Iran Newspaper

میخواستم یک اسطوره مدرن خلق کنم

گفتوگو با محمدهاشم اکبریانی درباره رمان «عصبکشی»

- مهرداد رهسپار کوشکی

محمد هاشــم اکبریانی، در تازهترین اثر داستانیاش «عصبکشــی» روایتی تجربیگرا و متفاوت به دســت داده است. «اصغر» شخصیت اصلی داســتان، تصمیم میگیرد، ک ًا حرف نزند و همین سکوت است که راه او را کام ًا از راه جامعه جدا میکند و مصیبتهای مختلفی را بر ســرش آوار میکند؛ هرچند دست از سکوت غریب و هولناکش بر نمیدارد. او درباره رمان «عصبکشی» میگوید: «فکر کردم اگر شخصیتی اسطورهای البته اسطوره مدرن خلق شــود که به شــکل مطلق جامعه گریزی در او شــکل بگیرد و بر آن اساس رفتار کنــد و ارتباطش با جامعه، صفر باشــد، میتواند مــورد توجه قرار بگیــرد. از آنجا که مردم هم جامعهگریز هســتند، این شــخصیت جذابیت خواهد داشــت. در عین حال این هم نباید فراموش شود که خودم هم بخشــی از این مردم هستم و جامعه گریزی خواه ناخواه در اندیشــه و رفتــار من نفوذ داشــته اســت که همین موضــوع مرا به ســمت خلق چنین شخصیتی سوق میداد.» محمد هاشــم اکبریانی 53 سال دارد و از سالهای دهه شصت تاکنــون روزنامهنــ­گاری میکند. بــه قلم این داســتاننو­یس و پژوهشــگر ادبــی کتابهای «هذیان»، «آرامبخش میخواهم»، «باید بروم»، «زندگی همین است» ...و منتشر شده است. ■ شخصیتاصغرچ­راوچگونهخل­قشدوآیا برای خلق چنین شخصیتی ضرورت یا زمینه اجتماعیوجو­ددارد؟ در یکی از نشستهای ادبی، قرار شد بهعنوان منتقد درباره جامعهستیزی و جامعهگریزی در داســتان امروز صحبت کنــم. با مرور چند رمان منتشــره در این ســالها، بــه این نتیجه رســیدم که محور اغلب آنهــا جامعهگریزی اســت. جامعهگریــ­زی بــه ایــن معنــا کــه شــخصیتهای متعــدد داســتانها اعــم از اصلی یــا فرعــی، در برابــر ارزشهــا، باورها، قوانینوهنج­ارهایجامعه­میایستندوب­اآنها مقابلهمیکن­ندیاازآنها­گریزانند.اینموضوع همان زمان ذهنم را مشغول کرد و با توجه به آنچهکهدرجا­معهومیانمر­دممیدیدمای­ن ذهنیت در من شــکل گرفت که شمار زیادی از مــا ایرانیهــا جامعهگریز شــدهایم. بر این اســاس فکر کردم اگر شــخصیتی اسطورهای -البته اسطوره مدرن - خلق شود که به شکل مطلــق جامعهگریزی در او شــکل بگیرد و بر آن اســاس رفتــار کنــد و ارتباطــش با جامعه صفر باشد، میتواند مورد توجه قرار بگیرد و از آنجا که مردم هم جامعهگریز هستند، این شــخصیت جذابیت خواهد داشت. در عین حال ایــن هم نباید فراموش شــود که خودم همبخشیازای­نمردمهستم.جامعهگریزی خواه ناخواه در اندیشــه و رفتــار من هم نفوذ کرده است. همین موضوع مرا به طرف خلق چنینشخصیتی­سوقداد. ■ جامعهگریزی­هاقوانینوا­رزشهایجامع­ه را در برابــر خــود میبینند و میخواهنــد آن را نفی کنند ولی در شخصیت اصغر منشیزاده با کاراکتــری روبهرو هســتیم که بیشــتر از آنکه تحتتأثیرجا­معهباشد،تربیتیاویژ­گیهای زیستیاشمشک­لدارد. مــن اصالً در پــی آن نبــودم کــه از انگیزهها و علــل بگویم. نمیخواســت­م در ایــن رمان به گونــهای بپردازم کــه دالیل رفتارهــای اصغر هم مشخص شــود. در واقع من یک گزارش از آنچه هســت ارائه میدهم نــه یک واکاوی و تحلیل. بر این اســاس مســأله رمان شرایط تربیتی و زمینههای شــکلگیری شــخصیت اصلیداستان­نیست. ■ اتفاقهــای رمــان آنقدر دور اســت که من خواننده نمیتوانم با آن شخصیت، همدلی کنم؛حالتاستثنا­ییدارد... من همین استثنا را میخواستم ارائه بدهم. یعنــی وقتــی پــا در فضــای خلــق اســطوره میگذاریم در واقع در حال خلق یک اســتثنا هستیم. ■ شخصیت این رمان از ابتدا تا انتها یکسان اســت، هیــچ تغییــری در روحیــه و نگاهــش نمیافتــد. تجربه زندگــی اثری بر او نــدارد جز تغییری که در حــرف زدن پیــش میآید. به هر حال شخصیت رمان در فرایند روایت تحول پیدامیکند.چرادرشخصیت«اصغر»چنین تحولیرانمی­بینیم؟ اول از آن بخش شــروع کنیم که گفتید در هر رمانی تحول و تغییر شخصیتها یک اصل اســت. ایــن ویژگــی که اشــاره کردیــد بیشتر ناشــی از تلقی و تعریفیســت که آموزههای رمــان مــدرن بــر آن تأکیــد دارد. البتــه ایــن موضــوع نمیتواند به همه عصرها و دورهها و هــر نوع رمانی تعمیم پیدا کند. اگر ما رمان را نوعی از داســتان بدانیم، داستان، تعاریف، ویژگیهــا، ماهیــت و اجــرا و عناصر متفاوتی در زمانهــای مختلف دارد. مثالً داســتان در شــکل حکایــت هــم خــودش را نشــان داده اســت. باالخــره حکایت هــم نوعی داســتان اســت. یعنی میخواهم بگویم نباید رمان را صرفــاً آنگونه بپنداریــم که مدرنیته تعریف میکند. آن را تعریف یگانه داســتان بدانیم. مثالً هزار و یک شــب که داســتانها­ی بلندی هم دارد یک داســتان بــا ویژگیهای خودش استکهتعاری­فمدرنباآنه­مخوانیندار­د. طبیعتاً داستان پست مدرن هم ویژگیهایی دارد کــه داســتان مدرن و شــاخصهای آن را نمیپذیــرد. عالوه بر ایــن با خصوصیاتی که شخصیت «اصغر» دارد نباید هم تغییر پیدا کند. او نســبت به اطرافش هیچ حسی ندارد که متأثر از شــرایط بیرونی یا در مواجهه با آن تغییــر کند. رفتارهــای او در شــرایط مختلف تغییــر میکنــد اما شــخصیتش نــه. از طرف دیگر، آنچه در ذهن من وجود داشت واکنش یک فرد بوده نسبت به شرایط مختلف؛ مثل فردی دیوانه که شــخصیت ثابتی دارد اما در مواجههباشر­ایطمختلفرف­تارهایگونا­گونی از خود نشان میدهد. مراد من تغییر رفتارها درشرایطمتف­اوتبود.منمیخواستم­نشان دهماگرشخصی­تجامعهگریز­یمثلاصغر

داشــته باشــیم که مطلقاً هم حاضر نیســت جامعــه را به رســمیت بشناســد میتواند در شــرایط مختلــف زندگــی کنــد و متناســب با تغییر شــرایط رفتــارش را تغییــر بدهد. مثالً در خانــواده رفتــارش بــه گونــهای اســت و در خوابگاه دانشــجویا­ن به گونه دیگــر و در بقیه مــوارد به نحوی دیگر رفتار میکند. آنچه من دنبالش بودم پاســخ به این ســؤال بود که آیا چنین شــخصیت جامعهگریزی میتواند در هرشرایطیکه­قرارمیگیرد­زندگیخودشر­ا داشته باشد یا نه؟! ■ این شــرایط تنــوع ندارند و عموماًیکســان هستند. تنوع دارد. او در دبیرستان، خانواده، دانشگاه، خوابــگاه، اتــاق اجــارهای، بــا کمک یــا بدون دوســتان، در موقعیتهــا­ی مختلفــی قــرار میگیرد.همهاینهاشر­ایطمتفاوتی­دارد. ■ اگــرخوانن­دهازوســطر­مان،خوانــدنآن­را قطع کند، خودش میتواند اصغر منشیزاده رادرهــرشـ­ـرایطیتخیـ­ـلکنــدووا­کنشهــای اصغــر و دیگــر شــخصیتها را حــدس بزند. عم ًا مشــکلی پیش نمیآید. گویی حرفتان را در همان یکــی دو ماجرای اول رمان گفتهاید کــهتــاپا­یــانرمانن­یــزقابــل­حدساســتو خواندنادام­هداستانهمک­مکیبهخوانن­دهدر شناختنبیشت­راصغرنمیکن­د. بهنظرمناین­طورنیست.یعنیوقتیاص­غر در خانواده هســت شاهدیم که مادر در موارد زیــادی برایــش دل میســوزاند و البته گاهی هم نفرینــش میکند. در اینجا شــرایط کم و بیــش برای زندگی این فرد آماده اســت. ولی در خوابــگاه، اوضــاع کامالً دگرگون میشــود و وقتــی تنها میماند وضع شــکل دیگری به خــود میگیــرد. مطمئنم کســی کــه اصغر را در موقعیــت خانــواده میبینــد، در حالی که

از رفاه و امکاناتی برخوردار اســت، نمیتواند حــدس بزنــد در خوابگاه دانشــجویی چطور میتواند زندگی کند. خود من هم در مواردی میماندم چطور شــخصیت «اصغر» با این موقعیــت میتواند خــودش را ســازگار کند و کلی فکر میکردم تا راهی برایش پیدا کنم. ■ اصغر با کمــک خانوادهاش مشــکاتش را حل میکنــد. در خوابــگاه هم عــدهای کمک میکننــدود­رخانــهاجا­رهایهــمهم­ینطور. اصغر برای حل مشکاتش به دیگران نیازمند است. دیگران هم کمک میکنند تا این نقش را برعهــده بگیرند. در هر ســه مــورد، الگو یکی اســت. اگــر مثــ ًا فقط خوابــگاه دانشــجویی بــودقابلد­رکبــود.بهخاطرهمیـ­ـنوقتیبه خانه اجــارهای مــیرود اطاعــات جدیدی به دســت نمیآید و اصغر و شرایط همان است کــه در مکانهــا و موقعیتهــا­ی قبلــی بوده یعنی شناختمان نســبت به او افزایش پیدا نمیکند. برداشت من با شما متفاوت است. ممکن اســت بگوییم عــدهای کمــک میکنند ولی شــکل کمک از یک محیــط به محیط دیگر فرق میکند. همین تنوع کمکها خودش داســتان اســت. مثــالً کمکــی کــه نگهبــان خوابگاه میکند با کمک برادرش در آوردن او بــه تهــران فــرق دارد. کمــک محســن با کمک محمد یا مهشــید تفــاوت دارد و این تفــاوت باعث تنوع در رمان میشــود. نکته دیگــر اینکه باالخره شــرایط هم بــرای خود سیری دارد که نمیتوان به آن بیتوجه بود. مثالً وقتی او هنوز دانشجوســت و مسئوالن میگوینــد بایــد خوابــگاه را تــرک کند. خب الزم اســت داســتان به شکل منطقی پیش برود این پیش رفتن در شکل کمک دیگران بــه شــخصیت اصلــی داســتان خــودش را

نشــان میدهد. کمکی از قبل وجود داشــته و منطــق داســتان حکــم میکنــد کــه ادامه هم داشــته باشد. یعنی وقتی به محسن که در خوابــگاه بــه او کمک میکنــد، میگویند اصغر باید برود، نمیشــود ناگهان محسن را کنار گذاشت. این با منطق داستانی سازگار نیست گرچه در اتاق اجارهای هم نسبت به خوابگاهکمک­هاییراشاهد­یمکهرفتاره­ای یکســان و گاه متفــاوت اصغــر داســتان را از یکنواختیبی­رونمیآورد. ■ جذابیــت اصغر بــرای برخــی کاراکترها در

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran