شاهکاری فاقد ستاره و رؤیا
اولين نكتهای كه مىتــوان دربــاره فيلــم «خشــت و آينــه» گفــت، اين است كه اين فيلــم در ســال 54۳۱ وهمزمان با «گنــج قارون» ســاخته شــد. دوفيلــم كامــالً متفــاوت كــه هــر كدامشــان از جهانــى ديگر مىآمدند و هيچ نسبتى بين آنها بهعنوان محصول يک صنعت در يک كشور وجود نداشت.
«گنج قــارون» فيلمــى رؤيا فروش اســت كــه در آن مقطع هيچ نســبتى با واقعيت جامعه نداشت اما «خشت و آينه» برای اول بار (شــايد پس از شــب قوزی) نقبــى به درون جامعه شــهری ايران مــىزد و تهــران را بهعنــوان يک كالن شهر، آنهم در آن روزگار، روايت مىكرد.
بــه عبارتــى ديگر، بــرای اوليــن بار اســت كه فيلمــى مىآيد و زيرپوســت شهر تهران را -آن هم در شب- برمال مىكنــد و نشــان مىدهــد كه زيــر اين پوســت متورم، چههــا كــه نمىگذرد. مــا در ايــن فيلــم نشــانههای ايــن واقعيتگرايى را بــه وضوح مىبينيم و در دامن قصه به فضاهای كافههای روشــنفكری مىرويــم يــا زن فقيری را كــه بچهاش را رها مىكنــد و مىرود تا روابــط آدمهــا در جنوب شــهر و .... به هر حــال ايــن فيلــم بعدها بسترســاز يــا ســنگ بنــای جريانــى مىشــود بهعنوان موج نو سينمای ايران كه سه چهارســال بعد از اكرانش به راه افتاد و در واقع در شاكلهبخشى به سينمای آينــده ايــران نقــش بســيار مهمــى را ايفــا مىكند. با اين تفاســير، «خشــت و آينــه» در ســينما از اكــران خوبــى برخوردار نبود.
ايــن فيلــم فقــط يكبــار در ســينما راديوسيتى به نمايش درآمد كه سينما هــم متعلق به خــود ابراهيم گلســتان بــود. شــايد خواننــدگان ايــن مطلــب نداننــد كه آن زمان، فيلمهای فارســى به ســينماهای باالتــر از خيابان انقالب كنونــى راه پيــدا نمىكردند و ســينماها از اين خيابان به ســمت شــمال شــهر، كامالً در اختيــار فيلمهای خارجى بود و خشــت و آينــه اوليــن فيلمــى بود كه در منطقــهای باالتــر از خيابــان انقالب اكــران مىشــد. نقدهای منفــى زيادی روی آن نوشــته شد و آنچنان استقبالى هم از سوی مردم از آن نشد.
مىگويند پشــت اين نقدهای منفى جــالل آلاحمــد ايســتاده بــود كــه بــه داليلــى در شــرايطى كه هنــوز تتمهای از تفكــرات چــپ را در خــود داشــت نمىتوانســت بپذيــرد كه گلســتان هم روشــنفكری مســتقل نشــان دهد و هم از كارگــزاران شــركت نفــت باشــد و بــا وزيران دربار رفت و آمد داشته باشد.
شــايد اگر مــن هــم آن روزگار بودم بــا آلاحمــد هــم نظــر بــودم كه شــتر ســواری دوالدوال نمىشــود. به هر روی ايــن فيلــم اكرانــى ناموفــق داشــت و نقدهــای منفــى. دليل اينكــه مردم به چنين فيلمى يــا فيلمهايى موج نويى كــه بعدهــا اكران مىشــد اقبال نشــان نمىدادنــد اين بــود كه فيلم گلســتان و امثالهــم فاقــد رؤيــا بــرای طبقــه فرودســت جامعه بود. مــردم محروم به ســينما نمىرفتند كه دردهايشان را ببيننــد بلكــه مىرفتند تا دردهايشــان را فرامــوش كننــد. ســينما ارزانتريــن تفريــح ايــن قشــر بــود و دلشــان مىخواســت بــرای ســاعاتى دردهــای خودشان را فراموش كنند. اما «خشت و آينه» نه ستاره داشت و نه رؤيا با اين حال، اين فيلم ســنگ بنايى شــد برای سينمای آينده.
در واقع تماشاگران اين فيلم بعدها نســلى را شــامل شــدند كــه پايههــای سينمای معتبر ايران را ساختند و حاال اكــران اين فيلــم در جشــنواره ونيز، بر ســر اهميت ايــن فيلم در تاريخســازی سينماست و جريان موج نو در ايران.