Iran Newspaper

قامتفلسفه؛سقفصلح

چرا کشورهایی که فلسفه قویتری دارند صلحدوستترن­د؟

- مهسا رمضانی خبرنگار

در سال ۷۱۰۲ «مؤسســه بینالمللی اقتصاد و صلح» واقع در استرالیا، گزارشی در خصــوص اینکــه کدام کشــورها مهربانتــر و کدامیــک قهرآمیزترن­د منتشــر کرد. در این گزارش کشــورهای ایســلند، دانمارک، اتریش، نیوزیلند و سوئیس جزو مهربانترین­ها و کشــورهای ســوریه، عراق، افغانســتا­ن، ســودان شمالی و آفریقای مرکزی، قهرآمیزتری­ن کشــورهای دنیا معرفی شدند. در این رتبهبندی از ۲٦۱ کشــور، ایــران رتبه ۸۳۱ را کســب کرد که به این اعتبار، نســبت به ســال قبل چهار پله صلحآمیزتر شــده اســت.هرچند که میتوان از این طبقهبندی، نسبتهای مختلفی را استخراج کرد اما خود این مؤسسه از نتایج این پژوهش اینگونــه نتیجهگیری کرده اســت که «کشــورهایی کــه مطالعه بیشــتری دارند، صلحآمیزترن­د.» اینجا این ســؤال مطرح میشــود که «خوانــدن» که به نوعی متضمن «تفکرورزی» است، چگونه میتواند زمینهساز صلح شود؟ این در حالی اســت که یونســکو نیز در گزارش ســال ۷۰۰۲ خود، اعــالم کرد که «فلسفه به سبب تربیت آزادانه و متفکرانه میتواند صلح ایجاد کند». به این اعتبار، نسبت میان «صلح»، «فلســفه» و «تفکرورزی» موضوعی قابل تأمل اســت. از این رو، روز جهانی صلــح را فرصتی مغتنم یافتیــم تا در گپ وگفتی با دکتر حســین شــیخ رضایی، اســتاد فلســفه علم و عضــو هیأت علمــی مرکز سیاستگذاری علمی کشور، از «نقش فلسفه در ترویج صلح» بپرسیم. ■ جناب دکتر شــیخرضایی، بــه اعتقاد اســت کــه یکــی از اساســیتری­ن ابزارها شما، «فلسفه» به فهم درست و صریح در برابــر خشــونت «گفتوگــو» اســت؛ از «صلح» چه کمکی میکند؟ و چگونه البتــه گفتوگویی کــه مبتنی بــر اصول فلســفه میتواند بســتری بــرای تحقق منطقی و عقالنی باشــد. فلسفه در کنار صلحباشد؟ کارهــایتخ­صصیبهعنوان­یکرشــته بهنظــر مــن از دو حالــت «جنــگ» و دانشگاهی، در سطح عمومی «توانایی «صلح» یا مخاصمه و صلح، «جنگ» بحــث عقلــی»، «منطقــی» و «تفکــر حالــت طبیعی انســان اســت. بنابراین نقادانه» را بــه افراد میدهد. به همین صلــح یــک مفهــوم ســاختگی و ایجاد دلیل، از فلســفه در نظامهای تعلیم و شــونده اســت که بایــد یاد گرفته شــود، تربیت عمومی بهره گرفته میشود. چون به شــکل طبیعی وجود ندارد. اگر امــا کمــک دوم فلســفه بــه صلــح این بپذیریــم جنگ طبیعت انســان اســت اســت کــه بســیاری از مــا فکــر میکنیم و مــا برای رســیدن به صلــح احتیاج به مجموعــه افــکار، باورهــا، ایدئولوژیه­ا «آموزش» داریم، در این فضا، فلســفه و ســبک زندگیمــان درســتترین و میتواند حداقل دو نقش داشته باشد؛ بهتریــن مجموعــه ممکن اســت و این نقش نخســت، فراهم کــردن زمینهای امــر یکی از دالیل درگیــری و مخاصمه بــرای گفتوگــو اســت. واقعیــت ایــن اســت. در ایــن فضــا، فلســفه نشــان میدهــد کــه میتــوان بــه موضوعــات از جنبههــای مختلــف نــگاه کــرد و در خصوص یک پدیده، نگاههای مختلف داشــت. آدمهــا و فیلســوفها­ی خیلی بــزرگ همــه با هــم اختالفــات بنیادی دارنــد. بنابرایــن، بــه شــکل تلویحی به دانشــجوی فلســفه یــاد داده میشــود کــه هیــچ کــدام از ایــن نظامهــا تمــام و کمــال دربردارنــ­ده «کل حقیقــت» نیســت؛ یعنــی کســی کــه جزماندیش باشــد احتمــاالً آمادگــی بیشــتری برای مخاصمــه دارد و فلســفه میتوانــد از جزماندیشی جلوگیری کند. کمــک ســومی کــه فلســفه بــه تحقــق صلح میکند و بیشــتر تخصصی است این اســت که فلســفه میتواند در مورد مفهــوم صلح و مفهــوم جنگ مثل هر مفهوم دیگری بیندیشــد. صلح به چه معناست؟ با جنگ نکردن چه تفاوتی دارد؟ فلســفه میتواند به روشن شدن حــدود این مفاهیم کمک کنــد. در این راســتا، فیلســوفان بزرگی مثــل کانت و خیلیهــای دیگر دربــاره ماهیت صلح صحبــت کردهانــد؛ اینکــه صلــح با چه کســی معنــا دارد؟ و طــرف صلــح چه کسی است؟ ...و بنابراین، روشن کردن مفهــوم صلــح نیــز از دیگــر خدماتــی است که فلسفه برای تحقق صلح ارائه میکند. ■ در ایــن بحــث وقتــی از عبــارت «فلســفه» اســتفاده میکنیــد دقیقــاً منظور نظر شما چیســت؛ آیا فلسفه به معنای «تفکروزی» اســت یا «خواندن فلســفه» هم میتواند این توانایی را به افراد بدهد؟ در مــورد نخســت، فلســفه بــه معنــای دانشــی اســت کــه بــه افــراد توانایــی اســتدالل میدهــد؛ اینکــه بتواننــد اســتدالل طــرف مقابــل را بشــنوند، تجزیه و تحلیل کنند و تشــخیص دهند کــه چقــدر بــا آن اشــتراک یــا اختــالف دارنــد. یعنــی، الزم نیســت آدمهــا فیلســوف حرفهای باشــند، کافی است توانایــی فلســفهورز­ی و تفکــر نقادانــه داشــته باشــند و ایــن پیشنیــاز صلــح اســت. بنابرایــن، مقصود از فلســفه در مورد نخســت رشته دانشــگاهی فلسفه نیســت، بلکــه آن مهــارت عمومــیای اســت کــه امــروز در همــه کشــورها تحــت عنــوان «تفکر نقادانــه» تدریس میشــود.اما در مورد دوم و ســوم البته بــه فلســفه دانشــگاهی و اصطالحــاً آکادمیــک بیشــتر احتیــاج اســت. اینها مــواردی اســت کــه در دانشــکدهه­ای فلسفه و نه نظام تعلیمات عمومی به آنها پرداخته میشود. ■ در تاریخ فلســفه برخی چنین مطرح کردهانــد که کانــت «فیلســوف صلح» و هــگل «فیلســوف جنگ» اســت، اگر فلسفه بستری برای تحقق صلح است، پــس چــرا فیلســوفی در جایــگاه هگل «فیلسوف جنگ» عنوان میگیرد؟ مــن متخصــص هــگل نیســتم و نمیتوانم بگویم که چرا به او فیلسوف جنــگ لقــب دادهانــد، اما شــاید بتوان اینگونــه پاســخ داد کــه هــگل نیــروی جلوبرنــده فکــر را در تضــاد میبینــد، وقتــی این تضاد به بیــرون از نظامهای فلســفی کشــیده شــود و مبنــای عمــل هم قــرار گیــرد شــاید بعضــی از آن به منازعــه، برتریجویی، قدرتطلبی ...و تعبیر کنند. دربــاره دارویــن و توســل او به تنــازع بقا هم برخی ادعا کردهاند نوعی تخاصم و درگیــری و جنگ در بطــن آرای او وجود دارد و اگر باز قرار باشد این نظام علمی مبنای عمل باشــد و بــه چیزی از جنس «داروینیســ­م اجتماعــی» ختــم شــود بــاز ممکن اســت از آن بــه جنگطلبی تعبیر شــود. من البتــه نمیدانم چنین برداشتهایی تا چه حد درست است. ■ بــه اعتقــاد شــما، فلســفه چقــدر در تئوریزه کــردن مفاهیم صلح در جامعه خودمــان موفــق عمــل کرده اســت؟ و همچنیــن در مــراودات و نزاعهــا کــه در جوامع بشــری گســترش پیــدا کرده، فلسفه چه کاری میتواند بکند؟ البتــه بــه صلــح و عملــی شــدن آن نمیتــوان تــک عاملــی نگریســت و اینگونه تلقی کرد که در این بحث فقط یک عامل نقش دارد و آن هم فلســفه اســت و رشــتههای دیگــر هیــچ نقشــی ندارند. چه بســا ادبیات، روانشناســ­ی، نظامهــای اجتماعــی و نظــام تعلیم و تربیت نقش مهمتری برعهده داشــته باشــند. بنابرایــن، اگــر بنابــر آمارهایی که داده میشــود شــاخص خشــونت یا عصبی بــودن در جامعه ما باال اســت، نمیتــوان ایــن ناکارآمــد­ی را صرفــاً به نظام فلسفی نسبت داد چرا که در این امر عوامل دیگری نیز دخیل هستند. البته ایــن را هم باید افزود که جنگ در برخی فرهنگها تقدیس شــده است و بــار منفی چندانی ندارد. فلســفه اینجا میتواند به روشــن شــدن این مفاهیم در بســتر خــاص اجتماعــی و تاریخــی کمک کند و پرسشهایی تازه درافکند: جنگــی کــه در پیوند با بهدســت آوردن آبــروی از دســت رفتــه اســت، جنگــی که ســالح مقابلــه با مظلومیت اســت، جنگی که برای ناموس است و بسیاری مــوارد دیگــر را چگونــه بایــد ارزیابــی کرد؟ آیا همه اینهــا اخالقاً مذموماند؟ در بســیاری مــوارد، اینهــا در برخــی فرهنگها مثبت تلقی میشوند. بنابرایــن، کمــک فلســفه بــه صلــح در جامعــه مــا بهطــور مشــخص میتواند کنــکاش دربــاره ایــن امــر باشــد کــه آیــا جنــگ اساســاً پدیــدهای منفی اســت یا خیر. تحت چه شــرایطی منفی اســت؟ انجــام چــه کارهایــی در جنگهایــی که بهلحاظ اخالقی مجاز دانســته میشوند روا است؟ ...و البتــه بــه اعتقــاد مــن، فلســفه نقشــی بیشــتر از نظام تعلیــم و تربیت و نظام عمومــی و اجتماعــی نــدارد. یعنــی نمیتــوان گفــت اگــر مــا متفکرهایــ­ی داشــتیم کــه راجــع بــه صلــح فکــر میکردنــد، االن رتبــه باالتــری در شــاخص صلــح داشــتیم. اگر کشــوری میخواهد فرهنگ صلح را ترویج کند، اول بایــد اقداماتــی مدنــی و از پاییــن بــرای تقبیــح خشــونت صــورت دهــد. معمــوالً فعــاالن مدنی و ســازمانها­ی غیردولتــی در ایــن زمینــه پیشــگامان­د. البتــه فلســفه هــم میتوانــد بــه ســهم خود حدود مفاهیم و نســبت مفهومی آنها را روشــنتر کند یا آنچــه را فعاالن مدنــی انجــام میدهنــد در چارچــوب دســتگاهها­ی نظری سامان دهد. اما در هــر حال، از نظر من اولویت با «کنش» است نه «نظر». چارچوب نظری پشت اقدامات عملی و مدنی حرکت میکند نه پیش روی آنها.

به صلح و عملی شدن آن نمیتوان تک عاملی نگریست و آن را تنها از فلسفه طلب کرد. چه بسا ادبیات، روانشناسی، نظامهای اجتماعی و نظام تعلیم و تربیت نقش مهمتری برعهده داشته باشند. بنابراین، اگر بنابر آمارهایی که داده میشود شاخص خشونتًیا عصبی بودن در جامعه ما باال است، نمیتوان این ناکارآمدی را صرفا به نظام فلسفی نسبت داد؛ یعنی نمیتوان گفت اگر ما متفکرهایی داشتیم که راجع به صلح فکر میکردند، االن رتبه باالتری در شاخص صلح داشتیم

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran