Iran Newspaper

کالسی برای الله، کالسی برای نرگس

- ترانه‌بن ‌ییعقوب گزارش‌نویس

روی صندلیهای تکًدســـته چوبی کنار هم نشســـتهان­د؛ تقریبا چســـبیده به هم. دمای کاس باید حدود 40 درجه باشـــد. اما به نظر نمیرسد برای بچهها اهمیت زیادی داشـــته باشـــد. با دقـــت به معلم چشـــم دوختهاند؛ بچههـــای کاس الله. کاسها براســـاس نام گلهـــا نامگذاری شده. یکی میگوید در بقالی کار میکند و دیگری در کارگاه چوببری. امروز کاس عزت نفس و خودباوری دارند. روی تخته سیاه کاس نوشته «خودتان را بیشتر باور کنید.» بـــاور، همان چیزی اســـت که این بچهها ســـخت بـــه آن نیازمندند و کمتر دارنـــد. خانم معلم با حوصله برایشـــان حـــرف میزنـــد، بـــا چشـــمهای کنجکاو حرفهایش را دنبال میکنند.مســـئوالن انجمن غیردولتی مهـــر و ماه در منطقه فرحزاد برایم میگویند که این کودکان هر طور شده، وســـط کار و بارشان وقتی پیدا میکنند تا بلکه اینجا کمی ســـبک شوند. سبک از کار و باری که زود روی دوششان گذاشـــتها­ند، خیلـــی زود. میگویند اگر به ساعت کارشـــان بخورد، هیچ کاسی را از دست نمیدهند؛ از زبان انگلیسی گرفته تا خودبـــاور­ی و قصهخوانی. تنیس روی میز هـــم هســـت. آنهایی کـــه بازمانده از تحصیلند، تـــاش میکنند با کاسهای اینجاخودشا­نرابهبقیهب­رسانند. البهالی کوچههای پیچ در پیچ، پرشیب و پر از پله فرحزاد، حاال مهر و ماه شده امید زنان و کودکان منطقـــه. گردوفروشها­ی سر گذر، لواشـــکیه­ا، رستورانهای جور و واجـــور و مردانی که مشـــتریها را دعوت میکننـــد، دیگر تنها تصویرهای آشـــنای فرحزاد نیســـتند. این روزها در این محله کودکان کار بیشتر شدهاند، هر گوشه و کنار کودکی میبینی که دستفروشـــ­ی میکند. حتماً نـــام دره فرحزاد را هم شـــنیدهای­د؛ درهای ترســـناک پر از آســـیب اجتماعی، از فقر گرفته تا اعتیـــاد و بیخانمانی. روز روشـــن هم میتوانی کســـانی را ببینی که تـــوی دره مواد مصـــرف میکننـــد. برای همین مســـئوالن مؤسسه، جامعه هدف را زنـــان و کـــودکان قـــرار دادهانـــد، یعنی آســـیبپذی­رترین قشـــر در ایـــن محلـــه پرخطر. کاس نسترن، کاس قصهخوانی است. بعد از شـــنیدن داستان، بچهها کاردستی متناســـب با آن را درســـت میکنند. توی کاس صـــدا به صدا نمیرســـد. حســـینا برایم توضیح میدهد در کاس نســـترن دقیقاً چه میکنند: «داســـتان را برایمان میخوانند، بعداً میگویند هر چه از کتاب فهمیـــدی، درســـت کـــن. االن یک کتاب خواندیم درباره پسری که دوست نداشت پولدار شـــود. دوست داشـــت یک باغچه کوچـــک برای خودش درســـت کند. بعد باغچه را درســـت کرد و همه دوســـتانش رفتند کمکش و مزرعهاش را آباد کردند و میوههایشرا­فروختند.» بچهها میخواهند با توجه به این داستان، کاردســـتی درســـت کنند. از 9 تا 10 صبح کتـــاب میخوانند و بقیه وقت را نقاشـــی میکنندوکار­دستیمیسازن­د. نیروهـــای داوطلـــب، مهمترین اعضای مهـــر و مـــاه هســـتند. در واقـــع 90 درصد مربیهـــا داوطلبند. مثل پســـر جوانی که زیر آفتاب تند با پســـربچهه­ا تنیس روی میـــز تمریـــن میکند.