وداع با جهان سینهفیلیهای عاشق پیشه
نگاهی به نمایش فلیک که این روزها در پردیس تئاتر شهرزاد روی صحنه میرود
فلیــک از آن نمایشنامههاســت کــه بــر آستانه دو نظام پخش سینمایی ایستاده. یکــی نظامــی متعلق بــه گذشــتهای در حال فراموشــی که مبتنی است بر همان دســتگاه آپــارات و ســاختار ســلولوئیدی حلقههای ســینمایی کــه میدانیم گران اســت و محــدود. سیســتم آپــارات در مواجهه با شتاب سرمایهداری متأخر به نسبت کند بود و بتدریج کنار گذاشته شد. امــا نظام دیگر همان ســاختار دیجیتال، ارزان و قابــل دســترستر سینماســت. نمایش فلیــک، بازنمایی تقابــل این دو امــکان تکنولــوژی در رابطــه بــا نمایــش دادن فیلمهاســت. آن هم در یکی از آن سالنهای قدیمی و از رونق افتاده شهری چون ورکســتر کانتی ایالت ماساچوست. آنــی بیکــر در مقــام نویســنده بــا نگاهی انتقادیوحتینوستالژیک،روایتیدارداز آدمهای حاشیهای که به میانجی سینما در کنــار هــم کار کرده و مناســباتی برقرار میکنند. شخصیتهای نمایش، اغلب جوان هستند و به نوعی رؤیاپرداز. اما هر چه هست، صحنه اغلب از رؤیا و تصویر سینمایی تهی شــده و مستوجب مالل و حرمان اســت. با آنکه قســمتی از فضای ســینمایی بازنمایــی شــده، اما خبــری از نمایش تصاویر فیلمها نیســت و بیشتر گفتوگو در رابطه با فیلمهاست. سینما از طریق بازی، یادآوری و حتی مخالفت، احضار میشــود تا خاطرات مشترک بار دیگر امکان تجربه امر جمعی را ممکن ســازد. اما فلیک نشــان از ناممکن شدن تجربههــای جمعــی هم اســت در میان اجتماعات کوچک. هر سه شخصیت که به نوعــی پرولتاریا هســتند، واجد آگاهی طبقاتــی نبــوده و همبستگیهایشــان از خــالل دزدی و کالهبــرداری از کارفرمــا شــکل مییابــد. بیجهت نیســت که در آخــر بــا آمــدن جهــان دیجیتــال پخش فیلــم، حتــی ایــن امــکان هــم از دســت رفتــه و جمع ســه نفــره از هم میپاشــد. از ایــن منظر، فلیک را میتــوان انتقادی دانست به مناسبات طبقه کارگر و ایزوله شــدنهای ارتجاعــیاش. از پــس ایــن فرآینــد تطمیــع و ســرکوب، در نهایــت سرمایهداری با تغییر در مناسبات تولید مادی، در اینجا دیجیتالی شــدن سینما، نیاز خود را به عامل انســانی کاهش داده و به انباشت ثروت، شتاب بخشیده است. فلیــک در رثــای فیگــوری چــون ســینهفیلیها هــم هســت. همــان شــخصیت جذابــی کــه در قــرن بیســتم از دل فرهنــگ ســینمایی متولــد شــد و عاشــقانه بــه تماشــای فیلمها نشســت و همچــون پرســهزن بودلــری، بیآنکــه وارد مناســبات اقتصــادی ســینما شــود، با فیلمهــا زندگی کــرد و درک و دریافت آن را ارتقا بخشــید. در فلیک، شخصیت «آوری» را میتوان یک سینهفیلی جوان بیست ساله امریکایی فرض گرفت که در تمنای تماشــای فیلمهــای محبوباش بر پــرده عریض ســینما، به تنهــا مکانی پنــاه برده که همچنان بــا آپارات فیلمها را بر پــرده نمایش میدهد. مشــغول به کار شــدن آوری در سینما فلیک، چندان ذیــل معیشــت تعریف نشــده و بیشــتر امکانــی اســت بــرای مواجهه مســتقیم بــا تاریــخ ســینما. اما بــا فــروش و تغییر مدیریت ســینما و البته دیجیتالی شدن سیســتم پخــش آن، آوری هم در نهایت همچون یک سینهفیلی ناکام، از کار کناره میگیــرد و به ســمت تحقــق رؤیاهایش مــیرود.آوری چنــدان شــباهتی بــه آن سینهفیلیهایی ندارد که جاناتان ُرزنبام در نامــهاش بــه ادریــن مارتیــن متذکــر شــده: «محفلی با ملیتهایی مختلف و کامالً بیخبر از وجود یکدیگر. اجتماعی بههــم پیوســته از منتقــدان، مدرســان و برنامهریزانــی از نقاط مختلف جهان که همگــی حوالی ســال 1960 بــه دنیا آمده بودند، اشــتیاقی خاص جهــت پژوهش و شــیفتگی نســبت به ویژگیهــای تنانه هنرپیشههاکهعالقهایویژهبهفیلمهای جــان کاســاویتس و فیلیــپ َ گــرلبــه آن پیوند خورده بود، داشتند.» جماعتی که ســلیقه ســینمایی دوران خود را اســتعال بخشیدهوساکنجمهوریجهانیسینما شــدند. تغییــر و تبدیــل ســینما فلیک از آپــارات بــه دیجیتــال، نشــان از بــه پایان رسیدن دوران و نسلی است که به سینما عشــق میورزید و حال مکانهای تجربه ورزیدنهای مشترکاش را هم از دست داده است. روایــت محمدحســن معجونــی از نمایشــنامه آنــی بیکــر، تــا حــد زیــادی وفادارانــه اســت. امــا بــه هــر حــال بــرای اجــرا در اینجــا و اکنــون مــا، معجونی کار دراماتــورژی را بــه مهدی چاکری ســپرده و در نهایــت بــا اجرایی طرف هســتیم که اندکــی از ســویههای جنســیتی و طبقاتی آن کاســته شــده تا شــاید بــرای مخاطب وضعیت پرشــتاب ما، قابل فهمتر شود. اصوالًنمایشنامههاییچونفلیک،بیش از آنکه بر رخدادهای عظیم متکی باشد، بر حواشــی و زندگی روزمره و مصائب آن تأکیــد دارد. همان بازنمایی حاشــیههای زندگــی حاشیهنشــینها. اجــرای فلیــک آن زمــان بــه مرزهــای ســرحداتی خــود نزدیک خواهد شــد کــه توجه به جزئیات در اولویت باشــد. کوچک ترین کنشها را باید جدی گرفت و در پی برقراری نسبت آن بــا رخدادهای اصلی بود. فرآیندی که به نظر احتیاج به زمان و انرژی بیشــتری داشــته و در اجــرای معجونــی، امکان آن چنــدان مهیا نشــده اســت، آنهــم بنابر دالیلی چون استفاده از بازیگران شناخته شــده و هزینههــای بــاالی تولیــد تئاتر در ســالنهای خصوصــی. قیــاس فلیک با نمایشی چون آشپزخانه یا حتی مترانپاز، نمایانگر آن اســت کــه معجونی گرایش بــه اجراهایی با بازیگران کمتر و مدیریت شــوندهتر یافتــه. البته حضــور بازیگرانی چــون نوید محمدزاده و ســتاره پســیانی، توانسته ضامن گشایش مادی و رضایت تماشاگران باشــد، اما به هر حال فرصت تمریــن و بالفعــل ســاختن جنبههــای مغفــول مانــده نمایشــنامه آنی بیکــر را محدودیــت بخشــیده اســت. معجونــی به نظــر در مدیریــت فضاهای پر تنشــی چون نمایش آشپزخانه یا حتی فضاهای طنازانــهای چــون چخــوف، موفقتــر از اجراییچونفلیکاست.چراکهبازنمایی زندگــی روزمره و ایســتایی و ســکوتهای مترتببرآن،بهنظامزیباشناسیدیگری احتیاج دارد که شــاید از سلیقه معجونی دور باشــد. بنابرایــن، فلیــک را میتــوان اجرایی دانست که همچنان برای رستگار شــدن و بحرانــی کردن وضعیــت اینجا و اکنون ما، احتیاج به اســتراتژی متفاوت و زمانبیشتریدارد. طراحــی صحنه فلیــک در اینجا بهتر آن بود کــه مکانی فرســوده را بازنمایی کند. امــا اســتفاده از صندلیهــای به نســبت نــو، چندان نتوانســته به چشــمانداز آنی بیکر وفادار بمانــد و زوال زمانه را نمایان کنــد. فلیــک نمایشــی اســت کــه چنــان صندلیهــای ســالن ســینما را مقابــل چشــمان حریص تماشــاگران کاشــته تا مالل زندگی حاشیهنشــینهای ســینما، دمار از آنان درآورد. صندلیهایی که گویا قرار است تماشــاگران را در معرض دید سهشخصیتنمایشبگذارد.تماشاگران در سکوت به جایی خیره شدهاند که شبیه فضایی اســت کــه خود بــر آن نشســته و قرار اســت مشغول چشــمچرانی شوند. امــا فلیــک چنــان عرصــه را ماللانگیــز کــرده که حســی از فالکــت و اســتیصال، تماشــاگران را در بر گرفته و یادآور زندگی مطــرودان و محذوفانــی اســت که حتی ابراز عشق و دوستیشــان، زیر بار زندگی هــر روزه بــه ســرانجام نمیرســد. فلیک به روایت معجونی تا حدودی توانســته بــه منطق درونــی نمایشــنامه آنی بیکر نزدیک شــود، اما همچنان با سمزدایی و صیقــل دادن لبههای تیــز و برنده آن، از رادیکالیســم بازنمایی زندگی روزمره در فرم افراطی آن، فاصله گرفته است. شاید معجونی بتواند با تمهیداتی تازه، خشــونت جــاری و ســاری در بیکنشــی لحظــات فلیــک را امکانی تازه بخشــد، اما نکته اینجاســت که باید به زیست هر روزه، همچون امکان رستگاری و نابودی توأمــان نظر کــرد و از افــراط در ماللآور ســاختن دقایق اجرا، نهراســید. آن هم در فقدان رؤیاپــردازی و غیاب تخیل در مقابل پرده عریض سینما.
در نمایش فلیک با اجرایی طرف هستیم که اندکی از سویههای جنسیتی و طبقاتی آن کاسته شده تا شاید برای مخاطب وضعیت پرشتاب ما، قابل فهمتر شود. اصوالً نمایشنامههایی چون فلیک، بیش از آنکه بر رخدادهای عظیم متکی باشد، بر حواشی و زندگی روزمره و مصائب آن تأکید دارد. همان بازنمایی حاشیههای زندگی حاشیهنشینها