Iran Newspaper

سرگشتگی ابدی میان معنا و مکان

تحلیلی انتقادی بر نمایش «غسالخانه»

- محسن خیمهدوز پژوهشگر فلسفه فیلم، منتقد فیلم و تئاتر

نمایش «غســالخانه» (نوشــته سهند خیرآبــادی و کارگردانــ­ی مصطفــی ملکمکان، اجرا شده در تاالر حافظ)، از نــوع نمایــش «موقعیتمحــ­ور» اســت، موقعیتــی کــه در آن بــا تقابل زیســتی «اجساد و زندهها» مواجهیم. اجســادی کــه پیدرپــی وارد فضــای بســتهای بهنام غســالخانه شــده و در مواجهــه با افراد زنــده، تبدیل به یک پرســش دراماتیــک میشــوند. ایــن پرســش که آیا در خلــق «معنا»، این «انســان» اســت کــه اصالــت دارد یــا «مکان»؟ اگــر « ُســکنا» یــک مســأله زیســتی

ُســکنا اســت، آیا انســان اســتُکــه به معنــا میدهد؟ یــا این سکناســت که معنای زیستی ایجاد میکند؟

اگر به تاریخ اندیشه مراجعه شود، دســتکم در تاریخ معاصــر و مدرن، میتوان ردپای این پرسش را از کانت تــا هایدگر دید و دربارهشــا­ن اندیشــه کرد.

«کانــت» اصالــت را بــه انســان میدهــد و «هایدگــر» بــر اهمیــت «ُســکنا» تأکیــد دارد و البتــه ایــن مســأله همچنــان آن قــدر مهــم هســت کــه ارزش آن را داشــته باشــد کــه در فرمهــای مختلــف روایتــی، از جملــه فرمهــای متنــوع روایتهــای نمایشی دربارهشان اندیشید و سخن گفت.

امانوئــل کانــت فرتــوت، بیمــار و تقریباً نابینا در مالقاتی که 9 روز پیش از مرگش با پزشک معالجش داشت، از جــای خــود برخاســت و درحالیکه از شــدت ضعــف میلرزیــد، کلمــات نامفهومــی را زیــر لــب زمزمــه کــرد. سرانجام دوست صمیمیاش متوجه شــد کــه کانت تــا زمانــی کــه میهمان ایســتاده باشــد نخواهــد نشســت و پــس از آنکه میهمان نشســت، کانت فرصت نشســتن دوباره به خود داد و بعــد از اینکه اندکی بر ضعفش چیره شــد گفت: «حــس انســانیت هنوز در من زنده است».

هــر دو مــرد به گریــه افتادنــد، زیرا هــر چنــد واژه «انســانیت» در ســده هجدهــم میــالدی معنایــی فراتــر از ادب و تربیــت داشــت، اما مراد کانت از بــه کارگیری این واژه، بســیار ژرفتر از ایــن بــود. همــان چیزی که شــرایط موجود بر آن تأکید داشت:

غــرور آدمــی و آگاهــی تراژیــک او نســبت بــه اصــول خودخواســت­ه و پذیرفتهشــ­ده، با تســلیم کامل وی به بیماری و نابودی در تقابل است.

واژه «انسانیت» از دیدگاه تاریخی دو معنــای کامــالً متضــاد بــا یکدیگر دارد، نخســت برخاســته از تضــادی میــان انســان و هــر آن چــه مــادون اوســت و دیگــر میــان انســان و هر آن چه ماورای اوست.

در حالــت نخســت، «انســانیت» یــک ارزش اســت و در صــورت دوم، یک نقطه ضعف.

بــا چنیــن نگرشــی از انســان و انســانیت، هــر مکانــی و هــر فضایــی بــا او معنــا مییابــد و هویــت پیــدا میکنــد، از جمله یک «غســالخانه»؛ چــه غســالخانه، مکانی واقعی باشــد برای غسل دادن اموات و چه فضایی نمادین باشــد، مثــل خانــه، جامعه، محــل کار، جهــان و حتی کیهــان، اگر قرار باشــد زندگی آدمیان در آن معنا یابد.

نمایــش «غســالخانه» واقعیتــی و بــه عبــارت بهتــر، موقعیتــی و وضعیتیاســ­ت برآمــده از همیــن چنــد منظــر و بــه همیــن دلیــل هــم متنیاســت «پرســشمحور» کــه در تــالش اســت با ارائــه قصــهای از یک روز از جنــگ (روز هــزار و هفتصــدم جنگ) چالشــی میان افراد شــاغل در یک غســالخانه ایجاد کند. افرادی که از یــک ســو درگیــر نیازهــای متعارف زیســتی خودشــان هســتند (از عاشــق شــدن به یکدیگر تا گونههای متفاوت زد و بندهــای مدیریتــی بــرای ماندن در ریاســت و حفظ موقعیت شغلی) و از دیگر ســو سرنوشتشان آنچنان با اجســادی که پیدرپی به غسالخانه وارد میشــود و از در دیگــری خــارج میشــود، پیونــد خــورده کــه گویــی بخشی اساسی از معنای زیستی همه آن افــراد اســت، هویتــی کــه از درون هویــت پیشــین همین اجســاد بیرون میآید.

گویــی آنهــا کــه مردهانــد، زندگــی میکننــد و آنهــا کــه زندهانــد، دیگــر زندگی نمیکنند.

موقعیــت خلقشــده در نمایــش «غســالخانه»، بــه مثابــه نمــادی از همــان چنــد دیــدگاه مطــرح شــده، تبدیــل میشــود به پرســش «انســان و ُســکنا» یــا پرســش «معنــا و مکان» و از همیــن طریــق هم هســت که این مفاهیم و پرسشها در متن، به مثابه یــک درونمایــه نمایشــی، دراماتیــز­ه میشود. نقد نمایش جــدا از فقــدان پیچیدگــی الزم در متــن نمایــش، که ناشــی از دشــواری طــرح چنیــن موقعیتــی از رابطــه «انســان، مکان و معنا»ست، فقدانی کــه قابــل نقــد هــم هســت؛ و جــدا از ضعف در برخی بازیها و نیز ضعف در ایجــاد میزانســن و طــراح حرکات بازیگــران، کــه باعــث شــدند اجــرا از متــن عقب بماند، بهطــوری که حتی مانــع درســت شــنیدن دیالوگهــا میشــدند، (ضعفهایی کــه نیازمند آسیبشناســ­ی اجــرا، بازیگــری و کارگردانی است)، میتوان به تناقض میــان «معنــا در متــن» و «معنــا در اجرا»، اشــاره کرد، که اســاس نقد این نمایش را تشکیل میدهد.

متــن نمایــش در نهایت مخاطب را بــه ایــن نتیجه میرســاند کــه «این انســان اســت که به مــکان و به ُســکنا معنا میدهد و نه برعکس». بهعنوان مثــال، در انتهای نمایــش وقتی همه با واقعیت جســدهای تکراری مواجه میشــوند، مشخص میشــود که این مــکان بــا ذهــن و خواســت افــراد بــه مثابــه غســالخانه کار میکــرده و نــه اینکه اصالتاً غســالخانه­ای درکار بوده باشــد که به زیســت افراد معنا بدهد. بهطــوری کــه با تغییــر ذهنیت رئیس غســالخانه، (ذهنــی کــه همــه ســعی میکردنــد تغییر نکند) ناگهان ســکنا و مــکان هم ماهیــت و هویتش تغییر پیــدا میکنــد و بــه فضــای وهمانگیز دیگری تبدیل شــده و معنای دیگری مییابد.

بــه عبــارت دیگــر، انســان بــا هــر وضعیتی محکوم اســت تــا همچنان در انواع غسالخانهها­ی مدرن و سنتی زندگــی کنــد، بیآنکــه به پــوچ بودن آن پــی ببــرد؛ درهرحــال غســالخانه موضــوع بســیار ارزشــمندی را بــرای خلق یک اثر نمایشــی برگزیده است؛ مسأله همیشــه زنده «انسان و سکنا» و نسبت «حقیقت و زمان».

انسان با هر وضعیتی محکوم است تا همچنان در انواع غسالخانهها­ی مدرن و سنتی زندگی کند، بیآنکه به پوچ بودن آن پی ببرد؛ درهرحال غسالخانه موضوع بسیار ارزشمندی را برای خلق یک اثر نمایشی برگزیده است

 ?? تصویریازنم­ایش«غسالخانه» ??
تصویریازنم­ایش«غسالخانه»
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran