Iran Newspaper

آنها که روح خود را عریان کردند

- محسن بوالحسنی روزنامه نگار غالمرضا امامی و جالل آل احمد

حــــال ديگــــر نامــــه نمىنويسندي­احداقل کم مىنويسند. اما در گذشتهای که امروزها خيلىها حســرتش را مىخورندنام­هنويسى نــه فقــط يک ســنت، که يک نياز بــود. حال ديگــر بايــد نامههــا را فرامــوش کرد. هويت نامههــا عــوض شــده اســت. ابتــدا و انتهای نامهها آنطور نيســت که بــود و آن نامههای پــر دغدغــه و پــر امــا و اگــر کــه بــه صنــدوق مىانداختنـ­ـد و همراه با هزار بوســه و ســلم به مقصد مىفرســتاد­ند و نمىدانســت­ند کى مىرســد و کجا و وقتى مىرسد صاحب نامه در چه شرايطى است، ديگر آن اشکال قديم را ندارنــد. از اين دســت نامههــای فرهيخته زيــاد اســت. حتــى اگــر فرهيخته نباشــد هم آن دســتخطها و آن حرفهــای يوميــه روی کاغذهايــى کــه امــروز حال يا نيســتند يا خيلى کهنــه و قديمى شــدهاند و فقط حس نوستالژيک ما را برمىانگيزن­د؛ هنوز در گوشه آرشيوهای شــخصى و غيرشــخصى به وفور پيدا مىشــوند اما بــه هر صــورت آن نامهها رنگ و بوی ديگری داشــتند بــا خطابهايى کــه مکرر نمىشــدند، خطابهــای قربانتان گــردم ...و ديگــر از شــکل افتادهانــ­د. نامههــا اينترنتــى شــدهاند و روی صفحههای کيبورد تلفن همراه يا رايانه نوشــته مىشوند و قاتل بخــش عمــدهای از منويــات صاحب حرف مىشــوند و تنهــا مراســلهها­يى هســتند کــه شکلى ماشينى به خود گرفتهاند. هر نامهای از گذشــته کــه پيــدا مىشــود حاصل و شــرح نويســنده نامه اســت. به خاطر همين است که کافکا در نامههايش به ملينا نوشت: «نامه نوشــتن عريان کردن روح است» و ما سالها بعد از درگذشت صاحب نامهها در کنار آثار به جا ماندهشــان با گوشــههای عريانتر روح شــان، با عقايد و باورهايشــ­ان آشنا مىشويم و آنها را بهتر مىشناسيم. مثلً شاملو را بهتر شــناختيم وقتــى نامههايــش را خوانديم. يا فــروغ را يا ديگری و ديگری را. حال غلمرضا امامى 52 ســال پس از دريافت يک نامه، آن را منتشر کرده تا وجهى ديگر از فرستنده نامه را بشناســيم. امامى دوســت جلل آلاحمد بود و اين نامه را به تازگى منتشــر کرده است. امامــى پيــش و پس نامــه را اينطــور روايت مىکند.«جلل سال ۵۴۳۱ از دانشسرا اخراج شــد. برای او نامهای نوشتم و در آن گفتم که اگر تهران ســرد است خرمشهر اما گرماست و مردمــش گرمتر. او با هوشــنگ پورکريم به خرمشــهر آمد و يک هفتهای بــه من افتخار ميزبانــى از خــودش را داد. شــرح آن ســفر را نوشــتهام و اميدوارم که روزی منتشــر شود.» شرح نامه چنين است: «پنجشنبه ۳۱ بهمن 54۳۱/ حضــرت آقــای ناصــری. يــک دنيــا ممنون از محبتهای سرکار و سلم به خانم و همه دوستانى که در محضر سرکار ديديم. روزهــای خوشــى در خدمــت تــان گذشــت. گرچه ســرتان را درد آوردم. ولى چه مىشود کرد؟ من بيســت ســال اســت به آن طرفها مىآيــم و مىروم. و هميشــه همين حرف و سخنها را داشتهام. آيا من متحجر شدهام؟ يــا آن حضرات؟ خــدا عالم اســت. بهعنوان تشــکر از آن همه محبت چند تا مجلد است کــه بــه وســيله امامى(غلمرضــا، جوانکــى کــه توی تاکســى سفارشــش را بهتــان کردم) برايتان مىفرستم. بخصوص شماره هفتم. که برای آن جوانان مفيد مىتواند باشد. اينها به نســخ معدودی رســيده تهران. مىتوانيد وقــف کنيــدش برعمــوم، اگــر خواســتاری داشــته باشــد. مراعات هــم بفرماييد. يعنى که بىبــوق و کرنا. به همين علت به نشــانى خودتان مســتقيم نفرســتادم. مىبخشــيد. از ايــن مــورد چيزها کتــاب و چرنديــات که از تهران لزم داريد بنويســيد. تنها کاری اســت کــه در ايــن وليت از دســت ما بــر مىآيد. (و ايــن قلم ملعــون را بگو که تا به حال ســه بار کاغذ را ســوراخ کرده اســت!) سلم شما را به ملکى رساندم. در فردوسى سهشنبه گذشته مقالهای را شروع کرده درباره چين و شوروی بــه امضای م. مهــرگان. لبد خواهيــد ديد. / والسلم. جلل آل احمد»

 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran