Iran Newspaper

سایه مهربانی های پدربزرگ بر سر جنگارک

- سهیال نوری روزنامهنگا­ر

همـــه چیز از وصیت یک مرد بزرگ آغاز شـــد. او کـــه در تمام طول زندگـــی اش به فکر یاری رســـاندن بود، بعد از مرگش هم یاری رسان شـــد. اصالتش به روستای جاسب در اســـتان مرکزی باز می گشت، اما 70 ســـال قبل کسب و کار ســـاده اش را از یک کارگاه کوچک در شـــهر ری آغاز کرد. هرچه مهربانی های مرد جان بیشـــتری می گرفت رونق کار و بارش هم بیشـــتر می شد تا اینکه حاج محرم رســـیدگی به زندگی هم والیتی ها و آشنایانش را در اولویت کاری اش قرار داد و تا زمانی که زنده بود برای عمران و آبادانی روســـتای پدری اش تالش کرد. قلب مهربان حاج محرم تا روزهای پایانی عمرش نیز برای نیازمنـــد­ان تپید تا جایی که وصیت کرد ثلث ســـرمایه اش برای رفاه حال اقوام، دوستان، آشـــنایان، ساکنان روســـتای پدری اش و افرادی که به دلیل مشکالت مالی از جاده زندگی باز مانده اند، صرف شـــود. حاال نزدیک به 5 ســـال از تأســـیس مؤسسه ای که در مســـیر آرزوهای حاج محرم پیش مـــی رود، می گذرد و فرزنـــدان و نوه هایش در تدارک هستند تا جشـــن تحقق آرزوهای پدربزرگ را در یکی از محروم ترین روستاهای این ســـرزمین برگزار کنند. رد مهربانی های پدر بزرگ حاال به روستای محروم و خالی از امکانات « جنگارک » رسیده است. یکی از محروم ترین روستاهای دهستان پیرسهراب در استان سیســـتان و بلوچســـتا­ن که مردمانش با اتاقک های کوچک و مسقفی به نام حمام و ســـرویس بهداشـــتی بیگانه بودند و بیکاری، اعتیاد و محـــروم بودن از ابتدایی ترین امکانات بر لحظه لحظه زندگی هایشان سایه انداخته است.

تـــا قبـــل از اینکه جمعـــی از دانشـــجوی­ان دانشـــگاه عالمه طباطبایی تهران نام این روســـتا را زنده کنند کمتر کسی جنگارک را میشناخت. تا پیش از آنکه روزنامه ایران گزارشهایی از این روســـتای کم برخوردار منتشـــر کند، قریـــب به اتفاق 300 ســـاکن این روستا، شناســـنام­ه نداشتند اما از یکی دو ســـال قبل که فرزنـــدان و نوههای حاج محـــرم تصمیم گرفتند، زندگـــی را به این روســـتا دعوت کننـــد، حال و هـــوای مردم بیانگیزهاش تغییر کرده و حاال نرم نرمک به سوی آینده گام برمیدارند. آغاز یک رؤیا

بـــه همـــت بازمانـــد­گان پـــدر بـــزرگ مهربان، قرار شد رد پای زندگی به روستای جنـــگارک نزدیـــک و نزدیکتر شـــود تا در آینـــدهای نـــه چنـــدان دور اهالی روســـتا، بـــه تمـــام امکاناتی که یک روســـتایی باید داشـــته باشـــد دســـت پیدا کنند. در اولین

قدم باید آب آشـــامیدن­ی ســـالم به روستا میرســـید. بعـــد از انقـــالب کوچروهـــا­ی جنگارک یکجانشین شـــدند، اما از همان زمان تاکنـــون خانههای کپـــر مانند اهالی که بیشـــتر به خانههای موقـــت میمانند، نـــه تنها تعمیر و یا محکم کاری نشـــده که تعدادی شـــان بـــه تلنگری بند هســـتند و عنقریب اســـت که ســـقف بعضی خانهها کـــه تنها با چـــوب نخلهـــای صحرایی که در زبـــان محلـــی بـــه آن «داز» میگوینـــد فـــرو بریزد. با این اوضـــاع و احوال چندان تعجب آور نیســـت که مردم روســـتا از آب آشامیدنی سالم بیبهره باشند چه برسد به آب لوله کشـــی. اهالی روســـتا آب مورد نیاز برای آشامیدن و یا مصارف خانگی را از هوَتکهای (گودالهایی که از بارانهای فصلـــی پر میشـــوند و بـــه دلیـــل اقلیم و جنس خاک منطقـــه، ماهها زمان میبرد تـــا آب موجود در آنها جذب خاک شـــود) اطراف روستا تأمین میکردند و از بس که صدایشـــان به جایی نمیرسید و به چشم مسئوالن نیامده بودند، شبیه به آدمهایی که انتظار مرگ را میکشـــند، خودشان را فراموش کـــرده و به همه چیـــز بیتفاوت شـــده بودند. حتی نمیدانســـ­تند بیماری مرموز گوارشـــی و گال که به آن دچار شده بودنـــد از جایی اســـت کـــه آب موجود در چالههایی را مینوشـــید­ند کـــه به زور آب بـــاران، پـــر میشـــد و البته از گـــرد و خاک غلیظ منطقه و آلودگیهای احشـــام هم بینصیب نبود.

حســـین جعفـــری کـــه از طریـــق مؤسســـهای کـــه بـــا وصیـــت پدربـــزرگ مهربان شـــکل گرفـــت و هدفـــش تأمین رفـــع مشـــکالت روســـتاها و رســـیدگی به خانوادههــ­ـای محـــروم اســـت در جریـــان روســـتای محـــروم جنـــگارک قـــرار گرفته بـــود و به همراه یکـــی از معتمدان محلی برای اولین بار به آنجـــا رفت تا در جریان موقعیـــت و نیازمندیهـ­ــای منطقه قرار بگیرد از نخســـتین تصویری که توجهش را جلب کرد گفت، « از چابهار به ســـمت جنـــگارک حرکـــت کردیم. هر کســـی هم جـــای من بود بـــا دیدن فضـــای اطراف و طرز لباس پوشیدن بچهها به محرومیت شـــدید روســـتا پی میبرد. بچههای یکی دو ســـالهای را دیـــدم کـــه بـــدون لبـــاس، مابین مـــرغ و خروسها مشـــغول خاک بـــازی بودند. کمـــی آن طرفتر خانههای خشـــت و گلـــی بـــه چشـــم میخـــورد که روســـتای بیروحی را تشکیل داده بودند و فقـــط باید انگیزه و امید به روســـتا راه پیدا میکرد تا مردمانش از جا بلند میشـــدند و زندگی را پیدا میکردند. روستا به حدی فقیـــر بود کـــه مردمانش آب آشـــامیدن­ی هم نداشـــتند با همه این احوال به قدری مهربان و دست و دلباز بودند که تا نزدیک خانه هایشان میشدم پدر یا پسر خانواده با یک پارچ آب خنـــک و لیوان رو به رویم میایســـتا­د و همانطور که رسم شان است لیوان را به دســـتم مـــیداد آن را پر از آب میکرد و تا آب را ســـر نمیکشـــید­م از آن جا نمیرفت. اینطور که متوجه شده بودم اگـــر دست شـــان را رد میکـــردم ناراحت میشدند.»

جعفری در این خصوص یادآور شـــد: تـــا آن روز کـــودکان، مـــردان و حتـــی زنان روســـتا از آنجا کـــه در تمام طـــول زندگی نیاز به بهداشت شان را در شیارهای تونل مانندی با طول و عرض 1.5 متر در اطراف روســـتا برطرف کـــرده بودند، بـــا توالت و حمـــام بیگانـــه بودند. پس بـــا همفکری اعضای مؤسســـه به این نتیجه رســـیدیم که هم بـــرای تأمین آب مـــورد نیاز اهالی روســـتای جنـــگارک و هـــم برای ســـاخت توالت و حمام باید کاری کنیم که فرهنگ استفاده از حمام و توالت به آنها آموزش داده شود.

دســـت به کار شـــدیم و بـــا الگو گرفتن از معماری همان منطقـــه مخزن بزرگی را در محوطـــهای از روســـتا و در زیـــر زمین تعبیه کردیم که ظرفیـــت نگهداری از 24 هـــزار لیتـــر آب را دارد. روزهای نخســـت بـــا اینکه اهالی روســـتا از ایـــن کار تعجب کـــرده بودنـــد امـــا اســـتقبال چندانی هم نمیکردنـــ­د تا اینکه کار به نتیجه رســـید و با رانندههای ماشین ســـنگین که کارشان توزیـــع و فـــروش آب از طریـــق تانکرهـــا اســـت هماهنگ کردیم تا مخـــزن را برای رفع نیاز اهالی پر کنند. حاال اهالی روســـتا به جـــای اســـتفاده از آب داخل هوتکها در طـــول روز دبههای 20 لیتری شـــان را از آب ایـــن مخزن پر میکنند کـــه هر دو روز یک بار هم با 12 هزار لیتر شـــارژ میشـــود. برای ســـرویس بهداشـــتی هم در قسمتی از روســـتا که تقریباً همه 63 خانوار به آنجا دسترســـی دارند توالـــت و حمام عمومی با اســـتفاده از بهترین مصالـــح موجود در بازار چابهار ســـاخته شد که حدود دو سال از آن میگـــذرد و خوشـــبختا­نه همیـــن دو اقدام مهم و اساسی است که تا حد زیادی نگاه مردم منطقه را تغییر داده و بعضی از خانوادههای روســـتا با الگو گرفتن از این کار در حال ســـاختن مخزن آب و سرویس بهداشتی در ابعاد کوچکتر هستند تا چند خانواده با هم از یک مخزن آب و حمام و توالت استفاده کنند. شیردل جنگارک

ســـبک زندگی اهالی منطقـــه به دلیل کمبـــود درآمـــد، بیـــکاری، نبـــود امکانات بهداشـــتی و فقـــر فرهنگـــی اســـت باعث شـــده تا اهالی جنگارک اجازه پیشرفت را از خودشـــان بگیرند ضمن اینکه کلیشهها و باورهـــای اشـــتباهی که از آنها دســـت بر نمیدارند نمیگذارد تـــا قدمی رو به جلو بردارند اما از همه اینها که بگذریم کودکان و نوجوانان این روســـتا حق دارند به همه امکانات یک زندگی روســـتایی دست پیدا کنند. این همان چیزی اســـت که اعضای مؤسســـه را پای کار نگه داشـــته تا انگیزه را در قلب جنـــگارک زنده کننـــد، اختالف و فاصلههـــا را کاهش دهند و چشـــم اهالی ساده دل آن را به آینده روشن سازند.

بچههـــای روســـتا تـــا مدتـــی قبـــل در یک مدرســـه کپـــری درب و داغـــان درس میخواندنــ­ـد کـــه یـــک روز ســـقفش آوار شـــد روی سرشـــان، کمی بعدتر مؤسسه، کانکـــس کوچکـــی را در اختیارشـــ­ان قـــرار داد و حاال ماههای پایانی ســـاخت مدرسه مجهزشـــان در حال سپری شدن است اما جای تأســـف دارد که در حرفهای همین بچههـــا ناامیدی محسوســـی موج میزند وقتـــی کـــه میگویند « مـــا که دبیرســـتا­ن نداریم برای چی درس بخونیم؟ برای چی دیپلم بگیریم وقتی نمیتونیم دانشـــگاه بریم؟ اصالً دانشگاه هم بریم وقتی کاری پیدا نمیشه چه فایده؟ » تأسف برانگیزتر اینکه بچههای بیشناســـن­امه جنگارک که ذهنیتی از مدرســـه، شـــهر و حتی کمترین حقوق کودکان ندارند نیست، حتی با این جملهها هم بیگانه هستند. نجات زندگی گمشده

ایـــن روزها میتوان تغییر را در ســـبک زندگی اهالی جنگارک به چشم دید. افراد بیشتری در کوچههای روستا قدم میزنند، چند خانـــواده با هـــم تصمیـــم گرفتهاند حمام و توالت مشـــترک درست کنند، هر چند روز یک بار تعـــدادی از مردان و زنان روســـتا که تا همین چند وقت قبل رغبتی به گرفتن شناسنامه نداشتند سوار ماشینی میشوند که مؤسسه برای تردد آنها تا شهر تهیه کرده و روند صدور شناسنامهها­یشان را پیگیر میشـــوند، تعداد بزهـــای داخل آغلها بیشـــتر شده و اهالی روستا به تکاپو درآمدهاند.

این تغییرات محســـوس را فقط کسی متوجه میشـــود که از قدیمیهای روســـتا و از ســـالها قبـــل در انتظار دیـــدن چنین روزی بوده باشـــد. عمو صالح همان کسی اســـت که این جملههـــا را تأکیـــد میکند. بیشـــتر از 70 ســـال دارد و 13 سال میشود کـــه کدخدای جنگارک اســـت. به واســـطه اینکه خیاط خوبی بود با شهر و روستاهای اطراف ارتباط داشـــت و بـــه خوبی متوجه زندگی بیروح هم والیتیهای خودش در مقایسه با زندگی سایر همزبان هایش بود، اما از آنجا که زندگی در روســـتای جنگارک گم شـــده بود، او همیشه در انتظار دستان قدرتمنـــد­ی بـــود که بـــه یـــاری او بیایند تا اهالی روستا را از خواب آشفتهای که در آن غـــرق بودند بیدار کنند. حاال اما او با خیال راحت باقیمانده عمرش را سپری میکند و با همین تغییـــر و تحوالت گام به گام به زنده شدن جنگارک خوش بین است.

در ایـــن میـــان مرد دیگـــری که قلبش در همـــه حـــال بـــرای اهالـــی جنـــگارک میتپـــد «انور» اســـت. تا همیـــن یکی دو ســـال قبل تدریـــس به دانشآمـــو­زان کم تعداد جنـــگارک را بر عهده داشـــت، اما حاال که رویه شـــغلیاش تغییر کرده و به یکی از شـــهرهای اطراف منتقل شـــده باز هم دغدغـــه جنگارکیهــ­ـا را دارد و دلش میخواهد این مردمان هم معنای زندگی را درک کنند.

حرفهای انور اما کمی تکان دهندهتر اســـت. او از اعتیـــادی میگوید کـــه تقریباً بـــر تعـــدادی از اهالـــی جنـــگارک از پیر و جـــوان تا دختر و پســـر ســـایه انداخته و از مـــواد مخـــدری میگوید که هیـــچ کدام از اهالی روســـتا نمیدانند دلیل کالفگی گاه و بـــیگاه، بیتفاوتـــ­ی و خنثی بودن شـــان نســـبت به مشـــکالتی که بر زندگی برخی آوار شـــده، مصرف مواد اعتیادآوری مثل پان پراگ، گوتکا و نسوار است که به عنوان مـــواد خوشـــبو کننـــده دهان و اســـتحکام بخش دندان از پاکســـتان وارد میشـــود و سر از خانه هایشان در میآورد.

انور میگوید: بیکاری در روســـتا بیداد میکند، با این حال تعدادی که دامپروری محدودی دارند و یا آنهایی که در بندرهای اطراف روی لنج کار میکنند – اگر نتوانند ماهیهـــای خوبـــی صیـــد کنند، نـــه تنها حقوق نمیگیرند کـــه باید به صاحب کار جریمه هـــم بپردازنـــ­د - و حداقل دو ماه از خانـــواده هایشـــان دور هســـتند، همان مختصر درآمدشـــا­ن را هـــم صرف خرید مواد مخـــدر میکنند. برای همین اســـت که در گرمای طاقت فرســـای بلوچســـتا­ن معمـــوالً در خانـــه هایشـــان خبـــری از ابتداییتری­ن وســـایل زندگی مثل یخچال و پنکـــه هـــم نیســـت و زنـــان با هنـــر ناب ســـوزن دوزی اســـت که چرخ زندگی را به کندی میچرخانند.

 ??  ?? شادی دانشآموزان روستايی پس از آنکه هديههای خود را از نماينده مؤسسه در چابهار دريافت کردند
شادی دانشآموزان روستايی پس از آنکه هديههای خود را از نماينده مؤسسه در چابهار دريافت کردند

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran