Iran Newspaper

از روز و روزگار آقای همیشه کاله بهسر

جواد مجابی به ما می گوید که یک شــبانه روزش را چگونه سپری می کند

-

روزهای من اصوالً شـــبیه هم نیســـتند. ولی نمای کلی یک روز مـــن بخصـــوص روزهای آخر هفتهام اینطور ترســـیم میشود که اصوالً بعد از صبحانهای که حوالی ســـاعت 9 صبح میخورم، به کتابخانهام میروم و مینشـــینم روبهروی مانیتور و شروع میکنم به کار کردن تا ساعت یک بعدازظهر. ســـر ســـاعت یک ظهر ناهار میخورم و بعـــد از آن هم دوســـاعتی اســـتراحت میکنم و در این ساعت استراحت و خواب قیلوله تاحد امکان به هیچ تلفن و پیام و پســـغامی نه تنهـــا جواب نمیدهـــم، بلکه ممکن اســـت از کسی که تلفن زده دلخور هم بشوم. از حدود ساعت 4 هم معموالً دوباره شروع میکنم به نوشـــتن یا تصحیح کتابهایی که در دســـت دارم یا اگر قرار اســـت مقدمه و مقالهای بنویســـم در این ســـاعت از روز قرار میگیرد.عصر پنجشنبهام اصوالً بـــه دیدن تئاتر یا رفتن به کنســـرت میگـــذرد، یا اگر فیلم خوبی باشد و دعوتی، حتماً به سینما میروم. یـــکًنکتهای که بایـــد در پرانتز بگویم این اســـت که اصوال نمایشگاه نقاشی کمتر میروم. خیلیها از من میپرسند چرا؟ و حاال فرصت خوبی است که پاسخ بدهم. من 60 ســـال به تمام نمایشـــگا­ههای نقاشی رفتـــم و هزاران هزار اثر دیـــدم و دیگر آنچنان ذوقی برایم ندارد به نمایشگاه نقاشی رفتن. ولی همچنان تئاتر و سینما و کنسرت میروم و لذت میبرم. اتفاقاً همین چند شـــب پیش به تماشـــای تئاتـــری از یک کارگردان جوان و آیندهدار رفتم.

«تو مشغول مردنت بودی» به کارگردانی مژگان خالقی. کارگردان جوان و جســـوری که بجد شـــیفته کارش شـــدم و بســـیار هم تشـــویقش کـــردم. کارش بســـیار عالی بود و به شـــیوه کانتـــور آن را پیش برده بـــود. بازیگـــرا­ن خوبی هم در آن حضور داشـــتند که باعث شـــد در کل از این اجرا بسیار لذت ببرم. عالوه برآن دوستان هنرمندی همچون خانم معتمد آریا و قطبالدیـــ­ن صادقـــی را به گپ و گفتی دوســـتانه دیدم و شنیدم که شب خوبی پیش رویمان گذاشت.

من همیشـــه دوســـت داشـــته و دارم که کارهای جوانترها را ببینم. آنها باید بدانند که ما کارهایشـــ­ان را باعالقه دنبال میکنیم و اگر نقدی باشـــد حتماً به گوششان میرسانیم.

مثـــ ًال دربـــاره کنســـرت کیهـــان کلهر یادداشـــت نوشـــتم و اگر چه در این حوزه تخصصی نمینویسم ولـــی با حس و قلمم نوشـــتم که از شـــنیدن و دیدن این اجرا بسیار کیف کردم. خب شب هم که به خانه میآیـــم ترجیحم این اســـت که از روزی که داشـــتم خودم را منفک کنـــم و به عنوان تفریح، برنامههای صدا و سیما را ببینم.

من ماهواره ندارم و هرگز هم دلم نمیخواســـ­ته داشـــته باشـــم. به نظـــرم ابتذالی که در شـــبکههای خودمان هســـت کافی است و نیاز نیست این ابتذال را بـــا دروغهـــا و برنامههـــ­ای ســـخیف ماهـــواره­ای دوبرابر کنم. حوالی ســـاعت یـــازده هم میخوابم و این میشـــود یک روز من. این روزها مشغول انجام مراحل پایانی کتابی هســـتم که ده سال توی کشوی میزم بود و اســـمش «خاطرات نســـل آخر» اســـت. کتابـــی 1500 صفحهای کـــه در واقع خاطرات من در ســـه بخش از چهرهها و دوســـتیها و ارتباطی است کـــه با بـــزرگان فرهنگ و هنر و ادبیات طی 50 ســـال کسانی که آنها را یک بار دیدهام.

مثل ذبیـــح بهروز یـــا ابراهیـــم پورداود یـــا اوژن یونســـکو یا پیتر بـــروک. یا دوســـتان و خاطرههایم با محصـــص، شـــاملو، اســـپهبد، ســـاعدی و دیگران و دیگـــران. به هر صـــورت در حال آمادهســـا­زی برای ارســـال به ارشـــاد و اخـــذ مجوز اســـت.اگر ده ســـال مجـــوزش را طول ندهند. مـــا در جوانـــی آنقدر دیر خوابیدیم که حاال باید زود بخوابیم. آن روزها من تا از روزنامه اطالعات بیرون میآمدم با دوســـتانی که همه بزرگان فرهنـــگ و ادبیات بودند دورهمیهای شـــبانهما­ن و حرف و بحثهای ادبیاتیمان شـــروع میشد تا صبح. روزگاری بود. همه را نوشتهام. غالب رفاقت ما با دوستان ناشی از همین دورهمیها بود.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran