بدون هیوال
این نویســـنده امریکایی متولد سال ،1968 تاکنـــون مجموعـــه داســـتانهای متعددی نوشـــته که در بیـــش از 40 روزنامه و مجله به چاپ رســـیده اســـت. «اشـــتباههای عظیم» و «چند دقیقه پیش از انفجار» دو مجموعه داســـتان او هســـتند. او اکنون در دانشگاه اوکالهما به تدریس مشـــغول اســـت و در اوقـــات فراغت خود در وبالگ شخصیاش یادداشت مینویسد.
هوس بیســـکوئیت شـــکالتی کرده بـــودم، به همیـــن خاطر یک عالمـــه بیســـکوئیت شـــکالتی با شـــکالت اضافه درســـت کردم و بهعنـــوان نشـــانهای از عشـــق بـــه کـــودکان و همســـرم دادم. دختر شـــش ســـالهام روی صندلـــیاش جلوی میـــز غذاخوری نشســـته بـــود و از مـــن خواســـت موقع خـــواب برایـــش قصهای بگویم. گفت: «قصهای بدون هیوال» پرسیدم: «حتی یک هیوال هم نداشته باشد؟» گفت: «حتی یکی» گفتـــم: «روزی روزگاری، هیچ هیوالیی نبـــود چون هیوالها وجود نداشـــتند. یک نفر ســـعی کرد بـــه یک هیوال بیســـکوئیت بدهد، اما هیچ هیوالیی نتوانســـت آن را بگیرد، زیـــرا هیوالیی که وجود نداشـــت هیچ دســـتی نداشـــت. بـــه همیـــن خاطر بیســـکوئیت روی زمیـــن افتـــاد. قصه ما به ســـر رســـید، کالغه بـــه خونهاش نرسید.» دخترم گفت: «این که قصه نبود.» گفتم: «نبود؟» گفت: «سر بیسکوئیت چه بالیی آمد؟» گفتم: «خرد شد.» ســـرش را تـــکان داد و گفت: «نـــچ، چون هیـــوال در واقع نامرئی بوده». یکـــی از ابروهایم را باال انداختم و او هم یکی از ابروهایش را باال انداخت. پرسیدم: «اصالً به حرفهایم گوش میکردی؟» گفت: «نه، واقعاً نه» و یک بیسکوئیت دیگر برداشت. و همـــه جـــا، زیـــر تختهـــا، در کمدهـــا و در تاریکـــی آن بیرون و در سراســـر جهـــان، هیوالهـــا پنهـــان شـــده بودنـــد و منتظـــر بودند.