Iran Newspaper

چرا ایران جوان؟

- سوگل اسدی خبرنگار

«جامعــه مجبــور اســت روی جوانهــا حســاب باز کنــد و اگر امــروز غفلتی صورت گرفتــه بــه خاطــر ایــن خطــا هزینههــای ســنگینی خواهــد پرداخــت، بــه نظــر مــن بــرای اینکه جامعه بتوانــد دخل و خرجش را مدیریــت کنــد، بایــد بــه جوانهــا اعتماد کنــد. حتمــاً نســلهای آینــده کــه امــروز دبســتانی و حتــی کوچکتر هســتند شــرایط مناســبتری را تجربــه خواهنــد کــرد و در آینــده نه چندان دور از جوانان امروز مؤثرتر خواهند بود.»

اینهــا را محمــد کیایــی جــوان کرجــی میگوید. او فیلمســاز اســت و به عنوان یک جوان از جامعه هنری، نمره خوبی به میزان اعتماد کشور به نســلهای جوان نمیدهد: «از نظــر مــن جامعــه امروز ما نمــره خوبی در شــاخصههای مؤثــر زندگــی بــه دســت نمیآورد که دلیل اصلی آن بیاعتمادی یا کم اعتمادی به جوانان اســت ولی اگر نسل جــوان مــا بپذیرد کــه عملکــردش در طول زمان تأثیر مثبت خواهد داشت، رنج زمان فعلی را بهتر هضم میکند و به این شرایط جور دیگری نگاه خواهد کرد.» شــما چطــور فکــر میکنیــد؟ آیــا جامعــه امــروز ایران بــه جوانان خود اعتمــاد دارد؟ آیــا فضایی بــرای بالندگی و شــکوفایی آنها فراهم کرده؟ جوانان چطور؛ آیا آنها با تمام نیــروی جوانــی خود بــه جامعــه و آیندهای بهتــر امیــد و اعتماد دارند؟ آیــا چارهای جز امید هست؟ این سؤالها را با الهام ساالری جوان ٠٣ سالهای که کارشناسی ارشد منابع انسانی دارد در ایستگاه مترو مصلی مطرح میکنم. درحالی که خستگی از سر و رویش میبارد، بــا بیحوصلگــی میگوید: «آنقــدر غرق در کار میشــوم که متوجه حرکــت عقربههای ســاعت نمیشــوم و تــازه حدود ســاعت 5 میفهمــم تمــام روز چطور خســته و لهیده شــدهام... امید واژه قشنگی است و با وجود شرایط سخت این روزها، هنوز هم به فردای بهتر امید دارم، گاهی چنان شــرایط سخت میشــود که جایی برای امیــد نمیماند، اما فکــر میکنــم ایــن شــرایط موقتــی اســت و بــزودی دوران ســخت تمام میشــود چون نســبت به قبــل قدمهــای بهتری برداشــته شــده. البتــه بازهــم جــای جوانهــا خالــی است.» روزهــای جوانــیاش بــا خنــده کــودکان گره خــورده اســت؛ کودکانــی کــه بــا شــادی بــه ســوی او میآینــد تا چند دقیقــهای در چرخ و فلــک رنگــیاش همــراه بــا آهنگــی شــاد بــاال و پائین بروند. علی هــم مثل الهام ٠٣ ســال دارد و ســه سالی هســت که عصرها با چــرخ و فلکــی اجارهای بــه پــارک مجیدیه میآید تا نان ســفرهاش را از میان شــادی و هیاهوی بچهها دربیــاورد. میگوید روزهای جوانــیاش را بــه کار و تــاش بــرای تأمیــن هزینههــای زندگــی ســپری کــرده اســت. با وجود همه ســختیهای زندگی اما به آینده امیــدوار اســت: «مــن هــم مثــل خیلــی از جوانها ســعی میکنم در جریان اخبار روز کشــورم قــرار بگیــرم و میدانــم کــه در چــه وضعیتی قرار داریم. زندگی من مثل خیلی از جوانهــای دیگــر تحــت تأثیــر وضعیــت بــد اقتصــادی این روزهای کشــور اســت. در بومهــن زندگی میکنیم و صبــح تا عصر با ماشین مسافرکشی میکنم و عصرها هم با این چرخ و فلک کار میکنم. نباید به آینده ناامیــد بود. اگر داللهایــی که خون مردم را میمکند اجــازه بدهند، مطمئنــاً وضعیت اقتصــادی کشــور تغییــر میکنــد. هر بــار به چهره معصوم این بچهها که با شادی سوار چرخ و فلک میشــوند نگاه میکنم نسبت به آینده آنها بیشــتر نگران میشــوم. آینده کشــور در دست این بچههاســت و امیدوارم جامعه راهی برای بهتر شدن وضعیت آنها پیدا کند. ناامیدی بزرگترین دشــمن جوانی اســت. اگــر امیــد نباشــد یــک جوان بــا یک سالخورده هیچ تفاوتی ندارد.» علی پشت فرمان تاکســی نشسته و موهای بلنــدش را با کش باریکی بســته و تیشــرتی نارنجــی بــه تــن دارد کــه با خط نســتعلیق روی ســینهاش نوشــته «چــه خوشــبختی بزرگــی اســت بدبختیهــا­ی کوچــک» علی میگوید: «لیاقت من خیلی بیشــتر از جایی اســت کــه در آن هســتم، اما سالهاســت یاد گرفتــهام وقتــی حداکثــری وجــود نــدارد، از حداقلهــا لذت ببرم. بــرای همین با وجود شرایط ســخت امروز، من حال خوبی دارم. چنــد روز پیش در برنامه حاال خورشــید زن و شــوهری را دیــدم کــه بچــه 6 ماههشــان بیماری ضعــف عضانــی دارد و 5میلیارد هزینه درمانش در یک کشور خارجی است، همــان لحظه چشــمم به قد و باالی پســرم افتاد که در رختخوابش خوابیده بود. سریع به خودم گفتم چه خوشــبختی باالتر از این کــه زن خوبــی دارم، بچــه ســالم، پــدرزن و مادر زن خوب، مــادر و خانواده خوب دارم. اینها همهاش خوشــبختی اســت، حــاال اگر بنــز و حســاب بانکی تپل نــدارم که اهمیتی ندارد.» وقتی از او پرسیدم به آینده امیدوار هستی یا نه؟ با لبخند میگوید: «جایی خوانده بودم آخــر بدشانســی اســت کــه قرعــه به نــام تو بیفتد و بین دویســت و اندی کشور در ایران به دنیا بیایی، اما با همه این احوال من آدم رفتن نیســتم. مادرزنم یک دختر داشته که او را هــم به من داده حاال من او را کجا ببرم وقتی که در کشــورهای غریب فقط باید پول داشته باشی تا عزت داشته باشی؟ ماهی را هر وقت از آب بگیری میمیرد. برای همین همیشــه ســعی میکنم غــم گذشــته و بیم آینده را نداشــته باشم و چون عمر آدمهای امــروز آنقــدر قــد نمیدهــد کــه بخواهــم حرص بخورم، ســعی میکنم خوب باشــم کــه همیــن خــوب بــودن در جامعــه امــروز متفاوتم میکند.» بــا چهــرهای آفتابســوخ­ته بقچــه بزرگــی لبــاس به دســت گرفتــه و کولــهای به دوش برای رســیدن به اتوبوس قــدم تند میکند. این کار هر روز محمد است. ٠2 ســال بیشــتر نــدارد و از تربــت حیدریــه بــه تهران آمــده و چند ماهی اســت به امید پیــدا کردن کار مناســب به هــردری میزند: «انسان به امید زنده است و من برنامههای زیــادی بــرای آینــده دارم. متأســفانه در شــهرم کار مناســبی پیدا نکردم و 4 ماه قبل راهــی پایتخت شــدم. اینجا تیشــرت عمده میخرم و در تجریــش دورهگردی میکنم. روزی ٠5 تــا ٠6 هــزار تومــان ســود دارد. بــا تعدادی از دوســتانم خانــهای در نظام آباد اجــاره کردهایــم و همه هم تقریباً هم ســن و ســال هســتیم. میخواهــم بــا کار و تاش و پسانــداز در آینــده ازدواج کنــم و زندگــی تشــکیل بدهم. همه ســاعتهای زندگیام بــه کار میگــذرد و اطاعی هــم از اخبار روز کشــور نــدارم و عاقــهای هــم بــه دانســتن خبرهــا نــدارم.» در پــس همه حســرتها و ناکامیها، رنگی از امید هم هســت. امید به آینــدهای بهتر و امید برای دیده شــدن. جز این چارهای نیست.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran