Iran Newspaper

یادش‌بخیر‌عال‌ءالدین

-

گروه جوان / خیلی ســال نیســت که ســر و کله گاز شهری و شــوفاژ و اسپیلت پیدا شده. زمانی هرخانه یک عالءالدین داشت که همه را دور خودش جمع میکرد. هم اجاق گاز بود و وسیله پخت و پز مادران برای بار گذاشتن دیزی و هم بخاری و هم گل سر سبد خانه. با سرد شدن هوا و بارش اولین برف عالءالدین را با احترام از پستوی خانه و انبــاری بیــرون میآوردند تا شــیرینتری­ن خاطرات کودکیمان ســاخته شــود؛ وقتــی که دســتهای یــخ زدهمــان را روی چــراغ نفتــی عالءالدین میگرفتیم و مثل بربری یخزده آن را گرم میکردیم. گاهی بعد از برفبازی اساســی با همان دســتهای ســرخ و خیس سراغ عالءالدیــ­ن میرفتیــم و با صدای جلز ولز قطرات آبی که روی چراغ چکه میکرد، حسابی سر ذوق میآمدیم. تشابه نام این چراغ با چراغ جادویی در کارتون ســند باد هم باعث میشــد خیلی از ما آرزوی کودکیمان را به چراغ عالءالدین بگوییم. عالءالدین در دو ســایز کوچک و بزرگ، چشــم و چراغ خانهها بود؛ ســایز کوچکش آبی بود و سایز بزرگتر سبز یا زرد و البته با حفاظ میلهای آهنی و فیتیلــهای بزرگ که وقتی باال میزدی حســابی صورتــت را داغ میکرد. نشستن کنار چراغ و گرفتن دست و پا دور و بر آن بخش جذاب این آیین بود که گاهی هم باعث سوختن میشد. درجــه مخــزن نفت چــراغ با چهــار لــوزی ســیاهرنگ تبدیل بــه معادله ریاضــی بــرای خیلــی از ما شــده بود و بــا دقت زیــاد محاســبه میکردیم کــه چنــد روز چــراغ نفــت دارد. فیتیلــه چراغهــای عالءالدیــ­ن هــم بلند بــود و بخــش زیــاد آن داخل مخــزن نفت قرار داشــت. وقتی شــعله آبی فیتیلــه کمرنــگ میشــد و چشــمها بــه ســوزش میافتادنــ­د دیگــر وقت قیچــی کــردن و کوتاه کــردن آن رســیده بود. چیزی شــبیه عمــل جراحی کــه دقــت باالیی الزم داشــت و مادرها متخصص این کار بودند.ًســیاهی فیتیلــه را میبریدنــد و دقــت میکردند کــه باقی مانــده آن کامال صاف و تمیز باشد. مــزه آبگوشــتی کــه از شــب قبــل روی ایــن چــراغ پختــه میشــد هیــچ وقــت فرامــوش نمیشــود. بــا باال بــردن فیتیله و زیاد شــدن شــعله بوی آبگوشــت همه فضای خانه را پر میکرد و همه برای رســیدن وقت ناهار لحظــه شــماری میکردیم. البتــه این را هم بگویــم که بارهــا از اطرافیان میشــنیدیم شــیطنت یکی از بچههای اقوام باعــث واژگونی عالءالدین و آتش گرفتن خانه شده و به همین دلیل یک ترس عمیق از این چراغ در دل همه ما وجود داشــت. هرچند این ترس باعث نمیشد که یواشکی از روی آن نپریم. آن سالها در جهاز هر نوعروسی حتماً یک عالءالدین وجود داشت و بین فامیل یا همســایهها معموالً کســی پیدا میشــد که در کارخانه عالءالدین کار کنــد. آنهــا هرســال بــه عنــوان پاداش یــک چــراغ هدیــه میگرفتند و حسابی توی آشنا و فامیل پز میدادند. یادش بخیر عالءالدین!

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran