Iran Newspaper

اسوه زندگی من

- قشنگ کامکار نوازنده پیشکسوت سه تار و ویلون

بــه جــرأت میتوانــم بگویــم تأســیس کانــون چــاووش بــه همت استاد محمدرضا لطفی بزرگتریــن اتفــاق درموســیقی ایران اســت؛ آن هم در دورانی کــه گــوش مــردم چنــدان بــه موســیقی اصیل وخوب عادت نداشت.البته پیش ازاین آثاری از اســتادان بــزرگ موســیقی چــون جلیــل شــهناز، روحاهلل خالقی یا تجویدی از برنامه گلهای رادیو پخش میشد اما اینکــه یک تعداد جوان عاشــق و جویای هنربدنبال بدعتی درموسیقی باشند هنوزاتفاق نیفتاده بود وتشکیل چاووش آغازگراین اتفاق شد. این کانون متشکل ازنوازندهه­ای جوان بــود ازجملــه افراد خانوادهام چون بیژن، پشــنگ واردشــیر که با اســتاد لطفی همکاری میکردنــد؛ همچنین جوانانی از دانشــکده هنرهای زیبا نیزحضور داشتند که نوازندههای بسیار قابلی بودند. ناگفته نماند تشکیل این کانون براحتی هم صورت نگرفت شــرایط مالی نامناسب و فراهم نبودن محلی بــرای ایجاد این کانون از جمله مشــکالت آن دوران بود اما هنرمندان جوان با عشــق و بدون هیچ چشمداشتی بــه دورهــم جمــع شــدند تا کانــون چــاووش شــکل بگیرد. نخســتین گروهــی کــه درایــن کانون شــکل گرفت «شــیدا» بــه سرپرســتی آقای لطفی بــود و بعد آن گــروه «عارف» به سرپرســتی استادانی چون حســین علیزاده و زنده یاد پرویز مشکاتیان وبعد آن نوازندههای دیگری نیزبه این گروه وارد شدند. درواقع گروههای عارف و شیدا بهصورت ادغام شده کانون موســیقی به نام چــاووش را تشــکیل دادند. اعضای این کانون بدون چشمداشتی به آموزش و تمرین موسیقی میپرداختند، البته استاد لطفی ردیفهای موسیقی را هم تدریس میکردند ودراین مورد حساســیت خاصی داشتند به این علت که خود ایشان دوران بسیار سختی را درآموزش موســیقی نزد استادانی چون عبداهلل دوامی و نورعلی خان برومنــد گذرانــده بودنــد و برهمین اســاس بســیار اشــتیاق داشــتند چکیــدهای از زحمــات آن دوران را بــه جوانانی که دراین کانون حضور داشــتند ارائه دهند و البته این امر مزید برعلت شــد تــا کانون چاووش بســیار مــورد توجــه جوانان قراربگیرد وافراد بســیاری به آن روی آوردند و کنســرتهای فراوانــی که با حضور اعضای این کانون برگزار شــد ازجمله جشن هنرشیراز که اعضای آن بهعنوان تنها گروه موسیقی جــوان مجموعــه زیبایــی ازآثــار گذشــتگان را اجــرا کردنــد. ناگفته نماند اســتاد لطفی دستی هم برآهنگسازی داشتند و تصانیــف بســیار زیبایی ســاختهاند که آثارشــان با صدای اســتادانی چون شــجریان و ناظری خوانده شــده است. این فعالیتها ادامه داشت تا آنکه انقالب شد. البته در فاصله زمانی پیش از انقالب آقای لطفی با استاد ابتهاج آشنا شده بودند و چون ایشان نوازنده قابلی بود مورد قبول و پذیرش همــه قرارمــی گرفتنــد. زنــده یاد لطفی بســیار مــورد توجه آقــای ابتهاج قرارگرفــت و از اینکه جوانی چنین با اشــتیاق در موســیقی فعالیت میکند بســیار ابراز خرســندی کردند و بعــد از مدتــی به دعــوت آقای ابتهاج کــه آن زمان رئیس مرکز موســیقی رادیو بودند آقای لطفی به برنامه «گلچین هفتــه» رادیو راه یافــت. برنامهای که بســیارمور­د توجه قرار گرفت. آقای ابتهاج موســیقی را بخوبی میشــناخت و آگاه به زندگی موزیسینهای آن زمان بود. درزمان انقالب آقای لطفی و آقای ابتهاج دراعتراض به فضای سیاسی آن دوران و کشــتارهای­ی کــه صــورت گرفت بههمــراه اعضــای کانون چاووش ازرادیو اســتعفا واعالم کردند درصحنه موســیقی حاضر نخواهند شد. بعد از انقالب آقای لطفی از ایران رفت و ابتدا در ایتالیا و بعد در امریکا ساکن شد. این اتفاق باعث شد اعضای گروه ازهم فاصله بگیرند و کم کم گروه عارف و شیدا و درواقع کانون چاوش از هم پاشیده شد. درزمــان انقــالب موســیقی چنــدان رایــج نبــود و بالعکس مخالفتهای شــدیدی با موسیقی وجود داشت نه کنسرتی برگزارمــی شــد و نــه اجازه حمل ســاز بــود. نوازندههــ­ا برای دردست داشتن ساز نیاز به مجوز داشتند. موسیقیهایی که آن زمان ازترانه و تصنیف پخش میشد عنوان سرود گرفته بود. البته این مسائل و اغتشاشات نه تنها باعث کنارهگیری ازموسیقی نشــد بلکه ســبب حضور فعال موسیقیدانا­ن در عرصه موســیقی بود. بسیاری از موســیقیدا­نان بهفکر ایجاد گروههای دیگری در موسیقی افتادند ازجمله خانواده ما که منجر به تشکیل گروه کامکارها شد. پدرم بتازگی از شهرخود بــه تهــران کوچ کرده بود و شــرایط روحی مناســبی نداشــت درواقــع یکــی ازدالیل شــکلگیری گروه کامکارهــا در جهت خوشــحال کردن پدربود و آن دوران من نخستین زنی بودم که بعد انقالب با وجود شرایطی که برای بانوان وجود داشت روی صحنه رفتم. نخســتین باری که اجرای برنامه داشــتم برادر بزرگم به من توصیه کرد ممکن است روی صحنه مورد اعتراض قرار بگیری که خوشبختانه عکس این اتفاق رخ داد و با اســتقبال گرم مردم روبهروشدیم. دیگرهنرمند­ان چون استاد شــجریان واستاد علیزاده نیزبهطور مجزا با گروههایی کــه تشــکیل داده بودنــد اجراهای خــود دنبال کردنــد. آقای لطفی هنوز به ایران نیامده بودند حتی یک بار از ایشان سؤال کردم شــما با این همه ابهت و کارهای زیبا چــرا آثارتان را با فالن خواننده که چندان شناخته شده نیست اجرا میکنید! پاسخ دادند:چارهای نداشتم خوانندهای نبود برای همین از این به بعد تصمیم گرفتم هم ســاز بنوازم و هم بخوانم؛ تا زمانیکه به ایران برگشتند. در ایران تمام تالش ایشان احیای دوباره گروه بود اما متأســفانه آن گروهها از هم پاشــیده شده بودندوبسیا­ریازنوازند­گانمهاجرتک­ردندجزخانو­ادهمن. استاد لطفی فعالیت دوباره خود را آغاز کرد و به مرورزمان با استعدادهای نسل جوان موسیقی آشنا شد وپی به پیشرفت موســیقی در ســرزمینش برد و بعــد آن گروه بانوان شــیدا و گروههــای دیگری را راهاندازی کرد و کنســرتهای متعددی کــه با این گروهها برگزار شــد تا آنکه متأســفانه ایشــان بیمار شــدند و درگذشــتند. اســتاد لطفی در مســیر موسیقایی من بسیار تأثیرگذار بودند و همیشه گفتهام در دانشگاهی زندگی کردهام که اســتادان بزرگ موســیقی حضور داشتند و قطعاً یکــی از دالیل آن ارتباط دوســتانه و صمیمی آقای لطفی با دیگر اســتادان موسیقی بود که سبب میشد استادانی چون هرمــزی، دوامــی، برومند... در منــزل ما رفت و آمد داشــته باشــند و گوش من پر بود از شــنیدن سازهای فوقالعاده؛ در نتیجه امــروز بندرت میتوانم دل به گــوش دادن نوازندگی تارهنرمندا­ن بســپارم مگر اینکه شــیوه و سبک استاد لطفی باشد. به عقیده من نواختن ســاز نخست احساس و بعد تکنیک اســت و اســتاد لطفی از هر دو بهره برده بودند و شــاگردانی که تربیــت کردند به مانند او مینواختنــ­د و طبیعتاً من نیز بیبهره نبودم. زمانی که نزد پدر بودم ساز اصلی من ویلون بود و درشــهر ما کســی ســه تار نمینواخت و بهناچار تنها از طریق رادیو گوش میکردیم، تلویزیونی هم وجود نداشت و بعدهــا از طریــق تلویزیون ســه تار را شــناختم امــا بعد از آنکه در ســنندج با استاد لطفی آشــنا شدم به بزرگی ایشان در هنر پی بردم. آقای لطفی برای من ســه تــارآورده بودند و چون من با نت و ریتم آشــنایی داشــتم بدون آنکه کســی بداند شــروع به نواختن کردم اما فقط ایشــان میدانســتن­د که بهطور پنهانی سه تار مینوازم بهطوری که بعد از جدایی من از آقای لطفی بســیاری از دوستان نمیدانستند من سه تارمینوازن­م. تالشم درزندگی این بود که با تمام احساس و قدرتم ایشان را حمایــت کنم تا اســتاد لطفی بتواند کارهــای زیبایی ارائه بدهنــد درواقــع خــودم را فراموش کــرده بــودم و مجذوب او شــدم. اســتاد محمدرضا لطفی اسوه موســیقی و زندگی من بودند و همیشــه در خاطر من خواهنــد ماند و هیچگاه فراموش نمیشــوند. غیر از روابط عاطفــی که در زندگی ما وجود داشت به هنر زیبا و اخالق خوب ایشان نیزعالقهمن­د بودم اما بهخاطر مســائل پوچ و پیش پا افتاده متأســفانه از هــم جدا شــدیم و بعد آن دیگر در زندگــی او نبودم. لطفی هیچگاه از وجود و قلب و روح من جدا نمیشوند.

 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran