Iran Newspaper

حسرت نساجی به دل قائمشهر

امید به شهر خسته باز میگردد؟

- مریم طالشی روزنامه نگار

هر روز میآيند و در قهوهخانه كوچک قديمــی دور هــم جمــع میشــوند و ميــان گپ و گفت شــان گاهی چشــم میدوزنــد بــه كارخانه كــه از آن فقط ديــواری بلنــد باقــی مانــده كه گوشــه ســمت راســتش بــا اســپری مشــكی نوشتهاند: «نساجی مازندران» پاتــوق شــان اينجاســت؛ قهوهخانــه روبهروی كارخانه. سالها هر روز صبح همين مســير را آمدهاند، بيشترشــان نزديک 30 ســال. كمــی مانده بوده تا بازنشســته شــوند كه كارخانه تعطيل شــد. كارخانــه شــماره 2 كــه روزی هزاران نفر در آن كار میكردند و حاال جــز خرابــهای از آن ديــده نمیشــود. زمين متروک و بیحاصل كه شــبها پاتــوق معتادهاســ­ت و روزهــا نقــش دستشــويی عمومی را بــرای ولگردها بازی میكند. ايــن را رانندههــا­ی خطــی میگوينــد كــه كنــار ديــوار منتظــر پــر شــدن تاكسیهايشـ­ـان ايســتادها­ند. همانها هســتند كــه نشــانی كارگــران قديمی كارخانه را در قهوه خانه میدهند. قهوهخانــه ســاعت 9 صبــح كامــالً پر ■

■ اســت. مردهــا اســتكانها­ی چــای را پــی در پی خالی میكننــد. بوی املت و پيــاز فضــا را پر كــرده. مردهــا تقريباً همســن و ســال هســتند بجــز يكی كه جوان اســت و خيال میكند برای تيم فوتبال نســاجی اســت كــه توجهها به قائمشــهر جلب شــده. همــان تيمی كــه اميــد شــهر خســته مینامندش و مردها برايم میگويند چرا قائمشهر، شهری خسته است. «قائمشــهر برای كســی مهم نيســت. نــه يــک پــارک دارد، نــه يک ســينما. پــر از جوانهــای بيــكار اســت. هرجــا برويد میبينيد چقــدر جوان بيكار در شــهر هســت. مــا ســالها در نســاجی كار میكرديــم و خودمــان را مديــون آن میدانيــم. بچههايمــا­ن را بــا نــان نســاجی بــزرگ كرديــم و درس خواندند. اميــد داشــتيم بعــد از بازنشســتگ­ی بچههايمان نساجی را سرپا نگه دارند و به شــهر خدمت كنند اما همانطور كه میبينيد از كارخانه به آن عظمت فقــط يــک ديــوار مانــده و آن را هــم البد چند وقت ديگــر خراب میكنند. ســالها يــک مجســمه اينجــا بــود كه يک زن در حال نخ ريســی بود و نماد كارخانه محســوب میشــد، آن را هم خراب كردند و بردند.» اينهــا را نــادر قلــی كاوه میگويــد. 27 ســال در كارخانــه كار میكــرده. ســال 85 بازنشسته شــده. او اينطور ادامــه میدهــد: «خيلیهــا بودند كه همينطــور مثــل مــن چنــد ســال از خدمــت شــان مانده بود، هــم مردها و هــم زنها. كارخانه كلی كارگر خانم هم داشــت. همــه را ارجــاع دادند به بيمه بيكاری. آن موقــع در هميــن كارخانه شــماره 2 بيشــتر از 2 هــزار نفــر ثابــت كار میكردنــد و آنهايی كه ثابــت نبودند تعدادشــان به بــاالی 5 هزار نفر فقط در همين كارخانه میرسيد. در مجمــوع بــا زيرمجموعهه­ا 8 هزار نفــر بــرای نســاجی كار میكردنــد. تــا اينكــه تصميــم گرفتنــد كارخانــه را تعطيــل كننــد. گفتنــد كارخانــه ورشكسته شده. ايــن بــود كــه كارگرهــا را يا بازنشســته كردند يــا بازخريد. كارخانه را تخريب كردنــد و زميــن هــم كــه مــال بانــک و شــهرداری اســت، تقســيم شــد امــا همينطــور رها شــده و كاری برای آن نمیكنند.» علی بــراری 30 ســال در نســاجی كار كــرده و بازنشســته شــده، میگويــد: «بچههــای مــا همــه بيكارنــد. اگــر كارخانــه بــود، جــای همــه مــا كــه بازنشســته شــديم نيــروی تــازه نفس میآمــد و كار جريــان داشــت. حــاال میگوينــد ســال توليد ملی اســت، اما اينكه فقط به حرف نيســت. هميشــه نبايد از مردم انتظار داشــته باشند كه آنها رعايت كنند. مسئوالن بايد خودشان كاالی داخلی اســتفاده كننــد و بعــد از مــردم توقــع داشــته باشــند. اگــر ماشــين خارجــی دارنــد بايــد بگذارنــد كنار، اگــر لباس خارجــی میپوشــند ديگــر اســتفاده نكننــد و ســراغ كاالی داخلــی برونــد. هميــن كاالی خارجــی مــا را بيچــاره كــرد. همين جنس چينی كه يكهو كل بازار را گرفت.» محمود محمدی ســابقه كار 28 ساله در كارخانه دارد. خودش میگويد 28 ســال و 6 مــاه. بافنــده بوده و 2 ســال بيمــه بيــكاری گرفتــه: «گفتنــد خانــه باشــيد میخواهيم شــما را بازنشسته كنيــم، با حقــوق خيلی كم. ســال 84 بازنشســته شــدهام و االن يک ميليون و 400 هــزار تومان حقوق میگيرم كه بــا چند ســر عائلــه جوابگــوی مخارج زندگــیام نيســت. بعــدش هــم بــه طوركل كاری نبود كه مشــغول شــوم. تحصيلكردهه­ــا و جوانهــا بيكارنــد، چه برسد به ما. آن وقتهــا چنــد كارخانــه بــود كــه همهشــان كار میكردنــد. االن فقــط شــماره يــک، توليــد میكنــد كــه تازه ساخت اســت. فكر میكنم درنهايت 200 كارگر دارد. كارهای پارچه بافی و نخ ريســی میكنند اما خيلی محدود اســت. آن وقتهــا شــهرداری گاهــی قراردادهاي­ــی میبســت و كارهــای جزئــی در كارخانه شــماره يک و ســه انجــام مــیداد. ديگــر خبــری از آن ابهت نيست. كارخانه تمام شــد و رفت. ما كه هيچ اميــدی نداريــم دوبــاره راه بيفتــد. نســاجی مهمترين صنعت قائمشهر بــود. بيشــتر از 200 فروشــگاه در همه شــهرها داشــت. االن همــه تعطيــل شــده. ديگر همه يادشــان رفته روزی آن كارخانــه بــا عظمــت ســرپا بــود. حاال فقط نســاجی را به تيم فوتبالش میشناســند كه انصافاً شهر را پر كرد. مردم بعد از سالها خوشحال شدند، اميــد پيدا كردنــد. نمیدانم بعداً چه میشــود امــا حاال انــگار خون تــازه به شهر تزريق شده.» زمين خالــی را ديوارهای فــرو ريخته و چنــد نخــل بلنــد بــا سرشــاخهها­ی تنــک، مثل جای خالی دندان جلويی در صورتی اســت كه ديگر نمیخندد. راه رفتــن روی زميــن ناهمــوار راحت نيســت. جابه جــای زميــن را كندهاند و رها كردهاند. ســنگهای بزرگ روی هــم تلنبار شــده. روی زمين، گوشــه و كنــار، آثار فضوالت انســانی مشــاهده میشــود، همينطــور چــوب و مقوای ســوخته كه از آتش افروزی شــبهای پيش جا مانده است. محمــد بابايــی، از اهالــی شــهر به ياد دارد زمانــی را كــه كارخانــه ســرپا بود و بــرای خودش بــرو و بيايی داشــت. حــاال او هم مثــل خيلیهــای ديگر از وضعيــت پيــش آمده ناراحت اســت و ادامــه حيــات صنعتــی شــهرش را وابسته به فعالسازی صنعت ديرين میدانــد: «كارخانــه نســاجی زمانــی 8هــزار نفــر كارگــر داشــت. كارخانــه شــماره يک كه وســط شــهر بود مدت هاست تعطيل شده. كارخانــه شــماره 2 كه گونــی بافی بود و كارخانــه شــماره 3 كــه االن خيلــی محدود كار میكند. چند بار مسئوالن كشــوری آمدند كارخانه را فعال كنند كه نشد و االن با بدهیهای باال همين جــور بالتكليــف مانــده. خيلیهــا آن وقت بيكار شــدند و بيكار هم ماندند. كســانی بازنشســته شــدند امــا بقيــه نتوانستند كاری پيدا كنند. آن وقتها از شــهرهای اطــراف هــم بــرای كار میآمدند. اين شــهر امكانــات ندارد. بــا ســاری كــه مركز اســتان اســت يک ربــع فاصله داريم و اين همه مشــكل داريم.» مشــكل كارخانــه از ســال 72 شــروع شــد. همــان وقت كــه بانــک صنعت و معــدن كارخانه را بابــت بدهیاش به بانــک ملی واگذار كــرد. روند رو به افول همانجا كليد خورد. در واقــع وزارت صنايــع و معــادن وقــت يكــی از بزرگتريــن واحدهای صنعتیاش را به بانک ملی فروخت. مديــران تغيير كردند و توليد تا ســال 80 ادامه يافت. كارخانه اما پس از آن ورشكسته شد و كار به جايی رســيد كه حقوق كارگران ماهها به تعويق افتاد. مديران مجبور شــدند برای تأميــن حقــوق كارگران، ســالنهای توليــد را تعطيــل كننــد و ماشــينآال­ت را بفروشــند تــا حقــوق معوقــه پرداخــت شــود. ايــن كار را انجــام دادنــد و قســمتی از حقــوق كارگــران پرداخت شــد اما مشــكالت باقی ماند. كارگــران بهدليــل شــرايط نابســامان كارخانــه بارها دســت بــه تجمعهای اعتراضــی زدنــد. ديگــر ماشــينی هم بــرای فــروش نمانــده بــود بنابرايــن سقف و ستونها را هم برای پرداخت حقوق كارگران فروختند. اين شــد كه كارخانه تخريــب و ويران شــد و چيــزی از آن باقــی نمانــد جــز همــان ديــوار كــه چــوب حراج بــر آن نخورد و باقی ماند تا حسرتی باشد بر دل آنهايی كه روزگار شكوه نساجی را ديده بودند. نماينــدگا­ن قائمشــهر در مجلــس، بارها اعــالم كردند كــه تعلل مديران كارخانــه از زمــان واگــذاری آن بــه بانک ملی، شــرايط را ايــن گونه برای كارخانه و كارگران آن نابســامان كرد. بعــد از تعطيلی كارخانــه، بيكاری بار بزرگی به دوش مردم شــهر گذاشــت و بعضیهــا در نتيجــه آن ناچــار بــه كــوچ شدند.ســال 93 بــود كــه اعــالم شــد چــرخ نســاجی قائمشــهر دوباره بــه حركــت درآمــده. اين خبــر مردم شــهر را اميدوار كرد. اعالم شــد كه دو كارخانــه شــماره 1 و 3 تقريبــاً فعــال شــده و كارگران كارخانه شــماره 2 نيز به كارخانه شــماره 3 منتقل شدهاند. البتــه عنوان شــد كه توليــد كارخانهها از چرخــه كامل به دو بخش توليد نخ و توليــد پارچه محدود شــده و بخش رنگــرزی آن كامــالً تعطيــل اســت و پارچههــای توليــدی بــرای رنگــرزی بــه اســتانهای ديگر همچــون قزوين منتقل میشــود. ايــن درحالی بود كه بخش اصلی اشتغالزايی و سودآوری كارخانههــ­ا مربــوط به هميــن بخش رنگرزی بود. در همين راستا علیپور، نماينــده وقــت مــردم قائمشــهر، ســوادكوه و جويبــار در مجلــس اعالم كــرد كــه اگــر خــط رنگــرزی ايــن دو كارخانه دوباره فعال شود، حدود 6 تا 7 هــزار نفر میتوانند در اين بخشها مشــغول كار شــوند و هميــن گفتههــا كارگران را دوباره اميدوار كرد. مهرماه 95 بود كه خبر خريد كارخانه نساجی شماره يک از سوی شهرداری اين شــهر، شــهروندان را اميــدوار كرد كه الاقل سرنوشــت ايــن يكی همانند كارخانههای نســاجی شماره دو و سه نشود. پــس از تملــک كارخانــه از ســوی شــهرداری قائمشــهر، ســولههای توليــدی مشــغول فعاليــت شــدند و برخــی دســتگاهها­ی از پيــش تعطيل شــده همانند بافندگی و رنگريزی نيز مجدداً فعال و راهاندازی شــد. حاال از مجموع تمام گمانــه زنیها، 214 نفر كارگر در كارخانه شــماره يک نساجی قائمشــهر مشــغول بــه كارنــد كــه بــا تعداد شــاغالن قبلی، به هيچ عنوان قابل مقايسه نيست. ايــن درحالــی اســت كــه بــا وجــود دســتگاهها­ی ســنتی و قديمــی، توليد كارخانــه را راضیكننــد­ه نمیداننــد و اميــد چندانــی بــه بهــره وری ايــن صنعت ديرپای مازندران ندارند. ايــن روزهــا كلمــه «اميــد» را زيــاد در قائمشــهر میشــنويد. در شــهر پالكاردهــ­ا و بنرهايــی بــا تصويــر بازيكنــان تيــم فوتبــال محبــوب قائمشــهر ديــده میشــود كــه از آن بــا عنــوان «اميــد شــهر خســته» يــاد كردهاند. پشــت شيشــه ماشينها هم میتوانيــد مشــابه همين پوســترها را ببينيــد. مــردم از موفقيــت تيم شــان خوشــحالند و انگار اميدوار شدهاند. با اين حال در قائمشهر از هر كه بپرسيد اميدی به برگشت كارخانه نساجی به روزهــای اوج را دارد يا نه، میگويد نه. همــه میگويند خيلی ســال گذشــته و اگر میخواســت درســت شــود، زودتر از اينهــا میشــد. میگوينــد خيلیها در اين سالها آمدهاند و قول دادهاند و رفتهانــد. اميدوار كردهاند و رفتهاند. همه رفتهاند و ما ماندهايم در شهری كه خسته است.

پاتوق شــان اينجاست؛ قهوهخانه روبه روی کارخانه. ســالها هر روز صبح همین مسیر را آمدهاند، بیشترشــان نزديک 30 سال. کمی مانده بوده تا بازنشسته شوند که کارخانه تعطیل شــد. کارخانه شماره 2 که روزی هزاران نفر در آن کار میکردند و حاال جز خرابهای از آن ديده نمیشود. زمین متروک و بیحاصل که شبها پاتوق معتادهاست و روزها نقش دستشويی عمومی در شــهر پالکاردها و بنرهايی با تصوير بازيکنان تیم فوتبال محبوب قائمشــهر ديده میشــود که از آن با عنوان «امید شــهر خسته» ياد کردهاند. پشت شیشه ماشــینها هم میتوانید مشابه همین پوســترها را ببینید. مردم از موفقیت تیم شــان خوشــحالند با اين حال در قائمشــهر از هر که بپرسید امیدی به برگشــت کارخانه نساجی به روزهای اوج را دارد يا نه، میگويد نه

 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran