Iran Newspaper

روزنوشتهها­ی یک مرد بهاری پر مشغله

- طیبه رسولزاده

دكتر احمدینژاد در توئيتــر خود اعالم كرده: بــا اينكــه روز پــر مشــغلهای داشــتم ولــى بــه توئيتر مىآيم. وقتى دستنوشتهها­ی ايشان به دستمان رسيد فهميديم حق با دكتر بوده و او حتى وان دقيقه هم وقت پرتى در روز ندارد:

امروز ســاعت هفت از خواب بيدار شديم. مــا مثــل بعضىهــا نيســتيم كــه تا نــه صبح بخوابيــم. رفتيم نان ســنگک بگيريــم. زنبيل قرمز يــار وفادارمان را هم برديم. اشــک توی چشــمانمان حلقــه زد. هيچ كس بيــدار نبود ببينــد. از لجش كولــر را خامــوش كرديم. چه معنى دارد پسر آدم بيكار توی خانه باشد آن وقت پدرش نان بخرد. نانوايى هم خلوت بود. كلى دلمان را خوش كرده بوديم همه در صف ما را بشناسند و جای خود را به خدمتگزارشا­ن بدهند.

برگشــتيم، هنوز بچهها بيدار نشده بودند. با خودمان گفتيم حتماً در زنــدان هــم رفقــا خوابنــد. كاش مىآمدند مرخصى يــک ويدئو پر مىكرديــم. كليــپ پر كردن دســته جمعــى حال مىدهد نــه تنهايى. بقايى جــوری توی دوربين نگاه مىكرد برگهای مشــايى مىريخت. صبحانــه را كــه خورديــم زنــگ زديــم بــه اســفنديار­جان. حالــش را پرســيديم. خيلى دلش پر بود. گفت ما را به اميد كى گذاشــتى رفتى. پرســيدم چــى تنتان اســت؟ كــه جــواب داد: همــان زيرپــوش دادگاه. يکهو دلمان برايش تنگ شد. زنگ در را زدند به ناچار تلفن را قطع كرديم. آمده بودند بپرســند مغازهای كه گوجــه در آن كيلويى دوهزار تومان است كجاست.

مجبور شــديم بگوييم از اينجا رفتهاند. برگشــتيم و مثل هر روز، به بقايــى تلفن زديم. او هــم حالش خوب بود. كلى ياد گذشــته كرديم. آن خندههامــا­ن. قرار شــد از زندان كــه بيرون آمد با كمــک كارگردان برجسته كشورمان ا.م «زنده باد بهار »2 را باهم بسازيم.

تلفــن را كــه قطع كرديم طبــق برنامه هــر روز شــروع كرديم برای ترامــپ نامه نوشــتن. اين نامه ۷۳۱ ماســت كه اين ســفارت ناكاربلد ســوئيس به دســتش نمىرساند. چندتا كلمه انگليســىا­ی كه تازه ياد گرفتيــم را هــم در متــن بــهكار برديم كــه توانايىهاي­مــان را به رخش بكشيم. وسط درخواســته­ايمان از ترامپ بوديم كه دوباره در زدند. بــرای صدمين بار آدرس مرد گوجهای را مىخواســتن­د. اينبار گفتيم بهصورت مكتوب خواستههايش­ــان را بنويسد. آخر روزی سه چهارنفر مىآيند و از بنده درخواســته­ايى دارند. نامه را كه گرفتيم گذاشــتيم كنــار بقيــه نامهها. رفتيــم توئيتر و يــک غوغايى به پا كرديــم كه نگو و نپــرس! مــن نمىدانــم واقعاً مشــكل ايــن خارجىها لبــاس جوانان اســت؟ تنيسور بايد هرچه دوســت دارد بپوشد. آخر سر داديم بچهها با لپ تاپ ازمان عكس بگيرند. عكس را با يک توئيت به انگليسى به اميد فيو استارشــدن گذاشــتيم: «با اينكه روز پرمشغلهای داشتم ولى باز هم به توئيتر مىآيم.»

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran