Iran Newspaper

روایت یک دوستی برای کودکان

-

کتــاب «بزرگتریــن خــط کــش دنیــا» مجموعه داســتانی از فرهــاد حســنزاده اســت کــه پــس از ۱۲ســال از سوی انتشارات سوره مهر تجدید چاپ شده است. ایــن کتاب مجموعهای از داســتانها­ی نوجوانانه حسنزاده اســت که به موضوع مقاومت ۵۴روزه مــردم خرمشــهر و آبــادان میپــردازد. در ایــن مجموعــه آثاری بــا عنــوان بزرگترین خط کش دنیا، دیشلمبو، چارلــی بازی، دختر کلوچههای نخودچی، اکســیژن، اتاق شماره پنج مسافرخانه مختــار و مثــل درختــی خشــکیده پشــت چــراغ ســبز منتشــر شــده اســت. پیش از این بــر مبنای داســتان کوتاه «بزرگترین خط کش دنیا» از این نویســنده، فیلمی داستانی در شــبکه دوم صدا و سیما ساخته و پخش شده است. در بخشــی از ایــن کتــاب میخوانید:«چهارمیــن ماهی هنوز نوکش به قالب بود و توی دستهایم پل پل میزد. چه زوری داشت الکردار! گفتم: چه خبرتــه. خیال میکنــی نهنگی یا کوســه؟ قالب از لبــش گرفتم انداختمش کف بلم که خیس و نم دار بود. چهارمین ماهی شلپ و شلپ خودش را به کف بلم میکوبید و میمالید و نمیخواست وا بدهد. خیلی زبل بود الکردار. نــخ و قالب را جمع کردم. زل زدم بهش و گفتم: آخــرش چی؟ از تک و تا میافتی و جون میدی. مثــل اون ســه تــای دیگه. پــس کپه مرگتــه بذار و آروم بگیر که هیچ حوصله ندارم امروز...» کتــاب «وقتــی همــه بیــدار بودنــد!» به نویســندگی فاطمــه قشــمی از مجموعــه کتــاب هــای روزهــای انقالب اســت که با تــالش واحد آفرینش های ادبی حــوزه هنــری و به ســفارش دفتــر کــودک و نوجوان مرکز آفرینش های ادبی توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رســیده است. این کتاب بر اساس رویدادها و مســتندات تاریخــی حــوادث روز ۲۲ بهمــن مــاه ۱357 بــه صــورت رمــان و در 3۲۱ صفحــه در قطع رقعی برای گروه ســنی نوجوانان نوشته شده است. فضایی که این داســتان در آن اتفاق می افتد بیشتر در تهران اســت ولی شــخصیت اصلی این داستان یکی از شــهروندان زنجانی است. کتاب «وقتی همه بیــدار بودنــد!» حــوادث تاریــخ انقــالب ۲۲ بهمــن 753۱و همچنیــن حوادث انقــالب زنجان از جمله شــهادت شهید احمد مرتضایی و اولین راهپیمایی زنــان زنجان را بازگو می کند.در بخشــی از این کتاب می خوانیــد: «دایی می گفت :امروز همه باید بیان. امام از همه مردم ایران خواسته برای تأیید بازرگان راهپیمایی کنن. جمعیت توی خیابون به راه افتاده بــود ؛ مــرد و زن ، بچــه و پیــر . از دایی و ســودابه جدا شــدیم . امیــر گفت تا شــلوغ نشــده ، بهتر اســت با تاکسی برویم. نرسیده به میدان شهیاد پیاده شدیم. امیر قبالً موقع رد شدن از آنجا اسمش را بهم گفته بود. جمعیت خیلی زیادی در اطراف آن جمع شده بودند.هرچــه از میدان دورتر می شــدیم، جمعیت بیشــتر به چشــم می آمد. حرف دایی درســت بود . همه آمده بودند »... «شــنام» داستان نوجوانی است 6۱ ســاله که ازهمان ابتدای جنــگ وارد جبهه کردســتان شــده اســت، اما پــس از مدتی درخــالل درگیــری با ضــد انقــالب به اســارت در آمــده و در منطقهای به نام ترجان زندانی میشود و بهعلت سن کمی کــه دارد بیشــتر مورد تهاجــم فکری و عقیدتــی ضد انقالب قــرار میگیرد. شــنام برعکس تصــور اولیه خواننده نه اســم مرد اســت و نه اســم زن. شنام، نام یکی از ارتفاعات مشرف بــه یکــی از شــهرهای عراق اســت و بــه معنای مــرز موعود است. اما در جریان شنام میبینید که کیانوش گلزار، کمکم «شــنام» نامیده میشود.