Iran Newspaper

خوبی انگار مسری است

- زهرا انصاری

مانتــوی آبی رنگ با نقش ترمههای زرد پایینش حســابی به تن مینشــیند و لبخند از گوشــه لبم برچیده نمیشود. از اتــاق پــرو صــدا میزنــم کــه رقیــه خانــم! چقــدر خوب دوختــی، دســتت طــا. مانتــو را مــیآورم کــه اتو بکشــد و تحویلــم دهــد. در شــلوغی خیــاط خانــه و میــان همهمه پارچههای رنگ رنگی از هر دری ســخنی به میان میآید. رقیــه خانــم بــا لهجه جذابــش، تند تنــد و با خنــده برایم تعریف میکند. در همیــن هنــگام خانمــی وارد میشــود کــه گویــا راننــده ســرویس مدرســه دختــرش هســت. ســام و احوالپرســ­ی کوتاهــی رد و بــدل میشــود. از رقیه خانم میپرســد برای مانتــو یک دختر دبســتانی چــه مقدار پارچه الزم اســت و چه جنسی بخرم بهتر اســت، دستمزد دوخت مانتو چند میشــود؟ خانم خیاط راهنمایــی­اش میکند و اندازه را از او میپرســد. آن خانم شخص ثالث که من به نام و نشان نمیشناســم­ش میگوید: برای دختــر فانی میخواهم و فامیلش را درســت نمیداند. شــاید اندازههایش را دقیق داشته باشی چون نمیخواهم خودش بداند. خانــم خیــاط میگویــد کــه بــه خاطــر نمــیآورد. خانــم راننده ســرویس میگوید: آها! شــیما خانم را میشناســی کــه آرایشــگر اســت؟ همان پــول ســرویس مدرســهاش را

امــا ســه تیتــر برتــر و جــذاب هفتــه بهترتیــب عبارتند از: «نبــض زندگی در قلب ویرانی تپیــد» از گروه زندگی، «چــرا کتابفروشــ­یها کبابفروشــ­ی میشــوند؟» از گــروه گــزارش و «بــا 55هزارتوما­نمستمریچهق­درهزینه آژانسبدهیم»ازصفحه توانش.

میدهد؛ میتوانیم از او بپرسیم. خاصــه طــی یکــی دو تــا مکالمــه تلفنــی نــام آن دختــر دبســتانی و اندازههایـ­ـش بــه دســت میآیــد. رقیــه خانم میگوید شما پارچه بگیر، دستمزد هم نمیخواهد. خیابــان را پیــاده ورق میزنــم. ابــری آســمان و دور زدن مــواج گونــه کبوترهــا در آســمان قشــنگتر از همیشــه بــه دل مینشــیند. حــس خوبی که نفس کشــیدن را ســادهتر میکنــد. فکر میکنم چقدر ســاده همه چیــز جفت و جور میشــود کنار هم. یک سری آدمها مثل دانههای تسبیح بــه هــم پیوســته کارهایــی را رواج میدهنــد. خوبــی انگار مســری اســت و حــس خوشــایندی کــه بــه آدمــی منتقل میشود از چند تا خانم که سخاوت را میفهمند...

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran