Iran Newspaper

کافهنشینیب­اطعماسپرسو!

- رضافرخی خبرنگار

بعضیهــا دنجــش را دوســت دارنــد و بعضیهــا مــدرن و در این بین هســتند کســانی کــه بشــدت بــا آن احســاس نوســتالژی­ک پیدا میکننــد و به این باور دارند که باید همیشه جایی ثابت باشد تــا پــس از آنکه بــه آنجــا وارد شــدند از جمله نوســتالژی­ک«همان همیشــگی» استفاده کنند. کافهها این روزها شــلوغ است، شلوغتر از همیشــه، مملــو از نســل جوانــی کــه بشدت به کافه نشینی شبانه عاقهمند شــده و هر چند شــب یــک بــار در یکی از کافههــای تهــران دو نفــری یــا چنــد نفــری جمع میشــوند تــا از همــه چیز صحبــت کنند. هرچنــد کــه دراین بین برخیها هم هستند که سری به کافهها میزننــد تــا در تنهایــی یک جــای دنج کتــاب بخوانند.کتــاب خواندن هایی که شــاید در نهایــت منجــر بــه یــک بحث چندجانبه هم بشود. ■ از جملههــای رفیــق تــا یک ملــودارم عاشقانه دربیــن کافــه نشــینها از همــه ســنین هــم دیــده میشــود امــا آنچــه معلوم اســت کافههــا در قــرق جوانهاســت. جوانهایی که بیشتر آنها مجرد هستند یــا با ایــن کافه نشــینی لحظههای خود را پرمیکننــد و حتــی خاطــره دوســتی از دســت رفته را زنــده میکنند یا اینکه بهصورت دســته جمعی بــه این بحث های خوشــمزه کافهای با یک اسپرســو داغ عادت کردهاند. دیگــر از تعطیلــی زودهنــگام کافههــا مثــل گذشــته هم خبــری نیســت.بلکه برخــی از کافههــای معــروف و پاتوقی، تا نیمههای شب باز هستند. موضوعی که سبب شده تا آنهایی هم که شاغلند از کافــه نشــینی جــا نماننــد و حتــی در روزهای میانی هفته ســری به یک کافه بزنند. وقتــی وارد یکــی از همیــن کافههــای تهــران در میــدان ولیعصــر میشــویم جــا برای نشســتن نیســت، تنهــا میزی دونفــره اســت کــه نصیب ما میشــود. البتــه یــکًصندلــیاش و دیگــری خالــی! دقیقا بغل دســت من دو پســر نشســتهاند که در حال صحبت هستند. یکــی از آنهــا بــرای دیگری یــک جمله از چگــوارا را نقــل قــول میکند.«هــر چــه رفتنــی اســت بگــذار بــرود مــن چیــزی را کــه بــه التمــاس آلوده باشــد نمیخواهــم، حتــی زندگــی را»، (البته ایــن جمات را با همان حالت عوامانه و گفتوگــوی صمیمــی میگوید) انگار این دوســت میخواهد به دوســتش در مــورد ماجرایــی دلداری بدهــد. اما آن طــرف ماجــرا برعکس قصــه درام این دو، ماجرا شــاد است. دختر و پسرهایی که انــگار دانشگاهشــ­ان همین نزدیکی اســت دور هــم جمــع شــدهاند. بحث، بحــث اســتاد اســت و کاس و اینکــه کــدام اســتاد نمــره میدهــد و کــدام ناخــن خشــک اســت!یکی از پســرها هــم ادای اســتاد را در مــیآورد وهمــه میخندند.درمیــان خندههــا گاهــی از آینــده هــم صحبــت میکننــد، یکــی از مهاجــرت میگویــد یکــی از مانــدن و ســاختن، بحثهایی که بیشتر با جمله «حــاال ببینیم چه پیــش میآید» قطع میشود. هرچقدر که ما تنهاییم انگار میز بغلی ایــن گونــه نیســت! در میــزی کــه تنهــا بــه انــدازه کمتــر از نیــم متر بــا میز من فاصلــه دارد پســر ودختری نشســتهاند کــه گویــی نامزدنــد. پســر ناراحــت و مغمــوم و دختــر در حــال دلــداری، هرچه هست ماجرا بدجور پیچ خورده. یک قصه عاشــقانه پرگــره که انگار یک کاپوچینو ملو هم گرهش را باز نمیکند و تنها این کاپوی شــیرین نقش مسکن را بازی میکند. ■ یــک تنهایی عمیق با ســیگارهای کنار پنجره

وقتــی انتهــای کافــه را هــم نــگاه میکنیم، پســری تنهــا نشســته و کتاب میخوانــد. آنقدر در خوانــدن فرورفته که معلوم نیســت در کتاب غرق شــده یــا در فکرهــای خودش.هرچــه هســت صورتــش خوشــحال نیســت، هرچنــد کــه هــراز گاهــی هم بــه دختر و پســرها بــا حســرت نگاهــی میکنــد و دوبــاره چشمهایش را به کتاب میدوزد. تــه کافــه هــم یــک میــز کوچک اســت که چنــد نفری آنجــا نشســتهاند. وقتی از کافــه دار اجــازه میخواهــم کــه آنجــا بنشــینم او میگویــد: آنجــا برای اسموکینگ است! قهوه تلخ با پکهای عمیــق درمیان همهمــه و نورکم کافه. چه حس عجیبی، آن هم با آهنگ تازه ســاالرعقی­لی که در حال پخش در کافه اســت، باید دلگیرم نکنی، از دنیا سیرم نکنی، چون گریه زنجیر غم است، بنده زنجیرم نکنی، دریا بودم .... ■ رســتوران را فرامــوش کــن، کافــه در اولویت! همــه ایــن ماجراهــا آن هــم در یک روز نشــان مــی دهد کــه کافههــا ایــن روزها به پــای ثابت تفریحــات جوانها مبدل شــدهاند، روشــنفکره­ا، جوانــان اهــل شــعر و ادب و بحثهــای فلســفی و عشــاق والبته جمعهای دوستانه. انگار حتی برخــی نه برای شــادی بلکه برای غصــه خــوردن هــم دیگــر پــای ثابــت کافههــا شــدهاند. حتی برخیهــا با این کافهنشــین­ی عــادت شــام خــوردن را فراموش کردهاند و به جای غذا به کیک ونوشــیدنی داغ و ســرد عــادت کردهاند و همیــن میشــود کــه شــبها درمیــان دوراهــی رســتوران و کافــه، اولویــت بــا یــک کافه دنج اســت.هر کافهای هم که بخواهــد خیلــی مــدرن و لوکــس باشــد شــاید در ابتــدای کار جــذاب برســد، اما در ادامــه از رقابت جــا میماند. چرا که کافه بروهای حرفهای، کافههای دنج با تم کمــی کهنه را به خیلــی لوکس ترها ترجیح میدهند. ■ افزایش فضای گفتوگو با شبنشینی کافه ای در همیــن حــال وقتــی بهظاهــر ماجــرا نــگاه میکنیم، متوجه خواهیم شــد که این مسأله هم جدای از تحوالت جدید جامعه ایران و ســبک زندگی جوانانش نیست. آن چنــان کــه بــه بــاور صاحبنظــرا­ن جامعه جوان ایرانی این روزها بهســوی فضــای تعامل بیشــتر بــا یکدیگر پیش مــیرود، فضــای تعاملی کــه یک جنبه مثبــت دارد و آن ترویــج فرهنــگ گفتوگــو با یکدیگر اســت. گفتوگویی کــه بــه نوعــی میتوانــد کاهــش دهنده خشــونتها و تنشهــا باشــد. کافههــا ایــن امــکان را در اختیــار نســل جــوان قــرار میدهــد. به نوعی آنهــا از تنشها و خســتگیهای روزمــره به کنــج کافهها میروندتــا فکرشــان را آزاد کننــد و بــا یکدیگــر گفتوگو کننــد، گفتوگویی که حتی ممکن اســت گاهی بیسوژه باشد امــا به نوعــی تبــادل انــرژی روحی هم محسوب میشود. علــی یکی از کافــه نشــینهای ثابت که دانشــجو است و با دوســتش همیشه به اینجــا میآیــد میگوید: در ابتــدا تفننی بــود. اما بعد از مدتی بــه عادتی تبدیل شــد و حتی حــاال بــرای آمدن بــه اینجا از قبــل در فکرمــان دنبــال ســوژه برای حرف زدن با دوســتمان هســتیم. حتی بعــد از مدتــی رفــت و آمــد بــه اینجــا توانســتها­یم بــا غریبههایی که بــه اینجا میآینــد هم ارتباط برقرار کنیم و گاهی بحث هایمان در موضوعات فلســفی و سیاسی کلی داغ میشود. ■ پرکردن تنهایی در کنار غریبههای آشنا از ســوی دیگر برخی از جامعه شناسان مســأله افزایش حضــور جوانان در کافه را بیارتبــاط بــا افزایــش آمــار تجرد در جامعه نمیدانند. برخــی کارشناســا­ن بــه این مســأله باور دارنــد که به هر صورت میل به مجردی به هر دلیلی ســبب گســترش احســاس تنهایــی در بیــن جوانان شــده و کافهها مکانی هســتند که میتــوان این تنهایی گاهــاً مــال آور را پــر کرد. چــرا که حتی جوانانی که سالهاست تنها هستند و به نوعــی عاقهای به ازدواج ندارند تاش میکننــد گاهــی بــا حضــور در کافهها و گفتوگــو یا حتــی حضــور در این مکان در کنــار دیگــران تنهایی خــود را جبران کننــد. این عامت بدی نیســت، شــاید آن را به این تعبیر کرد که جوانان نســل جدیــد کم کــم به این نتیجه رســیدهاند که زندگی رانمی تــوان به تنهایی ادامه داد.آن طــور کــه حتــی اگــر نخواهنــد با همــراه به کافــه بیایند تنهــا حضور پیدا میکننــد تــا روزمرگــی هایشــان را بــه شــلوغی غریبههایی بسپارند که در کنار آنها مینشینند. ■ اینجا همه فکر میکنند شبیه به همند! از ســوی دیگــر شــلوغی ایــن مکانهــا نشــان میدهد کافهها بخشی از زندگی مــدرن جوان امــروزی ایرانی شــدهاند و قطعــاً حضــور جوانهــا درآنهــا افزایش پیــدا میکند، چرا که بــه طور ناخودآگاه کافههــا با حضــور افراد غریبــه یک نوع جامعــه کوچک هســتند که افــراد درآن حــس هــم شــکلی دارنــد. آنطــور کــه بهصــورت ناخــودآگا­ه این حــس پنهان درآنهــا ایجــاد میشــود کــه افــرادی کــه بــه ایــن مکانهــا میآینــد شــبیه خودشــان هســتند یا از لحــاظ فکری به هــم نزدیکنــد. این مســأله درمیان آنها آرامش ایجاد میکند و به نوعی ســبب تکرار رفتن به جایی مثل کافه میشود. حــاال با تمــام این شــرایط و مســائل به نظر میرسد که بخشی از جامعه جوان ایرانی این روزها به نتایجی رســیده، آن هــم اینکــه انــزوا و در خانــه نشســتن یا حتــی در تنهایی فرو رفتــن نه حالها را خوب میکنــد و نه گرهی را باز می کند. هرچند که ممکن اســت کافه رفتن هم چاره کار نباشــد اما از هیچ بهتر اســت، آن هــم وقتــی پــای یــک قهــوه داغ در میان باشد.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran