Iran Newspaper

طنز در دل مفهومی تراژیک

- پوریا فالح منتقد هنری

فيلــم «خجالت نکش»، به کارگردانى رضا مقصودی، با شــعار سياســت کنترل جمعيــت و دو بچه کافى اســت آغاز مىشــود. طنز شاکله اصلى فيلم اســت. در اين يادداشت، سعى مىکنم با وامگيری از ديالوگهای مطرح شده در فيلم نگاه طنز اين اثر سينمايى را نشان دهم.

قنبــر (احمد مهرانفر): بچه بياريــم مملکت رو دچار بحران کنيم که چى؟! صنم (شبنم مقدمى): کاش يه گريه کن داشتيم. قنبر نماد مرد حرف گوش کن؛ ساده و در نهايت آدم دست و پا چلفتى اســت. صنــم اما اينگونه نيســت؛ منطقى، محکم و توانمند. قنبر بدون اطاع همسر پيش دکتر مىرود. قنبر: دکتر ببند بره؟ بيست ســال بعد، با رئيس جمهوری جديد سياست کنترل جمعيت عوض مىشــود. قنبــر حاال مىگويد مــا مىتوانيم. او گريــه کن برای مرگ پدر و مادر مىخواهــد. صنم اما مىگويد، زنگولــه پــای تابــوت! مىگويد مردم بــه ريشمــون مىخندن؛ عــروس داريــم. مــرد تو بيســت ســال پيــش خــودت رو ناقص کــردی و حرفهای قنبر را به شــوخى مىگيرد. اما قنبرمصمم است: وقتى آقای رئيس جمهوری مىگويد ما مىتوانيم يعنى مىتوانيم. «رئيس جمهوری مىگويد: شما جمعيت را تحويل بديد ما هم اســتان تحويل مىدهيم.» قنبر مىرود که لولهها را باز کند. دکتر: با همســرت مشــورت کردی؟ خــدا راضى! رئيس جمهوری راضى! اون از من بيشــتر مىخواد يه گريه کن داشــته باشــه آقای دکتر. مرد دســت و پــا چلفتى که زميــن پايين ده را فروخته تا خودش را درمان کند، با دســت پر برمىگردد. صنم باردار مىشــود و مشــکل آغاز مىشــود. پنهان کردن شــکم باال آمده صنم از در و همسايه و بچهها کار آسانى به نظر نمىرسد. قنبــر عين خيالش نيســت. مرد ســاده لوح روســتايى هيچ چيز را در جهــت اعتای کشــور عيــب نمىداند. کاری اگر از دســتت بر مىآيد بســماهلل! حاال به هر قيمتى. تــا ديروز مصلحت اين بود که گريه کن الزم نيســت اما االن متوجه شــده آن مصلحت خيلى هم به مصلحت نبوده اســت. بهنظر مىرسد «خجالت نکــش» حــس عجيبى از وفــاداری القــا مىکند: «اساســاً مردم جــوری گاهى پــای کار مىآيند کــه اگر پايش بيفتــد آب را نفت مىکننــد مىدهنــد از مــا بهتــران تا بزننــد به زخمشــان.» قنبر آنجــا کــه مصلحت نبــوده تا پــای ناقصى خــود مــىرود و حاال کــه مصلحت عوض شــده خــود را درمــان کرده و پــى گريه کن مىگــردد. قنبــر قر مىدهد، شــاد اســت. برعکــس آن روزها که بــه مصلحت نبــود کفری بــود که يــک بچه بيــش از مصلحت دارد. قنبــر قر مىدهد. صنم: برو شــنگول بــرو گرگ نخوردت! قنبــر کار خــود را مىکند و بعد که صنم حامله مىشــود تازه به صنــم مىگويد چه کرده. دســت و پا چلفتىترين آدم روســتای هيبــت آباد با شــعار مــا مىتوانيم همانطور که بيســت ســال پيــش زن را بــه حســاب نياورده حــاال هم نيــاورده. صنم در پى انداختن بچه تاشهايى مىکند اما قنبر اغلب مانع مىشــود و با شعار «ما مىتوانيم» که تکيه کامش است صنم را مجبور به نگه داشــتن گريه کن مىکند. درد شــروع مىشــود، صنم در حال زاييدن اســت و قنبر که چرت مىزند با جيغ صنم دســت زير ســقف مىگيرد: ســقف چکه مىکند. گريه مىکند. گريه کن به دنيا مىآيد. طنز شــاکله اصلى فيلم اســت. البته طنز در دل مفهومى تراژيک به وجود مىآيد. اينجا هم همين است. اينکه بچه دســت به دست اهالى روستا مىچرخد تا برسد در آغوش صنم با دست و پا چلفتگى قنبر بماند.

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran