کالسی برای الله، کالسی برای نرگس
روی صندلیهای تکًدســـته چوبی کنار هم نشســـتهاند؛ تقریبا چســـبیده به هم. دمای کاس باید حدود 40 درجه باشـــد. اما به نظر نمیرسد برای بچهها اهمیت زیادی داشـــته باشـــد. با دقـــت به معلم چشـــم دوختهاند؛ بچههـــای کاس الله. کاسها براســـاس نام گلهـــا نامگذاری شده. یکی میگوید در بقالی کار میکند و دیگری در کارگاه چوببری. امروز کاس عزت نفس و خودباوری دارند. روی تخته سیاه کاس نوشته «خودتان را بیشتر باور کنید.» بـــاور، همان چیزی اســـت که این بچهها ســـخت بـــه آن نیازمندند و کمتر دارنـــد. خانم معلم با حوصله برایشـــان حـــرف میزنـــد، بـــا چشـــمهای کنجکاو حرفهایش را دنبال میکنند.مســـئوالن انجمن غیردولتی مهـــر و ماه در منطقه فرحزاد برایم میگویند که این کودکان هر طور شده، وســـط کار و بارشان وقتی پیدا میکنند تا بلکه اینجا کمی ســـبک شوند. سبک از کار و باری که زود روی دوششان گذاشـــتهاند، خیلـــی زود. میگویند اگر به ساعت کارشـــان بخورد، هیچ کاسی را از دست نمیدهند؛ از زبان انگلیسی گرفته تا خودبـــاوری و قصهخوانی. تنیس روی میز هـــم هســـت. آنهایی کـــه بازمانده از تحصیلند، تـــاش میکنند با کاسهای اینجاخودشانرابهبقیهبرسانند. البهالی کوچههای پیچ در پیچ، پرشیب و پر از پله فرحزاد، حاال مهر و ماه شده امید زنان و کودکان منطقـــه. گردوفروشهای سر گذر، لواشـــکیها، رستورانهای جور و واجـــور و مردانی که مشـــتریها را دعوت میکننـــد، دیگر تنها تصویرهای آشـــنای فرحزاد نیســـتند. این روزها در این محله کودکان کار بیشتر شدهاند، هر گوشه و کنار کودکی میبینی که دستفروشـــی میکند. حتماً نـــام دره فرحزاد را هم شـــنیدهاید؛ درهای ترســـناک پر از آســـیب اجتماعی، از فقر گرفته تا اعتیـــاد و بیخانمانی. روز روشـــن هم میتوانی کســـانی را ببینی که تـــوی دره مواد مصـــرف میکننـــد. برای همین مســـئوالن مؤسسه، جامعه هدف را زنـــان و کـــودکان قـــرار دادهانـــد، یعنی آســـیبپذیرترین قشـــر در ایـــن محلـــه پرخطر. کاس نسترن، کاس قصهخوانی است. بعد از شـــنیدن داستان، بچهها کاردستی متناســـب با آن را درســـت میکنند. توی کاس صـــدا به صدا نمیرســـد. حســـینا برایم توضیح میدهد در کاس نســـترن دقیقاً چه میکنند: «داســـتان را برایمان میخوانند، بعداً میگویند هر چه از کتاب فهمیـــدی، درســـت کـــن. االن یک کتاب خواندیم درباره پسری که دوست نداشت پولدار شـــود. دوست داشـــت یک باغچه کوچـــک برای خودش درســـت کند. بعد باغچه را درســـت کرد و همه دوســـتانش رفتند کمکش و مزرعهاش را آباد کردند و میوههایشرافروختند.» بچهها میخواهند با توجه به این داستان، کاردســـتی درســـت کنند. از 9 تا 10 صبح کتـــاب میخوانند و بقیه وقت را نقاشـــی میکنندوکاردستیمیسازند. نیروهـــای داوطلـــب، مهمترین اعضای مهـــر و مـــاه هســـتند. در واقـــع 90 درصد مربیهـــا داوطلبند. مثل پســـر جوانی که زیر آفتاب تند با پســـربچهها تنیس روی میـــز تمریـــن میکند.کتابخانه مؤسســـه طبقه پایین است و گردانندگانش با انرژی زیاد کتابها را معرفی میکنند. کتابها با نظـــم دقیق چیـــده شـــده. مربیهای کتابخانه میگویند مـــادران و کودکان که جامعـــه هدف مؤسســـه هســـتند، هر دو از کتابخوانی اســـتقبال میکنند: «ســـعی میکنیم بچههـــا را از همـــان دوره پیش دبســـتانی بـــه کتابخوانی تشـــویق کنیم. خانمها از رمـــان و کتابهایی که مرتبط با تعلیم و تربیت کودکان است، استقبال بیشتری میکنند. کتابخانه مؤسسه2 هزار و 500 جلد کتاب دارد.» کوچههـــای شـــیبدار و پـــر از پلـــه را طی میکنـــم و به ســـاختمان دیگر مؤسســـه میروم. مســـئوالن مؤسسه میگویند این پلهها که چیزی نیســـت، بعضی بچهها 430 پلـــه باال میآیند تا به اینجا برســـند. حاال فکر کن وســـط زمستان چقدر رفت و آمد ســـختتر هـــم میشـــود. خیلی از بچهها لیز میخورند، اما همه اینها باعث نمیشودازکاسهایشانبگذرند. کارگاههایی که در این ســـاختمان تشکیل میشـــود، بیشـــتر بـــرای توانمندســـازی زنـــان منطقـــه فرحـــزاد اســـت. از کاس خیاطی گرفته تا ســـوادآموزی. آن طور که گردانندگان مؤسســـه میگویند، زنهای منطقه از کاسهای سوادآموزی بشدت اســـتقبال میکننـــد.در کاس خیاطـــی چند نفر مشغول دوخت و دوزند. بیشتر مشغول دوختن کیســـههای پارچهای که برایحفاظتازمحیطزیستهمتوصیه میشـــود. قوانین کار روی دیوار چسبانده شده اینکه کسی در حین کار نباید با تلفن همراه حـــرف بزند، صبحانه قبـــل از کار صرف شده باشد و قواعدی از این دست. عظیمه 17 ســـاله پشـــت چـــرخ خیاطی نشســـته. رشـــته حســـابداری خوانـــده و دوســـت دارد خیاطی یاد بگیـــرد. زهرا از هرات افغانســـتان آمده. ســـه فرزند دارد که یکی ازآنها نابیناست. خوشرو و خوش خنده. 5 ســـال اســـت در فرحزاد زندگی میکنـــد: «پاهای شـــوهرم مشـــکل دارد. اگر 10 روز پشـــت سر هم کار کند، بعدش باید اســـتراحت کند. دیدم جـــز کار کردن من، راه چاره دیگری نمانده. آمدم اینجا و خیاطی یاد گرفتم. هر روز هفته میآیم؛ از صبح تا غروب. االن سفارش کار داریم؛ ســـفارش لبـــاس نـــوزادی و کیســـههای پارچهای.» گردانندگان مؤسسه میگویند اول بـــه بچهها آمـــوزش میدهیم و بعد برایشان ســـفارش میگیریم. زهرا آنقدر استعداد داشته که برایش امکان شرکت در کاسهـــای آموزش بـــرشکاری هم فراهمشده. حمیـــرا در ایران بـــه دنیا آمده امـــا پدر و مادرش اهل هراتند. پدر مغازه سمساری دارد و حمیـــرا هم چند وقتی هســـت که تصمیم گرفتـــه برای خـــودش درآمدی داشـــته باشـــد: «از پولی که درمـــیآورم، هم خرج خـــودم میکنم، هـــم خواهر و برادرهایـــم. با اینکه هفت روز هفته اینجا هستم ولی خسته نمیشوم. اوایل پدرم میگفت تـــوی این منطقه که پر از معتاد است نباید بیرون بروی اما محیط اینجا را که دید، اجازه داد.» حمیراآرزوداردیکروزهراتوافغانستان را از نزدیـــک ببینـــد. میگویـــد هـــر چه از کشورش میداند، از پدر و مادرش شنیده. مادرش آنقدر از کوچههـــا و خیابانهای وطـــن برایـــش گفتـــه کـــه از افغانســـتان تصویری رؤیایی ساخته: «آرزو دارم بروم آنجـــا را ببینم اما اگر برویم، برگشـــتی در کار نیســـت، کارت آمایش نداریم.» زهرا هم میگوید: «اگر همین االن پاســـپورت بدهند، میروم. آنجا هم مشکل بیکاری داشتیم. دلیل اصلی آمدن من به ایران، دختر نابینایم بود. دکترهای افغانســـتان میگفتند باید چشـــمش را دربیاورید اما اینجا گفتند با جراحی خوب میشود. االن کاس دوم اســـت. آنجـــا معلولها اصاً امکانـــات ندارند.» زهرا امیدوار اســـت با همه چیزهایی که اینجا آموخته، وقتی به افغانستان برگشـــت کارگاهی برای زنان تأســـیس کند: «این آرزوی من اســـت و از همین االن دارم خوابش را میبینم. فقط بلد بودم یک کیســـه راسته را برش بزنم ولی االن هر مدلی را میتوانم دربیاورم.» کاس سوادآموزی شلوغتر از کاسهای دیگر اســـت؛ کاس نرگـــس. کاس گرم اســـت اما اینجا هم کسی به این موضوع اهمیـــت نمیدهد. در ایـــن کاس جای سوزن انداختن نیست. صدای جیغ و داد بچههایی که همراه مادرشـــان به کاس آمدهاند، دارد ســـقف را پاییـــن میآورد. میگویند همیشه در این کاس یک بچه هست. میگویم خدا به داد خانم معلم برسد که همه خانمها یکصدا میگویند: «خانم ســـعیدی بهتریـــن و صبورترین معلمـــی اســـت کـــه دیدهانـــد.» معلم کاس اول ســـوادآموزی میگویـــد تقریباً کتـــاب را تمام کردهانـــد و همه زنها هم میتوانند بنویســـند و بخوانند. کتابهای نهضت سوادآموزی را آموزش میدهند. خانمهای ایرانی بعـــد از گذراندن دوره، امتحان میدهند و مـــدرک را میگیرند. هرچنـــد بیشـــتر شـــاگردها اهـــل کشـــور افغانستانهستند. صوفـــی 28 ســـاله 10 ســـال اســـت از مزارشـــریف افغانســـتان آمده. دو فرزند دارد و شـــوهرش دستفروشـــی میکنـــد. وقتی فرزند اولش سال گذشته کاس اول را شروع کرد، تصمیم گرفت باسواد شود: «خیلیبدبود،نمیفهمیدمبچهامچکار میکند، بلد نبـــودم یک آدرس پیدا کنم. دو سال پیش آمدم و ثبت نام کردم، بس که متقاضی دارد. تازه امســـال نوبتم شد. در مزار اسمم را توی مکتبخانه نوشتند اما جنگ و ناآرامی بـــود، اجازه ندادند بروم. در افغانســـتان برای دخترهـــا همه چیز سختتر است. خیلی دوست دارم درسم را ادامـــه بدهـــم. بچه دومم چهار ســـاله است. او که مدرســـه برود، من هم خوب باسواد شدهام. االن هم خوب مینویسم و میخوانـــم. شـــوهرم هـــم بیســـواد اســـت. بزرگترین آرزویم، نوشـــتن بود. افغانستان که برگردم، خواندن و نوشتن را به خواهرهایم هم یاد میدهم اما االن جنگ،بیکاریوناامنینمیگذارد.» ســـیما تنها زن ایرانی اســـت که در کاس ســـوادآموزی میبینـــم. میگویـــد تا حاال چند تا معلـــم عوض کـــرده و اینجا تنها جایی بوده که توانســـته خواندن و نوشتن یاد بگیرد. میگوید کارش مشـــق نوشتن است؛ درست مثل بچهها. از صبح تا شب مینویسدوتمرینمیکند. بخـــش مـــددکاری مؤسســـه مهـــر و ماه بـــه قـــول گردانندگانـــش قلب مؤسســـه اســـت. بیتا براهویـــی، یکی از مـــددکاران انجمن میگوید: «شناســـایی کـــودکان و زنـــان منطقـــه اولویت ماســـت. بعد هم برایشـــان برنامهریـــزی میکنیـــم. در ایـــن منطقـــه اعتیـــاد، کـــودکان کار، زنان نانآور خانـــواده زیاد داریم. کودکآزاری، خشونت جنســـی و خانگی هم زیاد دیده میشود. دره فرحزاد هم که محل زندگی کارتنخوابهاســـت. فحشـــا و اعتیاد در آن بیـــداد میکند. مـــا با توجـــه به همه اینها برنامهریزی میکنیم. توانمندسازی جامعه محلی، از اهداف اصلی ماست و برایاینکارافرادتأثیرگذارمحلیفرحزاد مثل ریش سفیدان ...و هم به کمکمان میآینـــد. بـــا توانمندســـازی اقتصادی و اجتماعـــی زنـــان، خانوادههـــا هـــم قوی میشوند.االنباتولیدمحصوالتخانگی مثل ترشـــی و مربـــا ...و شـــروع کردهایم تا بتوانیم بـــه اقتصـــاد خانوادهها کمک کنیم.» افخـــم صباغ، مدیرعامل مؤسســـه مهر و مـــاه میگوید: «ســـال 91 شـــروع به کار کردیـــم. آن زمـــان همـــه در دروازه غـــار و شـــوش متمرکـــز شـــده بودنـــد اما من میدانستم این منطقه پر از آسیب است و هدفمان هم آموزش و توانمندسازی زنان و کـــودکان بود. با ســـوادآموزی آغاز کردیم. مثـــ ًا کارگاه خیاطی کـــه دیدید. در ایـــن 6 ســـال 21 نفـــر از همین طریق توانســـتهاند ســـر کار برونـــد. مؤسســـه با مشـــارکت همه و با کمیتههای مختلف اداره میشـــود. در این مؤسســـه کارهای پژوهشـــی هم انجام میدهیـــم. در این بخش چند نیـــروی داوطلب که دکترای جامعهشناســـی دارنـــد، کار میکنند. ما دربـــاره عملکرد خودمـــان هم پژوهش کردهایم؛اینکهفعالیتهایماچهتأثیری روی افراد محله گذاشته. این تحقیقها با روشکیفیومصاحبهعمیقانجامشده. درباره افغانســـتانیها هم تحقیقهایی انجام میدهیم چون متأســـفانه دیدگاه خوبـــی درباره آنها وجود نـــدارد در حالی کـــه جمعیت مهاجر بشـــدت عاقهمند یادگیری هســـتند. ما تاش میکنیم این دیدگاه را در منطقه عوض کنیم. پشتکار و میل به یادگیریشـــان واقعاً باالســـت. واقعیـــت این اســـت که افغانســـتانیها بیشتر از برنامههای ما استقبال میکنند. همیـــن همـــکاری بیـــن اهالـــی محل و افغانستانیهابرایمامهماست.» به گفتـــه او، 20 درصد جمعیت فرحزاد مهاجـــر هســـتند و 80 درصـــد مابقی که ایرانی هســـتند هـــم از قومهای مختلف و اغلـــب مهاجرنـــد: «فعالیتهـــای ما صرفاً برآســـیبهای اجتماعی متمرکز نیســـت. هرچند هرگز این مسائل نادیده گرفته نمیشـــود و با توجه به آســـیبها، کارگاههای مناســـب برای زنان و کودکان برگـــزار میکنیـــم. کارگاههایـــی ماننـــد خودمراقبتی.مربیانمحلیهمداریمکه ازاعضاوساکنانمنطقهانتخابمیشوند و دوره میبینند.» ناریـــن زن هراتـــی، یکـــی از زنـــان آســـیبدیدهای اســـت که 12 ســـال است در فرحزاد زندگی میکند. زنی که تجربه کارتنخوابی و اعتیاد دارد اما همســـرش همچنان معتاد است. مددکاران انجمن کمک کردهاند تا دوباره به زندگی بازگردد. آنهامیگویندمثلناریناینجاکمنیستند. نارین ظریف و ســـبزه اســـت: «دلم مثل یک کمد داســـتان دارد. بچـــه دومم توی شکمم بود که آمدیم رودخانه (محلهای در فرحزاد). شـــوهرم از مـــردی که قطع نخاع بود، پرستاری میکرد. بعدش هم بیکار بود و االن هـــم زبالهگردی میکند. من اصاً نمیدانستم شیشه چیه؟ کراک چیه؟ کم کم هرچه داشـــتیم، از دســـت دادیم و مجبورشدیم برویم توی خیابان زندگی کنیم. پـــارک، کنار جوی ...و هر جا که ممکن بود. مـــن را بردند کمپ ترک کردم اما شوهرم حاضر نیست ترک کند. نه پولی دارم که برگردم کشورم نه جایی دارمکهبروم.اگراینجانبود،نمیدانمچه بایی سرم میآمد. خانه را هم بچههای اینجا کمک کردند اجاره کنم.» ناریـــن هم در تولید محصـــوالت خانگی مربا و ترشـــی فعال شـــده. همه نگرانی بچههایانجمنایناستکهشوهرنارین دوبـــاره معتادش کند. بچهها توی حیاط حسابی ســـر و صدا میکنند. 372 کودک بازمانده از تحصیل و آنهایی که سنشان از مدرســـه رفتن گذشـــته، آنهایی که این روزها خانه امیدی جز مهر و ماه ندارند.
مسئوالن انجمن غیردولتی مهر و ماه در منطقه فرحزاد برایم میگویند که این کودکان هرطور شده وسط کار و بارشان وقتی پیدا میکنند تا بلکه اینجا کمی سبک شوند. سبک از کارو باری که زود روی دوششان گذاشتهاند، خیلی زود. میگویند اگر به ساعت کارشان بخورد، هیچ کاسی را از دست نمیدهند؛ از زبان انگلیسی گرفته تا خودباوری و قصه خوانی