مو بورهای چشم آبی
چطور «ذائقه زیباییشناسانه» جامعه ما تغییر کرد؟ در جامعهای که معیارهای «شایستهساالری» تعریف نشده باشد «زیبایی چهره» مالک موفقیتهای اجتماعی میشود.
فرهنگهــا و اشــخاص مختلــف، خوانــش مشــابهی از زیبایــی ندارنــد؛ بنابرایــن هــر فرهنگی، مصداق و الگوی زیبایی خاص خود را دارد. بهطــور مثــال، برای ایرانیان، چشــم و ابــرو و موی مشــکی زیبــا بوده اســت. از این رو در ادبیات ما از سیاهی مو بر گونه سفید سخن گفته میشــد کمــا اینکه بــرای اروپاییها موی بور و چشــم آبی، زیبا تلقی میشــد. بنابراین، «امر زیبا» یک امر طبیعی، نهادینه و ضروری برای زندگی انســان اســت اما آن چیزی که شــاید بهعنوان یک اختالل فردی و فرهنگی میتوان از آن یاد کرد، این است که ما با تجربه خودمان زیبایی را تعریف نکنیم بلکه تعریفی را کــه دیگــران از زیبایــی دارنــد بپذیریم و زیبایی را از چشــم دیگران تماشــا کنیم. بهنظر میرسد امروزه ما از زیباییشناسی جامعه و فرهنگ خودمان فاصله گرفتهایــم. زیباییشناســی هــر ملتی متعلق به خودش اســت و جزء عناصر اساســی فرهنگی آن جامعه بهشــمار میآید. اگر جامعهای زیباییشناســی خــود را از دســت دهــد، به مخاطــره خواهد افتــاد؛ چراکه زیبایی، برداشــت احساســی هــر جامعه نســبت به «امــر زیبا» اســت و اگر تغییر کنــد «هویت فرهنگــی» آن جامعــه تغییر خواهــد کــرد. بنابراین هجوم زیباییشناســی، عمیقترین هجوم یا اســتحاله و دگردیسی است که یک جامعه میتواند به آن دچار شود. متأســفانه، اســتعمار پس از نفوذ به جهان شرق، ســعی کرد زیباییشناسی جهان شــرقی را دســتکاری کند. از این رو، معیارهای زیباشناســی در ســبک و عناصــر زندگــی مثــل معمــاری خانههــا، آداب محل کار، شهرســازی، مد و لبــاس ...و را بــاز تعریــف و معیارهــای زیباشناســی خــود را بــر فرهنگ ما تحمیل کرد. از طــرف دیگر، اســتفاده بزنــگاه غربیها از یــک خأل تاریخــی در فرهنگ ما یعنــی «غفلت از بــدن»، تغییر ذائقه زیباشناســانه در جامعه مــا را تقویت کرد. واقعیت این اســت که ما قرنها بود که «بدن» را تحقیر میکردیم و به آن بیتوجه بودیم تا جایی که حتی گاه از این هم فراتر رفته و به بدن آسیب میرســاندیم مثالً در برخی از فرهنگهای ما در مراســم سوگواری بر بدن و صورت خراش ایجاد میکردند. مــا در فرهنــگ خود دوگانــهای از خیر و شــر تعریف کردیم؛ «خیــر» را برای روح و عقل و «شــر» را برای جسم و بدن قائل شدیم. این در حالی است که انسانیت فقط ذهن و روح نیست بلکه بدن و احساس هم هست. لذتهای بدنی هم بخشی از این انسانیت است. ایــن دوره «غفلت از بدن» زمینه را برای یک دوره افراطی «تجلیل از بدن» فراهم کرد و آن چیزی جز ستایش بدن توسط غربیها نبود. ما یک دورهای بــدن را تحقیــر کردیــم و در جریان اســتعمار با فرهنگی مواجه شــدیم که از قضا به بدن احترام میگذاشــت و فرمولهایی را بــرای این احترام معرفی میکرد. از این رو، بدن به بخشــی از هویت ما بدل شــد و «هویت جسمانی» شــکل گرفــت در این شــرایط بــود که زیبایــی بدن بهطــور افراطــی برایمان اهمیت یافت. بر این اســاس، با آمدن اســتعمار، رنسانســی در جایگاه «بدن» در فرهنگ ایرانــی شــکل گرفت و بــدن به یــک عنصر مهــم در زندگــی اجتماعی بدل شــد. بــه تعبیری میتوان گفــت که ما در دوره پایان خشــونت علیه بــدن قرار داریم امــا آدرسها معموالً آدرسهای غلطی است. در این فضا، افراد میکوشند تا بدن خود را شبیه به آدمهای موفق و مشهور کنند. سلبریتیها به این موضوع دامن میزنند؛ اغلب آنان عملهایزیبایی انجام دادهاند و بهعنوان افراد موفق در جامعه معرفی میشوند. بنابراین، این احساس در افراد ایجاد میشود که «عمل زیبایی» و «موفق بودن» رابطه تنگاتنگی با هم دارند. این باعث میشود تا افراد در خود احساس از خود بیزاری داشته باشند و سعی کنند تا ظاهر و چهره خود را شبیه به این الگوهای موفق کنند. در یک جامعهًکمیتمحور، زیبایی میتواند موجب قدرت شود. زیبایی میتواند اغوا کند و باعث موفقیت شــود. خصوصا در جامعهای که در حال گذار اســت و معیارهای شایستهساالری در آن تعریف نشده است. در این فضا، معیارهای دیگری همچون «زیبایی چهره» یا «اندام متناسب» اهمیت مییابد. بر این باورم که جامعه ما اکنون در این وضعیت قرار دارد. جامعه ایرانی متأسفانه دچار افراط و تفریط در ظاهر و بدن خود شده است؛ در دورهای بدن بشدت تحقیر میشــد و در دوره جدید فرهنگ ما بشــدت بدنگرا و حتی بدنپرست شده است و این انتقام بدن از روح و عقل است. بیشک باید این دوره را پشت سر بگذاریم تا بعدها به تعادل برسیم.