Iran Newspaper

داستانی کوتاه درباره یک رمان

- حسن همایون روزنامهنگا­ر

یک؛ «غروب يک روز گرم بهاری بود و دو مــرد در پاتريــارک پاندز ديده مىشــدند. اولى چهل سالى داشت؛ لباس تابستانى خاكســتری رنگــى پوشــیده بــود، كوتاه قد بــود و مــو مشــکى، پــروار بود و كــم مو لبه شــاپو نــو نــوارش را بــه دســت داشــت و صورت دو تیغه كردهاش را عینک دســته شــاخى تیــرهای، بــا ابعــاد غیــر طبیعى، زينت مــىداد. ديگری مردی بــود جوان، چهارشــانه، بــا موهــای فرفــری قرمــز و كاله چهارخانــه­ای كــه تــا پشــت گردنش پايین آمــده بود .... » آغاز رمان «مرشــد و مارگريتــا» آغاز شــاهکار تحســینبرا­نگیز میخائیــل بولگاكــف از ايــن قــرار اســت. عبــاس میالنى ترجمه فارســى ايــن اثر را سال يک هزار و سیصد و شصت آغاز كرد؛ او در روايت ترجمه اين رمان گفته اســت: «دوســتى نســخهای از آن را بــه مــن داد، وقتى شروع كردم به خواندن، تا تمامش نکردم نتوانســتم كتاب را زمین بگذارم... من يک سال تمام وقتم را صرف ترجمه مرشد و مارگريتا كردم...». بالفاصله پس از ترجمــه، كتــاب را بــه نشــر فرهنــگ نــو سپرد. محمدرضا جعفری، مدير نشر نو و فرزند عبدالرحیم جعفری بنیانگذار نشر امیركبیــر، از قبل انقالب با عباس میالنى دوســتى و همــکاری داشــت، نخســتین ترجمــهاش ســالهای قبــل انقــالب بــا عنوان «بنیادهای مسیحیت» نوشته كارل كائوتسکى در امیركبیر منتشر شده بود.

دو: «ســالهای جنــگ بود؛ اما مشــکل كاغذ نداشتیم. هنوز شــاهکارها­ی ادبیات جهــان هواخــواه داشــت، اقبــال بــه آنهــا خــوب بــود.» محمدرضــا جعفــری مدير نشــر فرهنگ نــو روايتش در چــاپ اين اثر داســتانى را بــا جملههــای بــاال آغــاز كرد. «پــروای اين نداشــتیم، كتابهــای مهم و خــالق را كه مىدانســتی­م مخاطــب هم از آنها اســتقبال مىكنــد با پنج هزار نســخه روانه بازار كنیم. از همان آغاز مىدانســتم اين رمان هرگز نمىمیرد و تا وقتى يک نفر هم مخاطب رمان و ادبیات جدی و خالق در ايران باشــد ايــن اثر و رمانهايــى از اين دســت خوانده مىشــود.» عبــاس میالنى جوانىاســت ســى و دو ســاله و تــازه كارش را در عرصــه فرهنــگ و هنر شــروع كرده و هوشــنگ گلشــیری در جايگاه نويســنده و روشــنفکری شناخته شــده و تأثیرگذار قرار گرفته است. به درخواست عباس میالنى و سفارش نشر فرهنگ نو هوشنگ گلشیری ويرايــش ترجمه فارســى اثــر را عهــده دار مىشــود و كتــاب بــرای درخواســت مجوز مــىرود. محمدرضــا جعفــری در اينباره مىگويد: «رمان برای دريافت مجوز چاپ و نشــر به ارشاد ارسال شــد و به غیر از يکى دو جمله حذفى مســأله ديگری نداشــت و كتاب در تیرماه ســال يک هزار و ســیصد و شــصت دو منتشر شــد.» سى و پنج سال از آن روزهــا مىگــذرد و ايــن رمــان تاكنون قريب صد هزار نســخه فروش رفته است؛ نســخه غیرقانونى آن نیز در راسته انقالب از ســوی قاچاقچىهای كتاب عرضه شده است. در اين سى و پنج سال چندين و چند نويســنده عامهپسند خارجى از «كريستین بوبن»، تا «آناگاوالدا» ...و آمده و رفتهاند و عامهپسندها­ی ديگر هم وضعیت بهتری نخواهند داشت، «الیف شافاک» و «جوجو مويــز» ...و هیچكدام جــای ديگری را تنگ نکــرده اند و همــه گونههای ادبیــات برای پاسخ دادن به سلیقههای گوناگون نه تنها الزم بلکــه ضــروری اســت؛ به شــرطى كه فضای رقابت برابری برای همه ســاليق و طیفهای فکری و ادبى باشد ...و

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran