ماهیهایی تشنه در کنار شط
آبادان و خرمشهر نه «هوا» دارند نه «آب»
ت ل ف ـ ـ ن ر ابرمــىدارم وبــادوســتانمدر خرمشــهآرب،ــادان اوهــوازصحبــت مىكنم. حرف همان حهـ ـمريفش اســت و درد همــان. دردی كه انگار نهتنها خيــالنــداردازتــن خوزســتابينــرون بــرود، بلکــه هــر بار بــا عنوانــى ديگر بــروز و ظهــور پيدا مىكند و زخمى مىشــود به تن مــردم سختىكشــيده خوزســتان. تــا همين چنــد صبــاح پيــش، خوزســتان فقــط هــوا نداشــت اما اين بــار خبر آمد كه خوزســتان عــالوه بر هوا، آب هم ندارد. حتى اگر برخى فرامــوش كــرده باشــند، ايــن تاريــخ و ايــن خــاک شــهادت مىدهــد كه در خرمشــهر و آبادان و اهواز هشــت سال چه گذشت و اين روزها چه مىگذرد. راســتى مگر بزرگترين جنگهــا يــک روز باالخــره تمــام نشــدند؟ حــاال ايــن مــردم نــه آب دارند نه هــوا. گرما كه به جانشــان بسته است. خودشان گرمند و خونشــان گــرم، اما اين هوا و اين آب شــور ـ ـ گ ى و ناســالم كه امان مردم را بريده بايد كجای دل بگذاريم. اكثر دوستان خوزستانى ساكن آبادان و خرمشهرنمىخواهند حرف بزنند. نه اينکــه حرف ندارنــد، خســتهاند از حرف زدن. مىگوينــد خيلــى حرف زديــم. نتيجه چه شــد؟ شــديم ســوژه عکــس و متنهای مجازی و آخرش هيچ؛ فقط وضعمان بدتر شــد. حرف نمىزنند. سکوت مىكنند شايد تا «ما» خجالت بکشيم. تا شايد در صفوف اعتراضات شريفشــان مصادرهجويانى پيدا شــوند و داستان را بخواهند به جايى بکشند كه ديگر مســألهاش آب و هوا نيست. خاک اســت. مبــاد ايــن اتفــاق بيفتد. مبــاد آنقدر بىتوجهــى كنيــم و مرهمها و مســکنهای آنــى تجويــز كنيــم كــه كار از كار بگــذرد. اين مردم را دريابيــد. به چه زبانى بگوييم. حق اين مردم اين آب و اين هوا نيست. نگذاريم اين ماهىهای تشنه از جنگ برگشته در كنار شــطهای پرشــوكت خوزســتان تلف شوند. چهرههای فرهنگى خرمشهر و آبادان امروز ميهمان صفحه آخر روزنامه ايران هستند با دغدغههای بومىشان. باقى بقايتان.