیرد، نمیتواند بخوابد که مدام میپرسد آیا خوب میشود یا نه و...؟ معصومه خودش برایم میگوید تا صبح خواب اسیدپاشش را میبیند. همان که در بیمارستان تبریز و قبل از دستگیری سعی کــرده بود او را بکشــد. هرشــب خوابش را میبیند و درد و تلخی در جانش میپیچد. مثل معصومه عطایی، محسن و فاطمه کــه روزهای بعد از حادثــه تا صبح خواب اسیدپاشــی و اســیدپاش را میدیدنــد. به پاهایش اشــاره میکند و میگویــد باورت میشــود گوشــت از پاهایم برداشــتها­ند و به صورتــم پیونــد زدهاند. پاهایــم داغان شــده. محســن بــا همــان لحــن طنزآلود دلــداریاش میدهــد: «معصومه خانم همه ما این روزها را گذراندهایم. بلند شــو ببین چقدر االن صورتم خوب شده، فقط دیگر ریش و سبیل درنمیآورم که آن هم تو ایــن مشــکل را نداری.خوب میشــوی خــوب، خوب...»همــه لبخنــد تلخــی میزننــد. محســن کمی آنســوتر اما لحن طنــز آلــودش را نــدارد: «اســید فقط یک بار ما را نســوزاند، ما روزی 100 بار با اســید میســوزیم. اســید هــر روز ما را میکشــد، درد دههــا عمــل جراحــی را بــه جــان خریدهایــم... دیگر دلمان نمیخواهد باز کسی به جمع قربانیان اسیدپاشی اضافه شــود. اگر میگوییم خرید و فروش اســید محدود شــود، برای خودمان نیست. از ما که گذشت، برای امثال معصومههاست. بــرای مریــم نجاتــی اســت کــه بعــد از معصومــه در تبریــز قربانــی اسیدپاشــی شوهرش شد، برای آن بچه 11 ساله است که در اسالم آباد غرب سوخت.» فاطمــه قاســمی را تقریباً همه پرســتارها در بیمارســتا­ن مطهــری میشناســند. میگوینــد او کــه بیمــار خودمــان اســت. فاطمــه دســتهای معصومــه را محکم در دســت گرفتــه و بــا آن لحــن مالیمش دلــداری میدهــد؛ اینکــه او هــم همــه ایــن روزهــای ســخت را گذرانــده. دردها، زخمهــا، کابوسهــا و شــب نخوابیدنها را میفهمــد... اتــاق کنــاری معصومــه را نشــانم میدهــد و میگوید ســه ماه تمام آنجا بستری بوده. هردو باهم از برخورد بد برخی پرســتارها هم شکایت دارند؛ اینکه گاهی از بیتابیهایش­ــان کالفه میشــوند مثل معصومه که میگوید گاهی چنان به او پرخاش میکنند که او از کوره در میرود. خواهــر معصومه میگویــد تحملش کم شده بس که درد دارد و نگران آینده است. میگوید با آنها که مالحظهاش را میکنند مهربان اســت اما اگر کســی کمی خشــن رفتــار کنــد ناراحــت میشــود. بهصــورت معصومــه دوبــاره نگاهــی میانــدازم یــا آنچــه از صورتــش پیداســت... معلــوم اســت تحمــل هیــچ نامهربانی را نــدارد. مگر ممکن است کسی نامهربانی باالتر از آنچه او دیده از ســرگذراند­ه باشد. فقط به جرم نه گفتن... دکتــر دهمــردهای –دکتــر معصومــه- از راه میرســد. میگویــد تــا حاال ســه عمل جراحی روی معصومه انجام شده. درباره وضعیتچشمها­کهمیپرسیمب­ااحتیاط بیشتری جواب میدهد. خواهر معصومه دل نگران اســت مبادا دکتر چیزی بگوید کــه دختر جوان بیشــتر ناامید شــود. دکتر کلمات را حساب شده بر زبان میآورد. دکتر کمال فروتن، مدیر انجمن حمایت از قربانیان اسیدپاشــی بارها این قربانیان را جراحــی کرده و آنقدر از نزدیک شــاهد دردشــان بــوده کــه تصمیــم گرفتــه ایــن انجمــن را راهانــداز­ی کنــد. قربانیــان دور هم جمع شــوند و دردهایشان را تقسیم کنند. او هم معتقد اســت اسید تبدیل به اســلحهای بیصدا شــده که میســوزاند و دائــم قربانــی میگیرد. چنان بافــت ها را ویــران میکند کــه امــکان ترمیم کاملش هرگز فراهم نمیشود. میگوید معصومه نخســتین نفــر نیســت و آخریــن نفر هم نخواهــد بــود. میگوید انجمــن حمایت از قربانیــان اسیدپاشــی پیگیــر وضعیــت معصومــه و مریــم هــر دو قربانــی اســید پاشی شهر تبریز اســت. درباره معصومه میگویــد درحــال حاضــر بــا توجــه بــه وضعیت درمانی او که شــرایط سوختگی حاد اســت، بایــد منتظر ماند تــا این دوره سپری شود. بــا خــودم فکــر میکنــم تــا به حــال چند صورت سوخته دیدهام؟ زیور، معصومه، آمنــه، محبوبــه، مهنــاز، ســمیه، محبوبه ...و سالهاســت بــا قربانیــان اسیدپاشــی در تماسم. چند چشــم آب شده در اسید را دیــدهام؟ چقــدر خبرهــای اسیدپاشــی را پیگیــری کــردهام؟ اعضــای انجمــن – قربانیانــ­ی کــه امــروز بــا آنهــا بــه مالقات معصومه آمدهام- راست میگویند؛ این خبرها دوبــاره داغ را تازه میکنند، دوباره زخــم میزننــد. دوبــاره ویــران میکننــد. درحــال نوشــتن گزارش هســتم کــه خبر اسیدپاشــی بــه ســه قربانــی دیگــر از راه میرســد؛ ســه مرد و این بارهم هر سه در تبریز. معصومه، محســن، فاطمه، زیور و مهناز ...و بــا شــنیدن هــر خبــر جدیــدی درباره اسیدپاشی دوباره زخمی میشوند. دوباره میســوزند. میدانند معصومه هم مثل آنها باید برای همیشــه با این درد زندگی کند. با اثرعمیق اسید نه فقط بر صورتش که بر روح و روانش.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran