Iran Newspaper

روزهای سیاه دیو سپید

- مریم طالشی روزنامهنگا­ر

تــو هميشــه دور بــودی، حتى در نزديكترين فاصله ممكن. دور و دســت نيافتنــى؛ شــايد بــه ايــن خاطــر كــه همــواره نامــت را بــه همــان شــكل اســاطيری شــنيده بوديــم و بــه عكسهايــت همچــون شــمايلى مقــدس نــگاه كرده بوديم. تو آن معبد ناشناخته بــودی بــا زنى پــای محــراب، تمام عمر در حال نيايش؛ بىلحظهای توقف. شــايد زن اثيــری هدايــت عاقبت پيــش تــو آرام گرفته بود، بريده از دنيا، با همان شــاخه گل نيلوفر در دســت، تا ابــد در پــای تو. دژی بــودی كه هرگز فتح نمىشــد، با ســربازهای نامرئى كه فقط تير رها شده از كمانشان در هوا ديده مىشــد، اما اثری از حضورشان نبود. اين گونه تو را ديده بوديم. دست كم برای من چنين بوده اســت. بار اول كه روی آن كارت پســتال براق كه رسم عيدهايمان بود بين همشــاگردی­ها، تــو را ديدم. قله بــرف گرفتهات را در مركــز پسزمينه آبى، جور خوبى بــه چشــم مىآمــد و نــگاه كــه ســر مىخــورد و از قله پايين مىآمد، به دشــتى سبز مىرسيد كه يک رديف شــقايق وحشــى بر آن روييده بود. گرچــه آن وقتها نمىدانســت­م نامش شــقايق اســت و برايــم گل قرمز بــود و تــو، فقط يــک كوه؛ شــبيه آنچه در نقاشــىهای بچگىمان مىكشيديم و هميشه قلهاش برف داشت و يــاد گرفته بوديم كــوه را تا نزديک قله قهوهای كنيم و يــک خــط نامرئــى را فرض بگيريــم و جــا بگذاريم برای برف قله و اگر مداد ســفيد داشــتيم كه ديگر چه بهتر. بزرگتر كه شديم فهميديم تو آن ديو سفيد پای دربندی هستى كه ديو بودن هيچ جوره به تو نمىآيد، گيريم ديوًســفيد. ديو، ديو اســت ديگر. ســياه و سفيد ندارد اصال. هرچه فكرش را مىكنم، دلبر به تو بيشتر مىآيد. دلبر بلند باالی دســت نيافتنــى. دلبر اثيری. جايگاه اســاطير. محل خلق افســانه ها. تو اما همانى شــدی كه نادر ابراهيمى روزی نوشت: «زمان بر آنچه دست نيافتنى است، دست مىيابد» تو دست يافتنى شدی. ميلى يا بهتر است بگويم عطشى سيریناپذير برای فتح ناجوانمردا­نهات از كجا پيدا شد، نمىدانم اما خــوب مىدانــم آنها كه مىخواســتن­د بىدردســر تــو را در كولــه خاطــرات ســفرهای رفتــه و فتوحــات بىدردسرشــ­ان بگذارند، بر ســرت چه آوردند. تو درد كشــيدی زيبای من. تنــت را شــكافتند و روی كالبدت جاده زدند. ساختمانها را ميخ كردند بر دستهايت و تــو مصلوب شــدی مســيح خامــوش. پاره پــارهات كردنــد تــا درونت را بكاوند. ايســتادی و رنج كشــيدی ديو سفيد بىدفاع. زخمهای تو آيا درمان مىشوند؟ بگذار چشمهايم را ببندم و تو را تصور كنم. همانطور كــه هميشــه بــودهای؛ دور و دســت نيافتنــى. دژی كه هرگز فتح نمىشود. بلندباالی بىقرار من.

 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran