Iran Newspaper

ناقوس زندگی در دنیای سکوت و تاریکی

- امید هاشمی روزنامهنگا­ر

27 ژوئــن 6( تیرمــاه) در تقویم، مصــادف بود با ســالروز ســفر ابدی هلن کلر، بانــوی تأثیرگذار نابینا- ناشــنوا و یکــی از مشــهورتری­ن و موفقترین نابینایان دنیــا که همزمان از نعمت شــنوایی هم محروم بــود. این روز را در تقویم بهنام روز جهانی آســیب دیدگان همزمان بینایی و شنوایی یا به اصطالح نابینا-ناشــنوایا­ن، نامگذاری کردهاند. همین چند روز پیش بود که فدراســیون نابینایان امریــکا بهعنوان مالک گنجینــهای که از هلن کلر باقی مانده، صفحهای اینترنتــی راهاندازی کرد که عالقهمندان این بانوی نابغه بتوانند به شکل آنالین به نوشتهها، تصاویر و فیلم و صداهایی که از او باقی مانده، دسترسی داشته باشند. در میان این آرشیو، بیش از ۰۸ هزار نامــه هم دیده میشــود که کلر خطــاب به افــراد، نهادهــا و مراکز مختلف نوشته اســت. بد نیست به مناسبت در دســترس قرار گرفتن این آرشیو، یکــی از ایــن نامهها را بهعنوان نمونــه با هم بخوانیم که کلــر در ۴2۹۱، آن را خطاب به ارکســتر ســمفونیک نیویورک و برای تمجیــد از اجرای آنها از ســمفونی ۹ بتهوون به نگارش درآورده و در ایــن نامه توضیح میدهد که بهعنوان یک نابینا-ناشــنوا، چطور از موســیقی لذت میبرد. روز جهانی آســیب دیدگان بینایی و شــنوایی را گرامی میداریم و نامــه هلن کلر را با هم میخوانیم:

دوستان عزیز! بی نهایت خوشحالم از اینکــه بــه شــما بگویــم علــی رغم اینکــه مــن یــک ناشــنوا هســتم، امــا دیشب یک ســاعت به یاد ماندنی را پــای رادیو نشســتم و به اجرای شــما از ســمفونی 9 بتهــوون گــوش کردم. گــوش کردن نه به معنای عام کلمه. نمیدانــم میتوانــم منظــورم را بــه درستی بیان کنم یا نه؟ من این اجرا را درک کــردم. مــن توانســتم بــرای اولین بار یک ساعت از یک موسیقی لذت ببرم. این مسأله برای خود من یک اتفاق خاص به حســاب میآید. من قبــالً در مجله «شــادی» که ویژه نابینایــا­ن منتشــر میشــود، خوانــده بودم کــه رادیو همه جا در دســترس نابینایان قرار گرفته است. این قضیه برای مــن خیلی غیرقابل درک بــود. مــن خوشــحال بــودم که

نابینایان توانســتها­ند یک ابزار جدید برای لذت بردن از زندگی بیابند، اما هیــچ وقــت تصــور نمیکــردم روزی خودم هم از تأثیرات این وسیله تازه لــذت ببــرم. دیشــب وقتــی اعضــای خانوادهام به یکی از قســمتهای اثر جاودانــه بتهــوون گــوش میکردند، کســی از مــن خواســت کــه دســتم را روی بلندگــو بگــذارم تا شــاید بتوانم لرزشهــای حاصــل از صــدای موســیقی را حــس کنــم. او ســطح روی بلندگــو را بــاز کــرد و مــن بــه آرامــی دســتم را روی پــرده بلندگــو گذاشــتم. آنچــه بــرای مــن جالــب بــود، ایــن بود کــه فهمیدم عــالوه بر لرزشهای موســیقی، مــن میتوانم ریتــم برانگیزانن­ــده و ضرباهنگها و افــت و خیزهای آن را هم درک کنم. لرزشهایــی کــه از بــه هــم پیچیــدن و درهــم آمیختــن صــدای ســازهای مختلف حاصل میشــد بسیار تحت تأثیــرم قــرار داد. مــن بــه آســانی توانســتم صــدای ســازهای بــادی را از کوبــش طبلهــا و نغمــه عمیــق ویوالهــا را از آواز هماهنــگ ویلونها تشخیص دهم. آواز دوســت داشــتنی ویلونهــا را کــه بــه چــه شــکل حیــرت آوری بــا نغمههــای عمیــق ســایر ســازهای ارکستر ترکیب میشدند، میشنیدم. مــن توانســتم هیجــان حاصــل از پیچیدگــی هارمونیهــ­ا را کــه دیگــر افراد را به حیرت وامیداشت، درک کنــم. همــان جاهایــی کــه دیگــران حیــرت خــود را با صــدای بلنــد ابراز میکردنــد، قلــب مــن هــم از زیبایی ایــن هارمونیهــ­ا بشــدت بــه تپــش میافتاد. ضرباهنــگ آنچــه کــه گــروه کــر میخوانــد را بــا تمــام ســکوتها و آوازهایش به راحتی در زیر انگشــتان خــود حــس میکــردم. در ادامــه قطعــه، همه ســازها با هم شــروع به نواختــن کردند که بــاران آخر پاییز را در شــرایطی بــه یاد انســان مــیآورد کــه بشــدت در حــال باریــدن اســت. بــدون شــک آنچــه من حــس کردم، جنبه شــنیداری قطعه نبــود، اما من توانســتم جادو و زیبایی این قطعه را لمس کنم. همین طور من فکر میکنم توانستم صــدای طبیعت را که به وســیله این ســازها بــه انگشــتانم منتقل میشــد حــس کنــم. مــن هیــچ وقت بــه این انــدازه تحــت تأثیر لرزشهــای صدا قــرار نگرفتــه بــودم. وقتــی میدیدم ایــن نغمههــا همــه فضــای خانــه را پرکــرده و همــه در حــال لــذت بردن از آن هســتند دائماً در این فکر بودم که آهنگســازی که ایــن نغمهها را به جهانیان عرضه داشــته هم درســت مثــل مــن یــک ناشــنوا بــوده اســت. مــن از روح بلنــد و ســتودنی بتهوون در حیرتــم کــه با وجود رنــج فراوانی کــه خــود میبــرده توانســته لــذت را برای مــردم بــه ارمغان بیــاورد. من انگشت بر روی پرده بلندگو گذاشتم

من فکر میکنم توانستم صدای طبیعت را که به وسیله این سازها به انگشتانم منتقل میشد حس کنم. من هیچ وقت به این اندازه تحت تأثیر لرزشهای صدا قرار نگرفته بودم. دائماً در این فکر بودم که آهنگسازی که این نغمهها را به جهانیان عرضه داشته هم درست مثل من یک ناشنوا بوده است

و توانســتم بــه ســمفونی شــماره 9 بتهــوون گــوش دهــم، جایــی کــه بتهوون ناشــنوا توانســته بود درســت بــه مانند یک دریــا، ســکوتی را که بر ساحل قلب من و خودش حاکم بود بشکند. چنانچــه میخواهیــد از آرشــیو هلن کلــر، شــامل تمــام نامهنگاریه­ــا و تصاویر و فیلمهــای برجای مانده از این نابغه نابینا-ناشنوا بازدید کنید، بایــد به نشــانی اینترنتــی www.afb. org/helenkelle­rarchive مراجعــه کنیــد. ایــن گنجینــه، پــر اســت از نوشتهها و تصاویر تأثیرگذار و انگیزه آفرینی کــه هر کدامش میتواند دنیا را نــه تنهــا بــرای معلوالن، کــه برای ســایر آدمهایی که برای یافتن منابع لــذت و شــادی ذرهبیــن بــه دســت گرفتــه انــد، بــه جــای بهتــری بــرای زندگی بدل کند.

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran