نگرش انتقادی و مشکل امید
امــا بتدریــج بــا شکلگیریفاشیسم و نازیســم و بــروز بحرانهای بزرگ اقتصــادی، اجتماعی، جوانههای نظریه انتقادی زده شد. نظریه انتقادی هم بنیادهای معرفتشــناختی اندیشــههای رایــج را زیر ســؤال بــرد و هم تمامی انگارههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن را به چالش کشید. از این منظر نویــن ادعــای علوم مــدرن کــه میتوانند واقعیــت را بیکم و کاســت بشناســند و با کمک تکنولوژی راه را برای خوشبختی تام و تمام بشر بگشایند زیر سؤال برد. نظریه انتقادی علوم مدرن را به مثابه ایدئولوژی پنهانی تعبیــر کرد که راه را برای اســتثمار جامعــه بشــری میگشــایند و دیکتاتوری خشــن و پنهــان ســرمایهداری را توجیــه علمیمیکنند.بتدریجنظریهانتقادیبه وجه غالب روشــنفکری نوظهــور در غرب بدل شــد و حتــی جنبشهــای نواندیش جهان ســومی را نیز تحت تأثیــر خود قرار داد. امــا در همان زمان بتدریج جوانه این اندیشــه نیز رویید که نقد ویرانگر اندیشــه غالــب چــه نتیجــهای خواهــد داشــت؟ آیــا انســان را به ســوی نوعی نهیلیســم و پوچگرایــی پنهان کــه کارش ویــران کردن محض است نخواهد کشاند؟ آیا شکستن ساختارهایفکریواجتماعیبهناامیدی محض جوانان و اهل اندیشــه و فروپاشی اجتماعی که روزی فاشیســم و جنگ را به همراهآوردهبود،منجرنخواهدشد؟
نشانههایی در جامعه و فرهنگ و هنر غربپدیدآمدکهگویایآنبودکهنگرش انتقــادی محض بــدون امید و ســازندگی میتواند ویرانگر نیز باشــد. وقتی در سال 1968 جنبشهــای دانشــجویی فضــای اروپا و امریکا را به هم ریختند، چیزی برای جایگزینی و امیدی برای آینده نداشــتند و حتــی خــود پیشــتازان نظریــه انتقادی را از خــود راندنــد. دســتاورد جنبــش آنها نوع جدیدی از لیبرال دموکراســی بود که درســت برخالف اندیشه و هدف جنبش آنهــا به بار نشســت. در عرصه هنر نوعی هنر پوچگرا وارد ســینما و تئاتر شد و گریز از زیســت بارور اجتماعی را در پی داشت. تالشهایــی ماننــد اتحادیــه اروپایــی نیز میرفت به نوعی رکود و بنبست کشیده شود و نوعی انزوا و ناامیدی بر فضای اهل اندیشــه و درد حاکم شد. از این جا بود که متفکرانیظهورکردندکهعنصرامیدرادر عرصهنظریهاجتماعیونگرشانتقادی بازگرداندند.ارنستبلوخکهبعدهایورگن هابرماسنیزبهاوپیوستازپیشتازاناین جریانجدیدبود.بلوخمعتقدبودکهنباید نگاه یوتوپیایی و امید برآمده از آن را فدای تنــدروی نقادانه در نگرش انتقــادی کرد. بدون امید نگرش انتقادی به اندیشــهای ویرانگر بدل میشــود که معلوم نیســت وضعیتبهتریبهارمغانبیاورداماتوان تخریب حداقلهــای موجود برای رهایی بشــر را دارد. از اینرو وی تمام اندیشهها و ایدئولوژیهایی که گونهای از امید و آینده بهتر را ترســیم میکردند بزرگ و محترم میشــمارد. او که گرایشــی مارکسیســتی هــم دارد حتی به مذهب و اندیشــههای یوتوپیایــی و امیدآفرین مذهبی نیز توجه میکنــد زیــرا راه را برای آفرینــش امید در ذهن بشر مدرن میگشاید. این نگرش به تحولی در جریان روشنفکری انجامید که در آن نسل جدید نظریه انتقادی به جای ویرانکردنپروژهمدرنیتهبهسویاصالح آن گرایش یافتند. امثال یورگن هابرماس در پــی آن نیســتند کــه انقالبی بــزرگ در دنیای مدرن پدید آورند بلکه در پی ایجاد دگرگونــی اساســی در آن بــرای تکامل در فرایند جهانی شــدن هســتند. همین امر نگــرش در حــال احتضــار انتقــادی را بــه یکــی از پرکاربردتریــن و تأثیرگذارتریــن جریانهایفکریمعاصربدلکرد.
اما در جامعه ایران پس از چهل ســال تحوالت پیاپی و ظهور جریانهای فکری واندیشگیمختلفودربسترموفقیتها و در عین حال بحرانهای گوناگون، شاهد رشــد تدریجی نگرش انتقادی هســتیم. نگرشی که به نوعی در تار و پود تفکر اهل اندیشــه و اهل سیاســت نفوذ کرده است. نفــوذ گرایش انتقادی به حدی اســت که همــگان از مردمان کوچه و بــازار گرفته تا مســئوالن اجرایی برای مشــروعیتیابی ســخن خــود تــالش میکننــد در درون ساختارگفتمانانتقادیسخنگویند.
البتــه گســترش شــبکههای مجــازی ســبب عامیانه شــدن و گاه مبتذل شــدن اینگفتماننیزشدهامانفوذومشروعیت آن را در گســتره فضــای عمومــی تثبیت کــرده اســت. بــه نحــوی کــه ســخنی کــه ســبک و ســیاق انتقادی نداشــته باشــد و حتی وضعیتهــای موجود را به ســخره نگیرد امکان شنیده شــدن ندارد. این امر فی نفســه موجب رشــد و تعالــی خواهد شــد و چنان مشــکالت و نقــاط ضعف را آشــکار خواهد کرد که همــگان میتوانند آنهــا را دیــده و راه رفع آنهــا را بجویند. اما ایــن جریان نقــد همهجانبه اگر بــا امید و نگرش سازنده همراه نشود ممکن است ویرانگری محض در پی داشــته باشد. آن هم در منطقهای که هر گونه ویرانگری به نوع خشــنی از بنیادگرایی لجام گسیخته انجامیدهاست.
جامعــه امــروز ایــران مشــکالت و معضالتفراوانیداردکهنگرشانتقادی جاریدربسترفضایعمومیکوچکترین خلل و فرج آن را آشــکار میســازد و راه را برایغلبهبرآنهامیگشاید.امادرکناراین مشکالتبایددانستکهجامعهکنونیما قابلیتها و تواناییهــای فراوانی نیز دارد کــه امیــدی بینظیــر را در دل میدوانــد. جامعــهای کــه تــوان مدیریتی خــود را با غلبــه بــر بزرگتریــن بحرانهــای تاریخی نشــان داده اســت، این جامعه بیشترین تعداد تحصیلکردگان را حتی در مقایسه بــا پیشــرفتهترین کشــورها در خــود جای داده و بیشترین منابع طبیعی در زیر پای آن نهفته است. بســیاری از زیرساختها در حوزههای مختلف زیست اجتماعی و اقتصادی ساخته شده و شناخت و آگاهی مردم و مسئوالن نسبت به گذشته تکامل شگفتانگیزییافتهاست.
ایــن امــر ممکــن اســت نوعــی امیــد یوتوپیایــی باشــد امــا یوتوپیایــی خیالی و فریبکارانــه نیســت بلکه اکســیر تــداوم و بقای اجتماعی است. بهنظر میرسد که نگرش امروزین انتقادی در ایران نیازمند یافتن شــاخصهای عملیاتی برای امید آیندهســاز اســت؛ امیدی که جامعــه را از گودالناامیدیویرانگربرهاند.