اعتراضبهتئاترموزهای
گفت و گو با مژگان خالقی، کارگردان نمایش «تو مشغول مردنت بودی»
«تو مشــــغول مردنت بودی» عنوان نمایشــــی اســــت که این روزها در ســــالن قشقایی تئاتر شــــهر روی صحنه میرود. اثری تجربی و متفاوت بــــا جریان اصلی حاکم بر تئاتر. متن نمایش که توســــط کامران شهالیی نوشته شده برنده جایزه بهترین نمایشنامه از سیوچهارمین جشنواره تئاتر فجر است و مژگان خالقی که بهعنوان بازیگــــر تجربه همــــکاری بــــا کارگردانهــــای مطرحی چون ناصر حسینی مهر، محمد یعقوبی، داود دانشــــور، پیام الریان و علی اکبر علیزاد را داشــــته کارگردان این نمایش است. او پیش از این نمایش، کارگردانی نمایشهایی چون بازی استریندبرگ، کالغ و واگویههای گاه و بیگاه مردی را که بهخاطر نمیآوردم در کارنامه دارد. خالقی این نمایش را بر اســــاس آموزههای اجرایی کارگردان مطــــرح جهان، تادئوش کانتور خلق کرده اســــت و به تازگی کتابی را نیز با عنوان «از کانتور تا کانتور» منتشــــر کرده که در آن عالوه بر شــــرح اندیشــــههای کانتور، مراحل تمرین و آماده شــــدن نمایش«تو مشغول مردنت بودی» را شــــرح داده اســــت. درواقع این کتاب نوعی تمرین نــــگاری از نمایش «تومشغول مردنت بودی» است.
اولین ســـؤالی که بعد از دیدن نمایش به ذهن میرســـد چیســـتی و چگونگی ارتباط متن این نمایـــش و اجرای آن اســـت. چه بخشهایی از متن در فرآیند تمرین شـــکل گرفته و متـــن اولیه چه مقـــدار از آنچه روی صحنهمیبینیمرادربرمیگیرد؟
راســـتش متن اجرایی با متن نوشتاری فاصله زیادی دارد. متن اصلی متنیست بـــا قاعدههای کالســـیک که نقـــاط عطف و اوج و فرودهـــای مشـــخصی دارد و البته پیرنگی مشـــخص. درحالی که من در این متن به ســـمت خرده پیرنگ رفتم. یعنی ساختار منظم قصه را بر اساس تضادهای بیـــن نقاط عطـــف تغییـــر دادم. البته من ایـــن تجربـــه را در کار قبلـــی خـــود، بـــازی اســـتریندبرگ، هم تا حدودی انجام دادم اما فکر کنم این تجربه با تمام تجربههای قبل تفاوت زیادی دارد. کار روی متن چند ماه به طول انجامید. فرآیند بسیار سختی بـــود. تالش کردم تا تمهای بشـــری و کلی را از متـــن بیرون بیـــاورم و جزئیاتـــی را که به ســـمت ملودرام حرکت میکند حذف کنم. مرحله بعد تبدیل آن به متن اجرایی بود. بخشـــی از آن هم بعـــد از آغاز تمرین و در فرآیند تمرین شـــکل گرفت و بخشی از متن نیز هرشـــب در هنگام اجرا درحال
شکلگیری و تغییر است.
مـــن چون بـــرای بـــار دوم کار را دیدم، به این دریافت رسیدم که انگار با یک برش از زندگی یک خانواده روبهرو هســـتیم. اما نه وجهبیرونیزندگیشان.انگارشخصیتها دارنـــد کابوسهای درونیشـــان را بـــرای ما تعریفمیکنند.
کابـــوس بـــرای این اجـــرا، کلیـــد واژه بســـیار دقیقـــی اســـت. تـــا حدی کـــه اگر میتوانستم و امکانش بود، هرشب قبل از شـــروع نمایش بـــه تماشـــاگرها اعالم میکردم که شما برای تماشای یک تئاتر به اینجا نیامدهاید. شـــما آمدهاید تا یک کابـــوس را تماشـــا کنید. درواقـــع ایدهآل ایـــن بـــود که تماشـــاگر در یک چشـــم به هـــم زدن وارد جهـــان کابوسهـــای شخصیتها شود.
یک مقدار از فرآیند تمرین بگویید. از ابتدا در ذهنتان یک نقشـــه راهی متصور بودید و براســـاس آن خطوط کلی اولیه بازیگر را در مســـیر بداههســـازی هدایت کردید یا نه. از نقطهصفرآغازکردید؟
نه. قطعاً از صفر آغاز نشده و خطوطی وجود داشـــته اســـت. وقتـــی کلنجـــارم با نمایشـــنامه تمام شـــد، یک قلـــم و کاغذ برداشـــتم و روی آن لیســـتی از اشـــیا، بوها و اصواتـــی کـــه در فضای ذهنـــی میدیدم نوشـــتم. درســـت مثل کودکی که تازه دارد بـــا رنگها آشـــنا میشـــود. و بعد بـــه این فکر کـــردم که این موقعیتهـــا کجا اتفاق میافتد. اشاراتی را که جزئیات جغرافیایی مشـــخصی داشـــت حذف کردم مثـــ ًال اگر در متن اشـــاره میشـــد که پدر برای کار به چابهار رفته، تبدیل شـــد بـــه این دیالوگ: «بابـــا کجایـــی؟ چـــرا برنمیگـــردی؟» اما بســـتر اصلی اتفاقات بدون شـــک ایران و همین جامعه است. شب قبل از هرجلسه تمرینی، براساس لیستی که نوشته بودم، طرحهایـــی را روی کاغذ میکشـــیدم و در تمریـــن براســـاس آن پیـــش میرفتیـــم. ممکن بود برای رســـیدن به سی ثانیه، سه روز یا یک هفته تمرین کنیم. خوبی کارهای تجربی این است که زمان برای کارگردان و گروه بازیگـــران معنایی جدا از مناســـبات جهـــان بیرون از تمریـــن دارد. بازیگران در فرآیند تمرین مشارکتی حداکثری داشتند. بعضـــی از روزهـــا تمریـــن را اختصـــاص میدادم به تعریـــف خوابهای بازیگران. خوابهایی که میدانستم قرار بود بخشی از جهان آدمهای اجرا را بسازد.
چنیـــن فرآیند تمرینی که بر پایه همراهی طوالنـــی بازیگـــران بـــا نقـــش و جهـــان اجراســـت، در شـــرایط کنونی تا چه میزان شدنیســـت. فکر نمیکنید که این شـــیوه دســـت کم نیازمند یک گروه ثابتی اســـت که بازیگران برای مدت طوالنی تنها در یک پروژهتئاتریحضورداشتهباشند.بهنظرتان مناســـبات حاکم بر تئاتر چنین اجازهای را میدهد؟
مطلقاً نه. محال است شما یک بازیگر حرفـــهای دراختیـــار داشـــته باشـــید و از او بخواهید در یک فرآیند شش ماهه تمرینی حضور داشته باشـــد و در این فاصله سراغ پروژههای دیگر نرود. من از ســـنین خیلی کم بازیگری را شـــروع کـــردم و با گروههای حرفـــهای مختلـــف کار کـــردم و میبینـــم که روزبهروز، مناســـبات حرفـــهای، تربیت تئاتری را بیشتر تغییر داده و تئاتر به سمتی میرود که فقـــط نتیجه اهمیـــت دارد. به همین جهت، کارگردانی با این مناســـبات را کاری پـــوچ و تزئینـــی میدیـــدم. کاری که کمتریـــن ربط را با جامعه خـــود دارد و اندیشـــه گریز اســـت. فاصله بیـــن آخرین کارم و این کار 9 ســـال است. پیش از شروع این پروژه بـــا این چالش روبـــهرو بودم که اگر بخواهم به این شـــرایط تن ندهم باید چکار کنم؟ من گـــروه ندارم و نمیخواهم وارد مناسبات مبتذلی که از تلویزیون وارد تئاتر شده، بشوم. به همین دلیل هم رفتم سراغ بازیگرانی که تا حد زیادی این آزادی را دارند. البته بـــه جز بازیگر نقش مادر که بازیگری حرفهای است، ســـه بازیگر دیگر روحیـــه تجربی باالیـــی داشـــتند و آزادانه وقتشـــان را در اختیـــار ایـــن تجربـــه قرار دادند. بدون هیچ محدودیت و هیچ شرط، در یـــک محیـــط ایزوله، تمرینات ســـخت دوازده ســـاعته را انجام دادند. البته بازیگر نقش مادر هم همراهی بسیار باالیی با ما داشتند. از همینجا از خانم لیال پرویزی که چندین ماه تمرینات طاقتفرسا و پرفشار را تحمـــل کردنـــد تشـــکر میکنم. ایشـــان نتوانستند در این اجرا ما را همراهی کنند و خانم کریمی جایگزین شدند.
تصاویـــر و صحنههای کار، مانند تکههای ناهمگونوغیرقابلوصلیکپازلهستند. اما در نهایت این قطعـــات ناهمگون انگار با یک نخ نامرئی به هم پیونـــد خوردهاند. بهطوری که انسجام و وحدت کار حفظ شده است. بهنظرتان این نخ نامرئی چه چیزی میتواند باشـــد؟ یکدســـتی فضا و اتمسفر صحنههـــا؟ یـــا یـــک موضـــوع و مضمون مشـــترکی که در الیههای زیریـــن آنها نهفته است؟
اشتراک مضمونی در این اجرا اهمیت نـــدارد. تکرار آنچـــه در روزنامهها نوشـــته، تلویزیـــون رســـمی میگویـــد یا مـــردم در فضاهای مجازی میخواننـــد یا میبینند، خســـتهکننده اســـت. همه داریم یک چیز میگوییم و دائم در تئاتر و ســـینما در حال غر زدن و ناله کردن هســـتیم. انگار رسالت داریـــم بـــرای تماشـــاگر روضـــه بخوانیم. تماشـــاگری که مدام در جامعه با اتفاقات غیـــر منتظـــره و دردنـــاک مواجـــه اســـت. بنابرایـــن تئاتر بایـــد تولید اندیشـــه کند نه اینکه با ســـطحینگری، اندیشـــه را کور کند اما صحبتتان درباره ناهمگونی قطعات و صحنهها بســـیار دقیق و درســـت اســـت. این قطعـــات ناهمگون پازل، باید توســـط تماشـــاگر و در یک مشـــارکت ذهنی فعال کنار هم قـــرار بگیرد. رمزگانـــی که در طول اجرا توســـط تماشاگر رمزگشـــایی میشود. این یک مشارکت ذهنی ایدهآل است چون در غیر این صورت، تماشاگر چیزی جز یک عنصـــر بیخاصیت و بیکنش نیســـت که منفعالنه نشسته اســـت و قصهای تکراری را دنبال میکند. بـــه نظرم کلیت نمایش، تکههایی از یک پیکر متالشی و تجزیه شده است که توسط کاراکترها و البته در مشارکتی ذهنی با تماشاگران سعی میشود تا به یک آناتومی برســـد. فکر کنم با این جمله آخر زیادی کارم را توضیح دادم!
بههیچ عنوان قصد ایجاد تمایز جنسیتی بین کارگردانهـــای زن و مرد را نـــدارم. اما وقتی صحبـــت از تئاتـــر تجربـــی در ایران میشـــود، در بیـــن کارگردانهـــای مـــرد، اســـامی زیادی به ذهن میآیـــد. اما در بین زنها و در خوشـــبینانهترین شـــکل آن دو یا ســـه نفر هســـتند که تئاتر تجربی، کارگاهی آزمایشـــگاهی و بهطور کلـــی نمایشهایی ازایـــن دســـت را روی صحنـــه میبرنـــد. اکثـــر کارگردانهای زن به ســـراغ تئاترهای متن محور، بـــا قصههای شـــخصی زنانه و دغدغههای زندگـــی روزمره میروند. از نظر شماعلتچیست؟
هر پدیـــده یا رویکرد هنریزاده جامعه زیسته خود اســـت. کار تجربی پر از ریسک اســـت. در معـــرض اتهـــام اســـت. در آن هیچ چیز قابـــل پیشبینی نیســـت. ما در جامعـــهای زندگـــی میکنیم که زنســـتیز و زنگریـــز اســـت و در عیـــن زنســـتیزی و زنگریـــزی خواســـتههای زیـــادی از زن و زنانگـــی دارد نمیشـــود توقعـــی بهتـــر از ایـــن داشـــت. در جامعـــهای کـــه از زنهـــا میخواهنـــد بـــه جای اندیشـــیدن، شـــک کـــردن و مخالفت کردن با جنســـیت خود زندگـــی کنند، چـــه توقعـــی بیـــش از این داریـــد. کار تجربـــی باید جســـارت داشـــته باشـــد، بایـــد اعتـــراض کند و همـــه چیز از جملـــه خـــود را به چالـــش بکشـــد. کار پر خطری اســـت و البته ارتباط مستقیمی با واقعیت زندگی هنرمنـــد دارد. زندگی من ازکودکـــی تا به امروز شـــبیه اجراهای من و نوع رویکرد من به تئاتر اســـت. من گذشته بسیار سختی داشـــتم. یک زندگی پراکنده پرآشوب داشتم که از کودکی همواره سعی میکردم آن را سامان بخشم و انسانهای پراکنده اطرافـــم را در کنار هم قرار بدهم. در واقـــع اجراهای من، نتیجه دریافت من از زندگی زیســـته خودم و جامعهای که در آن زندگی میکنم، است. به همین تلخی و بیمعنایی.
در مقدمـــه کتابتـــان یـــک اعتراضـــی نســـبت بـــه تئاترهـــای مـــوزهای و بیبو و خاصیت داشـــتهاید. منظورتـــان چه نوع تئاترهاییســـت و اکنـــون، چـــه حجمی از تئاترهایـــی که به روی صحنـــه میروند این گونهاند؟
اگر ما در یک جامعه ســـالم به لحاظ فرهنگـــی و اقتصادی زندگـــی کنیم باید همـــه نـــوع تئاتری بـــرای عرضه داشـــته باشـــیم. ماننـــد فرانســـه. ولـــی وقتی ما در جامعـــهای کـــه بـــه لحـــاظ فرهنگی و اقتصادی بیمار اســـت زندگـــی میکنیم همیشـــه بهدنبـــال دســـتورالعملهایی میگردیـــم تا ببینیم از طریق کدامشـــان میتوانیم به این چرخه مســـموم چنگ بزنیـــم و ســـهم بیشـــتری از ایـــن بنـــگاه اقتصـــادی برداریـــم. الزمـــه ســـودآوری در یـــک چرخـــه اقتصـــادی ناســـالم بهـــره بـــردن از برنـــد اســـت. وقتی فالن تماشاخانه خصوصی شـــبی سه میلیون از گـــروه نمایشـــی اجـــاره میگیـــرد باید حتماً بازیگـــری بیاوری که شـــبی پانزده میلیون بفروشد. اگر مناسبات فرهنگی و اقتصادی جامعـــه بر یک اصول منطقی حاکم بود مـــن از وجود تمـــام گونههای تئاتـــری دفـــاع میکـــردم اما در شـــرایط کنونـــی که فـــروش یک تئاتـــر در اولویت اســـت، کارگردان باید مانند رســـانههای دیگـــر، آن چیـــزی را بـــه تماشـــاگر ارائه بدهـــد کـــه خوشـــایند آن باشـــد. چـــون برایش توجیه اقتصادی دارد. گریمهای زیبا، زنهـــای زیبا، مردهـــای جذاب ...و تا تماشـــاگر راضی از ســـالن بیرون بیاید. پس تأثیر تئاتر بر جامعه چه میشـــود؟ تئاتـــر تو را بـــه چالش نمیکشـــد، زایش ندارد و در یک دور باطل میچرخد.
بهنظرتان طبقهای که تماشـــاگران اصلی تئاتررادربرمیگیرندنیزتغییرنکردهاست؟ یعنیاگرتاپیشازاینطبقهمتوسطوگاهی ضعیف رو به متوســـط، عمده تماشـــاگران تئاتر را دربرمیگرفتند، امروز جایشـــان را به طبقهنسبتاًمرفهجامعهندادهاند؟
بلـــه. موافقـــم. چـــون طبقـــه ضعیف هیچ مناســـبتی بین خـــود و زندگیاش با آنچـــه روی صحنه درحال نمایش اســـت نمیبیند.یک ناهمخوانـــی مطلق. مانند پســـربچهای که با لباسهای مندرس وارد یک میهمانی باشکوه میشود. نه کسی او را میبیند و نه خود جرأت تماشای دیگران را دارد. نـــه میدانـــد چگونـــه بایـــد از خود پذیرایی کند و چگونه وارد معاشرت بشود و.... بنابراین ناچار اســـت هرچه زودتر آن میهمانی را ترک کند.
کار تجربی باید جسارت داشته باشد، باید اعتراض کند و همه چیز از جمله خود را به چالشبکشد