کتابخانه مؤسســـه طبقه پایین است و گردانندگان­ش با انرژی زیاد کتابها را معرفی میکنند. کتابها با نظـــم دقیق چیـــده شـــده. مربیهای کتابخانه میگویند مـــادران و کودکان که جامعـــه هدف مؤسســـه هســـتند، هر دو از کتابخوانی اســـتقبال میکنند: «ســـعی میکنیم بچههـــا را از همـــان دوره پیش دبســـتانی بـــه کتابخوانی تشـــویق کنیم. خانمها از رمـــان و کتابهایی که مرتبط با تعلیم و تربیت کودکان است، استقبال بیشتری میکنند. کتابخانه مؤسسه2 هزار و 500 جلد کتاب دارد.» کوچههـــای شـــیبدار و پـــر از پلـــه را طی میکنـــم و به ســـاختمان دیگر مؤسســـه میروم. مســـئوالن مؤسسه میگویند این پلهها که چیزی نیســـت، بعضی بچهها 430 پلـــه باال میآیند تا به اینجا برســـند. حاال فکر کن وســـط زمستان چقدر رفت و آمد ســـختتر هـــم میشـــود. خیلی از بچهها لیز میخورند، اما همه اینها باعث نمیشودازکا­سهایشانبگذ­رند. کارگاههایی که در این ســـاختمان تشکیل میشـــود، بیشـــتر بـــرای توانمندســ­ـازی زنـــان منطقـــه فرحـــزاد اســـت. از کاس خیاطی گرفته تا ســـوادآمو­زی. آن طور که گردانندگان مؤسســـه میگویند، زنهای منطقه از کاسهای سوادآموزی بشدت اســـتقبال میکننـــد.در کاس خیاطـــی چند نفر مشغول دوخت و دوزند. بیشتر مشغول دوختن کیســـههای پارچهای که برایحفاظتا­زمحیطزیسته­متوصیه میشـــود. قوانین کار روی دیوار چسبانده شده اینکه کسی در حین کار نباید با تلفن همراه حـــرف بزند، صبحانه قبـــل از کار صرف شده باشد و قواعدی از این دست. عظیمه 17 ســـاله پشـــت چـــرخ خیاطی نشســـته. رشـــته حســـابدار­ی خوانـــده و دوســـت دارد خیاطی یاد بگیـــرد. زهرا از هرات افغانســـت­ان آمده. ســـه فرزند دارد که یکی ازآنها نابیناست. خوشرو و خوش خنده. 5 ســـال اســـت در فرحزاد زندگی میکنـــد: «پاهای شـــوهرم مشـــکل دارد. اگر 10 روز پشـــت سر هم کار کند، بعدش باید اســـتراحت کند. دیدم جـــز کار کردن من، راه چاره دیگری نمانده. آمدم اینجا و خیاطی یاد گرفتم. هر روز هفته میآیم؛ از صبح تا غروب. االن سفارش کار داریم؛ ســـفارش لبـــاس نـــوزادی و کیســـههای پارچهای.» گردانندگان مؤسسه میگویند اول بـــه بچهها آمـــوزش میدهیم و بعد برایشان ســـفارش میگیریم. زهرا آنقدر استعداد داشته که برایش امکان شرکت در کاسهـــای آموزش بـــرشکاری هم فراهمشده. حمیـــرا در ایران بـــه دنیا آمده امـــا پدر و مادرش اهل هراتند. پدر مغازه سمساری دارد و حمیـــرا هم چند وقتی هســـت که تصمیم گرفتـــه برای خـــودش درآمدی داشـــته باشـــد: «از پولی که درمـــیآور­م، هم خرج خـــودم میکنم، هـــم خواهر و برادرهایــ­ـم. با اینکه هفت روز هفته اینجا هستم ولی خسته نمیشوم. اوایل پدرم میگفت تـــوی این منطقه که پر از معتاد است نباید بیرون بروی اما محیط اینجا را که دید، اجازه داد.» حمیراآرزود­اردیکروزهر­اتوافغانست­ان را از نزدیـــک ببینـــد. میگویـــد هـــر چه از کشورش میداند، از پدر و مادرش شنیده. مادرش آنقدر از کوچههـــا و خیابانهای وطـــن برایـــش گفتـــه کـــه از افغانســـت­ان تصویری رؤیایی ساخته: «آرزو دارم بروم آنجـــا را ببینم اما اگر برویم، برگشـــتی در کار نیســـت، کارت آمایش نداریم.» زهرا هم میگوید: «اگر همین االن پاســـپورت بدهند، میروم. آنجا هم مشکل بیکاری داشتیم. دلیل اصلی آمدن من به ایران، دختر نابینایم بود. دکترهای افغانســـت­ان میگفتند باید چشـــمش را دربیاورید اما اینجا گفتند با جراحی خوب میشود. االن کاس دوم اســـت. آنجـــا معلولها اصاً امکانـــات ندارند.» زهرا امیدوار اســـت با همه چیزهایی که اینجا آموخته، وقتی به افغانستان برگشـــت کارگاهی برای زنان تأســـیس کند: «این آرزوی من اســـت و از همین االن دارم خوابش را میبینم. فقط بلد بودم یک کیســـه راسته را برش بزنم ولی االن هر مدلی را میتوانم دربیاورم.» کاس سوادآموزی شلوغتر از کاسهای دیگر اســـت؛ کاس نرگـــس. کاس گرم اســـت اما اینجا هم کسی به این موضوع اهمیـــت نمیدهد. در ایـــن کاس جای سوزن انداختن نیست. صدای جیغ و داد بچههایی که همراه مادرشـــان به کاس آمدهاند، دارد ســـقف را پاییـــن میآورد. میگویند همیشه در این کاس یک بچه هست. میگویم خدا به داد خانم معلم برسد که همه خانمها یکصدا میگویند: «خانم ســـعیدی بهتریـــن و صبورترین معلمـــی اســـت کـــه دیدهانـــد.» معلم کاس اول ســـوادآمو­زی میگویـــد تقریباً کتـــاب را تمام کردهانـــد و همه زنها هم میتوانند بنویســـند و بخوانند. کتابهای نهضت سوادآموزی را آموزش میدهند. خانمهای ایرانی بعـــد از گذراندن دوره، امتحان میدهند و مـــدرک را میگیرند. هرچنـــد بیشـــتر شـــاگردها اهـــل کشـــور افغانستانه­ستند. صوفـــی 28 ســـاله 10 ســـال اســـت از مزارشـــری­ف افغانســـت­ان آمده. دو فرزند دارد و شـــوهرش دستفروشـــ­ی میکنـــد. وقتی فرزند اولش سال گذشته کاس اول را شروع کرد، تصمیم گرفت باسواد شود: «خیلیبدبود،نمیفهمیدمب­چهامچکار میکند، بلد نبـــودم یک آدرس پیدا کنم. دو سال پیش آمدم و ثبت نام کردم، بس که متقاضی دارد. تازه امســـال نوبتم شد. در مزار اسمم را توی مکتبخانه نوشتند اما جنگ و ناآرامی بـــود، اجازه ندادند بروم. در افغانســـت­ان برای دخترهـــا همه چیز سختتر است. خیلی دوست دارم درسم را ادامـــه بدهـــم. بچه دومم چهار ســـاله است. او که مدرســـه برود، من هم خوب باسواد شدهام. االن هم خوب مینویسم و میخوانـــم. شـــوهرم هـــم بیســـواد اســـت. بزرگترین آرزویم، نوشـــتن بود. افغانستان که برگردم، خواندن و نوشتن را به خواهرهایم هم یاد میدهم اما االن جنگ،بیکاریوناا­منینمیگذار­د.» ســـیما تنها زن ایرانی اســـت که در کاس ســـوادآمو­زی میبینـــم. میگویـــد تا حاال چند تا معلـــم عوض کـــرده و اینجا تنها جایی بوده که توانســـته خواندن و نوشتن یاد بگیرد. میگوید کارش مشـــق نوشتن است؛ درست مثل بچهها. از صبح تا شب مینویسدوتم­رینمیکند. بخـــش مـــددکاری مؤسســـه مهـــر و ماه بـــه قـــول گردانندگان­ـــش قلب مؤسســـه اســـت. بیتا براهویـــی، یکی از مـــددکارا­ن انجمن میگوید: «شناســـایی کـــودکان و زنـــان منطقـــه اولویت ماســـت. بعد هم برایشـــان برنامهریــ­ـزی میکنیـــم. در ایـــن منطقـــه اعتیـــاد، کـــودکان کار، زنان نانآور خانـــواده زیاد داریم. کودکآزاری، خشونت جنســـی و خانگی هم زیاد دیده میشود. دره فرحزاد هم که محل زندگی کارتنخوابه­اســـت. فحشـــا و اعتیاد در آن بیـــداد میکند. مـــا با توجـــه به همه اینها برنامهریزی میکنیم. توانمندساز­ی جامعه محلی، از اهداف اصلی ماست و برایاینکار­افرادتأثیر­گذارمحلیفر­حزاد مثل ریش سفیدان ...و هم به کمکمان میآینـــد. بـــا توانمندســ­ـازی اقتصادی و اجتماعـــی زنـــان، خانوادههــ­ـا هـــم قوی میشوند.االنباتولی­دمحصوالتخا­نگی مثل ترشـــی و مربـــا ...و شـــروع کردهایم تا بتوانیم بـــه اقتصـــاد خانوادهها کمک کنیم.» افخـــم صباغ، مدیرعامل مؤسســـه مهر و مـــاه میگوید: «ســـال 91 شـــروع به کار کردیـــم. آن زمـــان همـــه در دروازه غـــار و شـــوش متمرکـــز شـــده بودنـــد اما من میدانستم این منطقه پر از آسیب است و هدفمان هم آموزش و توانمندساز­ی زنان و کـــودکان بود. با ســـوادآمو­زی آغاز کردیم. مثـــ ًا کارگاه خیاطی کـــه دیدید. در ایـــن 6 ســـال 21 نفـــر از همین طریق توانســـته­اند ســـر کار برونـــد. مؤسســـه با مشـــارکت همه و با کمیتههای مختلف اداره میشـــود. در این مؤسســـه کارهای پژوهشـــی هم انجام میدهیـــم. در این بخش چند نیـــروی داوطلب که دکترای جامعهشناسـ­ــی دارنـــد، کار میکنند. ما دربـــاره عملکرد خودمـــان هم پژوهش کردهایم؛اینکهفعالی­تهایماچهتأ­ثیری روی افراد محله گذاشته. این تحقیقها با روشکیفیومص­احبهعمیقان­جامشده. درباره افغانســـت­انیها هم تحقیقهایی انجام میدهیم چون متأســـفان­ه دیدگاه خوبـــی درباره آنها وجود نـــدارد در حالی کـــه جمعیت مهاجر بشـــدت عاقهمند یادگیری هســـتند. ما تاش میکنیم این دیدگاه را در منطقه عوض کنیم. پشتکار و میل به یادگیریشــ­ـان واقعاً باالســـت. واقعیـــت این اســـت که افغانســـت­انیها بیشتر از برنامههای ما استقبال میکنند. همیـــن همـــکاری بیـــن اهالـــی محل و افغانستانی­هابرایمامه­ماست.» به گفتـــه او، 20 درصد جمعیت فرحزاد مهاجـــر هســـتند و 80 درصـــد مابقی که ایرانی هســـتند هـــم از قومهای مختلف و اغلـــب مهاجرنـــد: «فعالیتهـــ­ای ما صرفاً برآســـیبه­ای اجتماعی متمرکز نیســـت. هرچند هرگز این مسائل نادیده گرفته نمیشـــود و با توجه به آســـیبها، کارگاههای مناســـب برای زنان و کودکان برگـــزار میکنیـــم. کارگاههایـ­ــی ماننـــد خودمراقبتی.مربیانمحلی­همداریمکه ازاعضاوساک­نانمنطقهان­تخابمیشوند و دوره میبینند.» ناریـــن زن هراتـــی، یکـــی از زنـــان آســـیبدید­های اســـت که 12 ســـال است در فرحزاد زندگی میکند. زنی که تجربه کارتنخوابی و اعتیاد دارد اما همســـرش همچنان معتاد است. مددکاران انجمن کمک کردهاند تا دوباره به زندگی بازگردد. آنهامیگوین­دمثلنارینا­ینجاکمنیست­ند. نارین ظریف و ســـبزه اســـت: «دلم مثل یک کمد داســـتان دارد. بچـــه دومم توی شکمم بود که آمدیم رودخانه (محلهای در فرحزاد). شـــوهرم از مـــردی که قطع نخاع بود، پرستاری میکرد. بعدش هم بیکار بود و االن هـــم زبالهگردی میکند. من اصاً نمیدانستم شیشه چیه؟ کراک چیه؟ کم کم هرچه داشـــتیم، از دســـت دادیم و مجبورشدیم برویم توی خیابان زندگی کنیم. پـــارک، کنار جوی ...و هر جا که ممکن بود. مـــن را بردند کمپ ترک کردم اما شوهرم حاضر نیست ترک کند. نه پولی دارم که برگردم کشورم نه جایی دارمکهبروم.اگراینجانب­ود،نمیدانمچه بایی سرم میآمد. خانه را هم بچههای اینجا کمک کردند اجاره کنم.» ناریـــن هم در تولید محصـــوالت خانگی مربا و ترشـــی فعال شـــده. همه نگرانی بچههایانجم­نایناستکهش­وهرنارین دوبـــاره معتادش کند. بچهها توی حیاط حسابی ســـر و صدا میکنند. 372 کودک بازمانده از تحصیل و آنهایی که سنشان از مدرســـه رفتن گذشـــته، آنهایی که این روزها خانه امیدی جز مهر و ماه ندارند.

مسئوالن انجمن غیردولتی مهر و ماه در منطقه فرحزاد برایم میگویند که این کودکان هرطور شده وسط کار و بارشان وقتی پیدا میکنند تا بلکه اینجا کمی سبک شوند. سبک از کارو باری که زود روی دوششان گذاشتهاند، خیلی زود. میگویند اگر به ساعت کارشان بخورد، هیچ کاسی را از دست نمیدهند؛ از زبان انگلیسی گرفته تا خودباوری و قصه خوانی

 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran