Iran Newspaper

جلسهتوجیهی­صبحگاهی

-

صبــح روز جمعه دوازدهم مارس، یک صبح تیره و غمانگیز بود. من بیدار شــدم و قبــل از صبحانه خانــه را ترک کردم و بههمین دلیل حرفهای پاتریس با بچهها که «پدر احتماالً شغل جدیدی خواهد داشت و همه چیز خوب خواهد بود،» را نشنیدم. طبــق روال معمــول بههمــراه بــاب مولر در جلســه بامــدادی مربوط بــه تهدیدات تروریستی، طرحها و پیشنهادها را بررسی کردیم و برای شرکت در جلسه مشابهی در اتاق بیضی با حضور رئیس جمهوری، عازم کاخ سفید شدیم. هر دو ساکت ایستاده بودیــم و از پنجــره، بــاغ ُرِز کاخ ســفید را تماشــا میکردیم تا دِر کنار ســاعت قدیمی (موســوم به ســاعت پدربزرگ) باز شــود و به جلســه توجیهی صبحگاهــی با رئیس جمهــوری بپیوندیــم. من تالش میکردم منظــرهای را بهخاطر بســپارم که احتماالً بهدلیل استعفای قریبالوقوع­ام هرگز قرار نبود چنین منظرهای از کاخ سفید را دوباره ببینم. در همین فکر بودم که در باز شد. جلســه عجیــب و غریبی بــود. ما درباره هر چیــز از جمله حمالت مادریــد و القاعده صحبت کردیم ولی اشــارهای به برخوردهایی که میتوانســت تهدیدی برای حیات دولت باشــد، نشد. جلسه تمام شد و ما به سمت در خروج حرکت کردیم، در حالی که مولر جلوی من بود. من مبل وســط اتاق را دور زدم و فقط چند قدم با در فاصله داشــتم که صــدای رئیس جمهــوری را شــنیدم؛ «جیــم، ممکنه چند دقیقــه با هم صحبتکنیم؟» برگشتم و رئیس جمهوری بوش قدمزنان مرا در اتاق بیضی (اووال آفیس) همراهی کــرد تــا از طریق یــک راهروی کوتــاه وارد اتــاق پذیرایی خصوصــی رئیس جمهوری شدیم. ما دور میز چهارگو ِش کوچکی نشستیم که در هر طرف آن فقط یک صندلی قرار داشت. رئیس جمهوری پشت به پنجره نشست و من هم صندلی نزدیک در را اشغال کردم. رئیس جمهوری با صدایی که ناامید به نظر میرسید، شروع به صحبت کرد: «خوب به نظر نمیرسی، ما نباید فرد دیگری را از دولت از دست بدهیم.» یکــی از همــکاران من که در یکی از آژانسهای (امنیتــی) دولت کار میکرد، یکی دو روز قبل هنگام خروج از بال غربی ساختمان کاخ سفید، غش کرد و پخش زمین شد. در پاســخ بــه رئیس جمهوری، اعتــراف کردم:« ایــن روزها زیاد نمیخوابم. فشــار و مسئولیتوحش­تناکیراتحم­لمیکنم.» «بگذار این فشار و مسئولیت را از شانههای تو بردارم.» «امیدوارم بتوانید آقای رئیس جمهوری، اما متأســفانه امکانش نیســت. احســاس میکنم در وســط یک خط آهن ایســتادها­م و قطاری با سرعت میآید و میخواهد از روی من رد شود و من توان این را ندارم که خودم را نجات دهم.» چرا جیم؟ «خیلــی ســاده اســت، چون مــا نمیتوانیم یــک اســتدالل منطقی بــرای حمایت از بخشهایی از برنامه طوفان ستارهای پیدا کنیم.»

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran