سیرمعکوسخوشبختی
رنگهاولبخندوصمیمیت درون ایــن عکــس را ببینید! حجــم قشــنگیهای درون ایــن قاب بــرای از یــاد بردن یــک قــرن غــم و غصــه و گرفتــاری و ســیاهی کافــی اســت. خــوِد خــود زندگــی اســت انــگار. تصویــری از زندگــی؛ وقتــی هنــوز پابند و اسیِر بلوغ و بزرگسالی نشــده. وقتی هنوز ترسها و شکها و محاسبهگریها و اقتصاد زندگی، زندگی را از ریخت نینداختهاند. وقتی هنوز دیوارها رنگیاند. روزگاری کــه خاکســتری، رنــگ پسزمینــه فکرها و تشــویشها نشــده... این روایت همــه عکسهایی اســت کــه کــودکان در آنهــا میخندنــد. روایــت عکسهایی که ســایه بزرگسالی روی آنها نیفتاده. روایتهایــی از کودکــی و دنیایــی که زودتــر از آنچه فکــرش را میتــوان کرد، خاطره دوری میشــود که باید در عکسها جستوجویش کرد... نمیدانم تصور ســیر تکاملی انسان بر اساس سن از کی و کجا در ذهن بشــر شکل گرفت و قوام یافت و متصلب شــد. درســتی گزاره اینکه میپنداریم به دنیا کــه میآییم؛ در دورههای مختلف ســنی، و در یک ترتیب تاریخی به رشــد و تکامل شــخصیتی و انســانی واالتــر و اجلتری هدایت میشــویم از کجا آمده؟ اینکه شــیب خوشــبختی زندگی را صعودی میپنداریم چقدر معتبر اســت؟! امــا وقتی که این لبخندها و رنگها را با بزرگسالیهای سربهتو و محو و خاکستری مقایسه میکنیم، میتوان کمی منطق بنجامین باتنی پیشه کرد و از این گفت که شاید این کودکیها و این سرخوشیها و لبخندها، طالییترین و ســرخوشترین و حتی کاملترین دوره زندگی ما بوده، بیآنکه بدانیم. دانســتنش هــم از این منظر واجد اهمیت اســت که شــاید انگیزه تالشی شود تا برای کودکهای پیرامونمــان، زندگیهای بهتری رقم بزنیــم. برنامههای بهتری تــدارک ببینیم و از همه مهمتر خوشبختی آنها را حواله به یک آینده بالغترنکنیم.