شــنام خاطره اســت. یــک خاطره واقعی که جلوههای داســتانی زیــادی دارد و مثل یک رمان آدم را تــا آخر ماجرا میکشــاند. این خاطــره واقعی به قول خود نویســنده همهاش از منبع ذهنی است و این شاید یکی از ضعفهای کار باشد. اینکه این خاطرات واقعی را مستند نکــرده و این برای تاریخ و پژوهش ادبی دفاع مقدس کافی نیســت. چنــد فصل اول، شــنام مثل باقــی کتابهای جنگ اســت، امــا از فصلهــای میانــی کتــاب، «شــیالن» دختــری کــرد وارد زندگــی شــنام میشــود. از این پس عاشــقانها­ی را میخوانیــد کــه درکمتر کتــاب جنگی دیده اید. عشــقی پاک و انســانی و همیــن کتــاب شــنام را از همــه کتابهای جنگی متمایز میکند.شــاید کســی که تعدادی کتاب در حوزه دفاع مقدس مطالعه کرده باشــد، بتواند انتهای داستان بسیاری از کتــاب هــای این حــوزه را از نیمه کتــاب پیشبینی کند. اما شــنام؛ شــما را تــا نزدیکی آنچــه منتظر آن هســتید میبرد، اما ناگهان راه را کج کرده و ســر از جایی در میآورد که اصالً به ذهن شــما هم خطور نمیکرده اســت. طوری که حتی تا صفحات پایانی نمیتوانید آخر داستان را پیشبینی کنید. «اســم مــن خاکریز اســت» نــام یکی از داســتانها­یی اســت کــه مرتضی ســرهنگی برای کودکان به نگارش در آورده اســت. این کتــاب تالش دارد تا با بیانی کودکانه شرحی از ویژگیها و کارکردهای خاکریز را برای بچهها بیان کند. «اسم من خاکریز است» در 5۱ صفحه نقاشی شده، فضایی را به وجود آورده که میتواند برای کودک جذابیت داشــته باشد تا با آن ارتباط برقــرار کنــد. تصویرگری ایــن کتاب را نیز ســحر فرهادروش انجــام داده و انتشارات سوره مهر آن را چاپ کرده است.«روزهای خرمشهر»، «اسم من پالک اســت» و «اســم من چفیه است» از جمله دیگر کتابهای مرتضی ســرهنگی اســت که ســاده و روان به زبانی کودکانه به معرفــی ویژگیها و خاصیتهــای پــالک و چفیه بــرای کودکان پرداخته اســت. در بخشــی از کتاب«اسم من خاکریز است» آمده است: «وقتی لودرها، با آن ناخنهای فــوالدی، زمیــن را میکننــد و خاکهــا را روی هــم میریزند، مــن به دنیا میآیــم. من دیوارهایی از خاک هســتم! لودرها بــا آن رانندههای نترس، در آفتاب تابســتان و برف و باران زمســتان، قدم را تا ســه متر باال میبرند؛ آن هــم درســت جلــو چشــم عراقیها کــه لحظــهای دســت از تیراندازی نمیکشند. طول من تا آن جایی ادامه پیدا میکند که آخرین سرباز عراقی رو به روی رزمنده ایرانی ایســتاده اســت. آشنایی من با رزمندههای ایرانی در منطقه «دارخوین» بود. همان اوایل جنگ، وقتی در دشــت دارخوین قد و باالی مرا ســاختند،، نامم را «خط شــیر» گذاشــتند.همین جا بود که دیدند، من چقدر به آنها وفادارم. از آن روز دوستی ما بیشتر شد. من پناه همه رزمندهها بودم. آنها در دل من ســنگر میکندند؛ سنگرهای بزرگ و کوچک هم برای خودشان، هم برای تانکها، توپها و جیپهایشان.من جعبه گلولهها و موشــکها را در دل خود پنهان میکردم. حتی آب، غذا و داروهای رزمندهها را در آغوش خودم نگه میداشــتم و مثل چشــمم از آنها مراقبت میکردم.سربازان عراقی، از دوستی من و رزمندههای ایرانی باخبــر بودند. عراقیها آنقــدر مرا با گلولههای بزرگ و کوچک میزدند تا از هم بپاشم. آنها میخواستند این پناه را از رزمندههای ایرانی بگیرند.»

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran