Iran Newspaper

خاطره‌بازی‌با‌نمای‌شهایی‌که‌نم‌یبینیم

حال و هوای غروب در شلوغی محوطه تئاتر شهر

-

در محوطه آشــنای تئاتر شهر ُگله به ُگله نشســتهاند؛ روی سکوهای روبهروی ساختمان مــدور، روی نیمکتهــای گــرد و چرخیــده دور ســتونهای ســنگی و لبــه حصارهــا، بعضیهــا تنهــا و بعضیها چند نفــری. جمعهای دوســتانها­ی کــه قرارهــای روزانه و هفتگیشــان معموالً اینجاســت. آنهایی هم که تنهایند هدفون در گوش نشســتهاند و سرشــان توی گوشــیها یا کتاب های دستشــان اســت. تئاتر شــهر، نمــاد چهارراه ولیعصــر، فقــط جــای تئاتریهــا و بازیگرهــا­ی جوان نیســت. از دانشــجو تا ســرباز را بین کســانی کــه در محوطه مینشــینند، حــرف میزنند و ســیگار میکشــند میتوانی ببینــی. نــه کاری به ســرما و گرما دارند و نــه جمعیتی که گاهــی قبل یا بعد از تماشــای نمایــش جلــوی درهــای اصلــی تئاتر شــهر جمع میشــوند. آنهــا فقط دوســت دارند کنار تئاتر شهر بنشینند.

■ دو به دو دو پســر جــوان روبــهروی ســاختمان مدور نشســتهاند و با هم حــرف میزنند و گاهی بــه اطرافشــان هــم نگاهــی میاندازنــ­د. میگوینــد هفتــهای دو روز بعــد ازظهرهــا میآینــد و یکیشــان میگویــد شــاید هــم ســه یــا چهــار روز، البتــه بیشــتر وقتهــا با دوستانشان. این بار دو نفری آمدهاند. دانشــجو هستند و یکی عمران میخواند و یکی برق دانشــگاه تربیــت مدرس و اینکه خوابگاهشــ­ان همین نزدیکیهاست دلیل خوبی است برای نشستن در محوطه تئاتر شــهر. یکیشــان میگوید: «هم محیطش بــاز اســت و هــم اجتماعیتــ­ر. اطرافــش هــم مرکــز خریــد دارد.» آن یکــی، حــرف دوستش را تکمیل میکند: «هرجور آدمی هــم اینجــا میآیــد از قشــرهای مختلــف جامعــه. میآییــم و آنهــا را میبینیــم و تجربه کســب میکنیــم.» آن یکی با خنده میگویــد: «چــه تجربــهای مثــاً ؟» جواب میدهد: «دیــدن آدمهــای مختلف برای آدم تجربه است دیگر!» تــا به حال بــرای دیدن تئاتر به تئاتر شــهر نرفتهاند اما اینکه این ساختمان اینجاست برایشــان مهم اســت. تئاتر برایشــان گران تمــام میشــود و بیشــتر میرونــد ســینما امــا این دلیل نمیشــود که اینجــا از دیدن جوانهایی که گاهی تار و ویولن میزنند یا نقاشی میکشند لذت نبرند. حــرف بیشــتر جوانهایــی کــه هــر روز و بخصــوص عصرهــا اینجــا میبینــی برای توصیــف محوطــه شــلوغ تئاتــر شــهر، باز بودن و شــلوغ بودن این فضاســت و اینکه آدمها از هر طبقه و با هر شــکل و شمایلی اینجا هستند.

محمــد هــم کــه 24 ســاله اســت و در ایســتگاه متــرو گیتــار میزنــد همیــن را میگویــد: «دوســت دارم فضا باز باشــد نه گرفتــه. شــلوغی را دوســت دارم و تنهایی اذیتــم میکنــد. هــر روز نیم ســاعت اینجا مینشــینم و بعد میروم سر کارم. بعد از کار هــم باز نیم ســاعت مینشــینم و بعد میروم خانه.» او کــه امشــب کنــار دوســتش ابوالفضــل نشســته امــروز یک دلیــل دیگر هــم دارد؛ دلش گرفتــه. در ایســتگاه متــروی انقاب گیتار میزده که گفتهاند بلند شود و برود و حاال آمده تــا غصهاش را بگذارد کنار تئاتر شهر و برگردد به خانه. ابوالفضــل کــه 5 ماه خدمت اســت و بچه کرج، به قول خودش در فاز تماشــای تئاتر و ایــن چیزهــا نیســت امــا همین کــه اینجا محیــط خوبــی دارد برایــش کافــی اســت. محمــد دوســت دارد تئاتر ببینــد اما وقت نمیکند با این حــال اینکه اینجا بزرگترین مجموعــه تئاتــر ایــران اســت هیــچ وقــت برایش خیلی مهم نبوده است. ■ دانشگاه نزدیک حدیــث و غزالــه کمــی دورتر از ســاختمان و در دایــره روبــهروی تئاتر نشســتهاند. روی ســکوی مدور و ســیمانی که در این سرمای پاییــز و عجیب تهران حســابی ســرد شــده اســت. هــر دو دانشــجو هســتند آن هــم دانشجوی طراحی لباس. به نسبت 4 نفری قبلــی، رشــتهای کــه میخواننــد و کاری که دوســت دارند خیلی به تئاتر مرتبط اســت. بعــد از کاسهــای دانشگاهشــ­ان میآینــد اینجــا مینشــینند البتــه بیشــتر وقتهــا با دوستانشان. آنقدر باهم حرف میزنند که ‪4 3،‬ ساعتی میگذرد و بعد میروند. غزالــه میگوید: «اینجا خانمهــا آزادترند و راحتتر میتوانیم با بچههای دانشــگاه بیاییــم. محیطــش بــا محیطهــای دیگــر خیلی فرق میکند و دانشــجویی اســت.» امــا بــه قول حدیــث اینکــه دانشگاهشــ­ان همین نزدیکی است هم در انتخاب اینجا برای وقتگذرانی بیتأثیر نیست. یکشــنبهها با یکی از استادانشان میآیند و تئاتــر میبیننــد. دوســت ندارنــد اینجــا کارگــردان یــا بازیگری ببیندشــان و از آنها بخواهــد در نمایشــش بــازی کننــد امــا تئاتــر تماشــا میکننــد تــا طراحــی لباس نمایشهــا را با دیــد دانشــجویی ببینند و یــاد بگیرنــد. دوســت دارند بعدهــا برای تئاتر لباس طراحی کنند. نــگار و نســترن هــم دانشــجو هســتند امــا دانشــجوی مهندســی معمــاری. دانشگاهشــ­ان تقریبــاً نزدیــک اســت و بعــد از کاسهایشــا­ن دو نفــری یــک ســاعتی میآینــد اینجا و یکی دو ســاعتی مینشــینند، حــرف میزننــد و گاهــی هم غذا و قهوه میخورند. میپرســم چــرا اینجــا میآییــد؟ نــگار میگویــد از اینجــا خوشــمان میآیــد و حال میکنیم و نســترن حرف دوستش را تکمیل میکند: «اینجا شلوغ است و جای نشســتن هم دارد. جاهای دیگری هم که گاهــی میرویم نزدیک اســت مثل کافه و رستورانهای مختلف.» تــا میپرســم تئاتــر هــم میرویــد، نــگار میگویــد: «اتفاقــاً االن

ًاز نســترن میپرســیدم مــا چــرا اصــا نمیرویــم تئاتــر؟ چــرا پیــش نمیآیــد؟» نســترن میگوید: «ســرمان شــلوغ اســت و در این حــد میتوانیم بیاییم که یکی دو ســاعت بنشــینیم و برویم.» باز هم نگار میگوید: «ســاعت نمایشهــا بــه مــا نمیخــورد. خیلــی بد برایمان انتخــاب واحد کردهاند برای همین ساعتهایمان پر است.» شــاید هــم هنــوز زیــاد وقــت دارنــد برای تئاتــر دیــدن و انتخــاب چیزهــای دیگری که زندگــی را برایشــان قشــنگتر میکند. 91سالهاند با همه زندگی که پیش رویشان است. ■ ماه باالی سر تنهایی مریــم از آنهایــی اســت کــه تنهــا نشســته روی صندلیهای دایرهای شــکلی که فقط چنــد قدم با ســاختمان تئاتر شــهر فاصله دارد. کرمانشــاه­ی اســت و پزشــکی قبــول شــده و بهمن باید برود مشــهد و بنشــیند ســر کاس. اما در ایــن فاصله آمده تهران تــا زبــان فرانســهاش را تقویــت کنــد چون کرمانشــاه کاس نداشته. ســه بار در هفته غروبهــا معمــوالً میآیــد اینجــا: «هرجا که میخواهم بروم باید با دوســتانم بروم اما اینجا میتوانم راحت تنها باشــم و این اصاً در این محوطه عجیب نیســت چون اینجــا خیلیهــا تنهــا میآینــد و از منظــره لذت میبرند و موســیقی گوش میدهند. جــای نشســتن هم زیــاد دارد و منظرهاش خیلــی خــوب اســت. کنــارش بازارچه هم دارد امــا بیشــتر از همــه، تنهایــیاش را دوست دارم.» اینکــه تئاتــر شــهر همیــن جاســت برایش خیلــی مهم اســت هرچنــد که اینجــا تئاتر نرفتــه. البتــه خــودش تئاتــر کار کــرده آن هــم در کرمانشــاه اما هنــوز فرصت نکرده در تهــران به ایــن عاقهاش برســد و برای امتحــان کــردن شانســش بــرای بازیگــر شــدن به اینجا نمیآید. با این حال شــکل دایــرهای ســاختمان قدیمــی که میشــود کنــارش بنشــینی در انتخابــش بــرای گذرانــدن غــروب تأثیر داشــته اســت. یک دلیل بامزه دیگر هم دارد: «اینجا آدمهای عجیــب غریب میبینی؛ با موهای عجیب و لباسهــای عجیــب و میدانــی کــه اینها تــوی خط هنرند. دانشــجوها­ی هنر هم که تئاتــر میبینند یــا بازیگرند زیــاد میبینم. جو اینجا خیلی فرق میکند.» یک تنهــای دیگر هم یکــی دو صندلی آن طرفتــر پیــدا میکنم. ســروش کــه خیلی

هرجا که میخواهم بروم باید با دوستانم بروم اما اینجا میتوانم راحت تنها باشم و این اصاً در این محوطه عجیب نیست چون اینجا خیلیها تنها میآیند و از منظره لذت میبرند و موسیقی گوش میدهند. جای نشستن هم زیاد دارد و منظرهاش خیلی خوب است. کنارش بازارچه هم دارد اما بیشتر از همه، تنهاییاش را دوست دارم

جــدی ســرش تــوی گوشــی اســت و حتــی اول فکــر میکنــم راضــی نمیشــود حرف بزنــد امــا خیلــی راحــت اســتقبال میکند و میگویــد هفتــهای دوبار میآیــد اینجا تا اینترنــت گردی کنــد و کارهایــش را انجام دهد. کارش گلآرایــی اســت و چندبــاری در تئاتر شهر برای مراســم مختلف گلآرایی کــرده و خاطــره دارد؛ بــرای همین میآید اینجــا، بــرای خاطرهبــاز­ی. دالیــل دیگری هــم دارد: «پارکهای دیگــر این موقعیت را ندارنــد کــه فاصلــه کمــی بــا پیــاده روی یکــی از اصلیتریــن خیابانهــا­ی شــهر داشــته باشــند و مردم بتوانند خرید کنند. پارکهــای دیگــر خیلــی بزرگنــد و بــرای گردش یا نشســتن باید بروی وســط پارک. بیشــتر هم پیکنیکی هستند و خانوادگی. اینجا تئاترهای خیابانی هم اجرا میشــود و هــر وقت این برنامهها باشــد بیشــتر هم میآیم.» از کنــار آنهایــی که منتظرند تا نمایشــی که انتخــاب کردهانــد شــروع شــود میگذرم و ســاختمان را دور میزنــم. آن طــرف روی یکــی از همــان صندلیهای گرد که ســتون ســیمانی را دور زده مینشــینم. کمــی آن طرفتــر پســری گیتار به دســت میخواند و صدایــش پخــش میشــود در محوطــه. دختــری با صــدای بلنــد برای دوســتانش خاطــره خنــدهداری تعریــف میکنــد و همه باهــم میخندنــد. بین این شــلوغی و آن تنهایــی کــه بعضیهــا کنــار همیــن ساختمان قدیمی دارند، تضادی است که قشنگ است و توی ذوق نمیزند و همین چیزهاســت که غروبهای اینجــا را اینقدر شلوغ کرده؛ خیلی ساده!

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran