در سوگ سردار هور
علی هاشمی در یک خانواده مذهبی در منطقه فقیرنشین حصیرآباد متولد شــد. مســجد پایگاهی بود که علی در آن حضــور داشــت و جوانهــا و نوجوانهــا را بــه مســجد آنجا دعوت میکرد. بچههای حصیرآباد، علی را بهدلیل اخالق خوبش خیلی دوســت داشتند. وقتی رفت سپاه حمیدیه، اکثر بچههای حصیرآباد همراهش رفتند. ما به شــوخی به علیمیگفتیماگرحصیرآبادنبود،سپاهحمیدیههمنبود. علی هاشــمی، این نابغه نظامی نســبت به ســنش خیلی زود رشــد کرد و نظر فرماندهان جنگ را به خود جلب کرد و توان نظامی خود را در عرصه جنگ به نمایش گذاشــت. او بــا انجــام دادن عملیاتهای محدود و تشــکیل تیپ در مــدت زمانــی کوتــاه، خــواب راحــت را از دشــمن گرفــت و توانست در این مسیر در عملیاتهای بزرگی مثل عملیات بیتالمقدسوخیبروبدر،نبوغشرابهنمایشبگذارد. عراقبرایگرفتنعلیلشکرکشیکردوازهلیبرناستفاده کرد تا علی را به دام بیندازد. با اینکه علی میدانست ارتش عراقازبالگرداستفادهکردهولیتاآخرینلحظهدرمجنون مانــد و مقاومــت کرد. یک هفته قبــل از ســقوط جزیره، به شهیدعلیهاشمیگفتهشدهبودکهقرارگاههمتلورفتهو امکان دارد عراق روی قرارگاه هلیبرن کند. ساعت01 صبح بــود که علی من را صــدا کرد و گفت: حاجنعیم الهایی یک اسیر عراقی آورده. با هم این اسیر را به عقب ببرید و تخلیه اطالعات کنید. ما ســاعت 01و 15 دقیقه از قرارگاه به عقب رفتیــم، یک تویوتــا لندکــروز از جلو میآمد. رســید و گفت: نــرو جلو. جزیره ســقوط کرده و عــراق هم هلیبــرن کرده. مــن کنار ایســتادم و از دور، بالگردها را بــا دوربین میدیدم. همانموقع،صادقیمسئولحفاظتاطالعاتسپاهششم آمدوگفت:علینیامد. بغــض گلویــم را گرفتــه بود. ســمت جزیــره خیره شــده و گریــه میکــردم. ســاعتها گذشــت و خبری از علی نشــد. کاری از دســتم برنمیآمد. صادقی گفت: ســید! برگردیم. ممکن است عراقیها ماشین را ببینند. ما برگشتیم و گروه جستوجو تشکیل دادیم. 10 روز بهدنبال علی گشتیم ولی نتیجهاینداشت. وقتی اعالم شد پیکر شهید علی هاشمی پیدا شده، من در تهران بودم. باورم نمیشد چون منتظر برگشتنش بودم تا روزهای دفاع مقدس با وجود علی تکرار شود. هشت سال در جنــگ، در اوج خطــرات با هم بودیــم. چه در عملیات، چه در محاصرهها و چه در تهدیدات منافقین و ضدانقالب سالم از معرکه درآمدیم. از خدا خواسته بودم من قبل از او بروم،امانشد. تشــییع پیکر علی هاشمی در اهواز بینظیر بود چون علی، سیدالشهدای جنگ اســت. در اهواز، جمعیت موج میزد و مردم برای زیارت علی دستهدسته میآمدند. همه پشت ســر پیکر پاک علی گریه میکردند. بهشت شهدای اهواز با وجودعلیهاشمیقداستبیشتریپیداکردهاست. آنجا گفتم: علی، من یاد حرفت افتادم که گفتی دوســت دارم جنازهام پیدا نشود، اما خدا خواست که مزارت زیارتگاه شود. آن هم دعای مادرت بود که پیکر پاکت پیدا شود.