روایت ترجمه فارسی رمان «لیدی ال»
رومن گاری صد و چهار ساله شد
ایران: رومن گاری در ســال 41۹1، یعنی در نخســتین سال جنگ اول جهانی بهدنیا آمد. وقتی از دنیا میرفت، نه تنها جنــگ جهانــی دوم، بلکه جنگ ســرد را هم دیده بود و بیشــمار جنگهــا و جنایتهای دیگر در گوشــه کنار آفریقا، امریکای التین، خاورمیانه ...و او یکی از صداهای ادبیات ضد جنگ قرن بیســتم بود، دو بار برگزیده شــدن در جایزه ادبی کنگور زرهای به افتخاراتش نیفزود؛ او از نســل نویســندگانی بود که اعتبارش را از آثارش میگرفت، نه جایزههایی که برده اســت. او در دسامبر ۰8۹1 سرانجام به زندگیاش پایان داد.
رومــــــــن گـــــــــــاری و نویسندههایهمسنگ او، نویســندههایی برای تمام روزهــا و روزگارها هســتند و عجیـــــــــب نیست، بعد از گذشت چندین دهــه، آثارش از چشــم مخاطب فارســی نیفتاده است. سی و چهار ســال پیــش ترجمه رمان «لیــدی ال» را منتشــر کــردم و تازگی هم نشــر ناهید چاپ یازدهــم ایــن اثر را در نمایشــگاه کتــاب تهران عرضــه کــرده اســت. داســتانی بــه زبانــی نرم و عاشــقانه و روایــت زنــی جســور و متفــاوت. نخســتینبار با رومن گاری در مجله «خوشــه» به سردبیری احمد شاملو آشنا شدم. من مخاطب آن مجله بودم و رمان «تربیت اروپایی» به فارســی فریــدون گیالنی پاورقی مجله خوشــه بود، هرچند آن رمان کامالً در «خوشه» منتشر نشد. بعدها به همان شکل ناتمــام در کتابــی آن رمان را چاپ و منتشــر کردنــد. از آن ســالها نیــم قــرن میگــذرد و خیلــی چیزهــا تغییــر کــرده اســت، امــا نیاز مخاطب به ادبیات اصیل و خالق همچنان همان اســت که بود و بــه همین اعتبار رومن گاری همچنان خوانده میشود. یادم هست در همان ســالها فرهاد برادرم از فرانســه به ایران برگشــته بود، شــمار زیادی کتاب هم با خودش آورده بود. میان آن کتابها «تربیت اروپایی» رومن گاری را یافتم. ســالها گذشــت و انقالب شد، نظام قبــل رفت و روزگار دیگر شــد. اوائل ســالهای دهه شصت، در کتابگردیهای آخر هفته سر از خیابان ســنایی درآوردم و بــه کتابی در یک کهنه فروشــی برخوردم، از فارسی، انگلیسی و زبانهای دیگر بساط کرده بود. همانجــا رمــان «لیــدی ال» را خریــدم و به خانه برگشــتم. یکی دو مغاز باالتر از بســاط کتاب فروش، هم یکی از پاتوقهای هوشنگ گلشــیری بود و آقای نویسنده به آنجا رفت و آمــد داشــت، از همان روزهــا و همانجاها با زندهیاد هوشــنگ گلشــیری سالم و علیک نزدیــک و دوســتانه من رقم خــورد، آن خود داســتانی دیگر اســت. ســالهای جنــگ بود و درآمــدی هــم در کار نبود. پیــش از ترجمه «لیــدی ال»، یکی دو کتاب بدون مشــورت با بــرادران فرهاد و هادی هم ترجمه و منتشــر کرده بــودم، البته من از آنهــا بزرگتر بودم، فکر میکردم بینیاز از مشــورت با برادرهای کوچــک تر. بــاری... آن ترجمه با مشــورت از فرهــاد به انجام رســید و چاپ شــد و بعدها من رمان «میعاد در سپیدهدم» دیگر اثر این نویســنده را به فارســی درآوردم. رومن گاری نویســندهای آزادیخواه، خالق، ماجراجو بود و همواره زندگی را ستایش و تحسین میکرد و تن به ســیاهیها نمیداد. هرجا که صدای آزادی مردمی بر میخاســت، او در کنارشان بــود. همیــن نــگاه در آثــارش هــم بهوضوح دیده میشــود و از نخستین مواجههها با آثار این نویســنده تاکنون به این دالیل دوســتش داشتم.