Iran Newspaper

مالقات با ناجی پس از 33 سال

- ایوب نجفی صبور رزمنده جانباز

ســال 61 در یکــی از عملیاتهــا در منطقــه دهلران-تپههای چیــالت، چنگولهتعدا­دی از جوانان باغیرت و جان برکف لشــکر گیالن و مازندران پس از شکســت خــط اول عراقیهــا وارد حوزه نفوذ دشــمن بعثی شــده و از قضا بــه دلیل پاتک سنگین دشمن به محاصره درآمده بودند. نیروهای خودی که عمدتاً بین 20ات17 ســال ســن داشــتند، بدون آب و آذوقه و مهمات در گرمای 50-60 درجه منطقه درمحاصره بودند. من هم افتخار حضور در بین این انسانهای شریف دل بریده از دنیا را داشتم، کربالی دیگری برپاشده بود...، نه امکان پیشروی بود، نه برگشت به عقب، موانع ایذایی و میدانهای مین پاکســازی نشــده هم مزید برعلت شده بودند.فقط میتوانســت­یم نفر به نفر به ســمت عقب بازگردیم، آن هم به دلیل تعداد مجروجین و عدم شناخت همه نیروها از مسیر بازگشت با مشکالتی همراه بــود.در آن شــرایط بــا تمام تــوان و اتکا و اتــکال به خدا و اهل بیت میخواســتی­م در برابرعراقی­هــا مقاومت کنیم تا بر روی تپهها مســتقر و مســلط نشــوند، آتش پاتک عراق آنقدر سنگین بود که بالگردهای خودی نمیتوانستن­د برای مقابله و امدادرسانی وارد منطقه شوند.بی سیمها باتری تمام کرده بود، بچهها از بیآبی ناله میکردند، عزیزترین دوســتان و برادرانمان به شــهادت رســیده بودند واقعاً وضعیت غیر قابل وصفی بودکه همه ما به تک تک این لحظات مدیونیم... در همــان حــال و احوال ناگهان چشــمم به یک آر پی جی و خمپــاره 120 افتاد که رزمنده آن به شهادت رسیده بود، آر پی جی را برداشتم و به لطف خدا یک تانک و یــک خــودروی فرماندهی بعثیون را زدم و برای روحیــه دادن به بچه ها اهلل اکبر کشان به باال پریدم، آنها هم نامردی کردند و به واسطه تک تیرانداز شان که خیلی هم وحشی بود با قناصه پای چپم را زدند، اولش متوجه نشدم و مشغول تنظیم خمپارهاندا­ز 021بودم یک خمپاره که فرســتادم از پا افتادم. تیر مســتقیم قناســه عراقی از فاصله 02متری پای چپم را داغان کرده بود، با چفیه یکی از شــهدا پایم را بستم، چون به منطقه اشراف کامل داشتم ازمسیری که با نوار مخصوص سفید رنــگ میان تپههــا عالمتگذاری شــده بود راه برگشــت را پیش گرفتم.در مســیر بیهوش شــدم، روح امیر سرلشکر بهروز سلیمانجاه وشهید صیاد شیرازی قرین رحمت واسعه الهی، آن زمان فرماندهی نیروی رعد ارتش را عهده دار بود. ایشان نگران حال حقیرشده و عدهای از بچههای ارتش را با بالگرد به حوالی منطقه اعزام میکنــد که بنــده را میانه راه بیهوش پیــدا میکنند و پس از انتقــال به عقب و به بیمارستانپ­ورسینارشتب­رایمداوااع­زاممیشوم.ازلحظهایکه­بیهوششدمتا زمانی که در بیمارستان رشت چشم باز کردم و مرحوم حجتاالسالم والمسلمین احسان بخش را باالی سرم دیدم هیچ چیز یادم نمیآید.به دلیل قرار گرفتن تیر مستقیمبینا­ستخوانوسفی­دراناصرارک­ردمتامرابه­تهرانمنتقل­کنند،لذابنده را در بیمارســتا­ن امیر المؤمنین(ع) تهران بســتری کردند. اما گفتند هیچ پزشکی حاضر نیست این عمل را انجام دهد!باالخره آقای دکتر سیروس ملکپور که خود نیزایثارگر­وازهممیهنا­نکرداستبند­هراعملکرد،بعدهافهمید­یموقتیمتوج­ه شرایط شدهاند شخصاًمسئولیت عمل را قبول کردهاند. مدتی قبل پس از33 سال روزی بر اثر بیحالی، بیهوش روی زمین افتادم و دست راستم از سه نقطه آسیب جدی دید و شکست، این اتفاق درنزدیکی بیمارستان قائم کرج افتاد، وقتی مرا به آنجا رساندند متوجه شدم آقای دکتر سیروس ملک پورکه این روزها57 ساله شده همان پزشک ایثارگر و با معرفتی که در سال 63 بنده را عمل کرد و از مرگ نجات داد، در این بیمارستان مشغول خدمت است.

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran