تراژدی نفسگیر زندگی
گفتوگو با دکتــر بیژن عبدالکریمی پیرامون تازهترین اثرش «حیات دینی» در جهان سکوالر چگونه ممکن میشود؟
با توجه به اینکه موج عقالنیت جدید و جهـــان تکنولوژیک، همه جوامع از جمله جامعه ما را نیز به لحاظ حیات دینی و معنوی دســـتخوش تغییراتی بنیادین کرده اســـت معنا و مفهوم «امر دینی» و جایگاه و موقعیـــت آن در جوامع امروزین نیاز به روشـــنگری بیشـــتری دارد. به این اعتبار، بر آن شـــدیم تا با بیژن عبدالکریمی به گفتوگو بنشـــینیم که به تازگی کتابی با عنوان «پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر» از انتشارات نقد فرهنگ منتشر کرده است. عبدالکریمی، استاد فلسفه و عضو سابق هیأت مدیره انجمن فلسفه میانفرهنگی ایران، در این کتابش از فقدان عالَمی ســـخن میگوید کـــه در آن متون مقدس و امر معنوی زیســـت دارند و پیوندی میان حیات متدینان با ســـاحت قـــدس و الوهیت وجود دارد. او ســـعی کرده اســـت در این اثر از دیدگاهی پدیدارشناســـانه و فلسفی، مخاطب خود را نســـبت به چالـــش عقالنیت مـــدرن با حیات دینـــی و معنوی در جوامع امروز آگاه سازد.
جناب دکتـــر عبدالکریمی! چرا موضوع «امر دینی و امـــکان آن در جهان معاصر» برای شما بدل به دغدغه شد چنانکه به یک مقاله یا سخنرانی بسنده نکردید و در قالب «کتاب» بهطـــور مفصل به ایـــن موضوع پرداختید؟
«پرســـش از امـــر دینـــی» و امـــکان برخورداری از تفســـیری معنوی از جهان در جوامـــع اســـامی، از جملـــه جامعـــه ما، دو قرن اســـت که به یک مســـأله بدل شـــده اســـت. این پرســـش از زمانی که ما با تمدن و عقانیت جدید آشـــنا شـــدیم، برای اندیشمندان ما، از سیدجمالالدین اســـدآبادی و اقبـــال الهـــوری گرفتـــه تـــا شـــریعتی و فردید وجود داشته است. این پرســـش که «چگونه میتوانیـــم در روزگار کنونی تفســـیری دینـــی و معنوی از جهان داشـــته باشـــیم؟» حتی میتـــوان گفت از زمانی کـــه عقانیت جدیـــد از چهار قرن پیـــش به وجـــود آمـــد، مطرح شـــد و این سؤال شـــکل گرفت که «چگونه باید از امر دینی و تفســـیر معنوی از جهـــان در برابر بســـط و جهانـــی شـــدن عقانیـــت جدید دفاع کرد؟»
مـــن هم از آنجـــا که در همیـــن جهان زندگی میکنم، ســـالها بود با این مسأله دســـت به گریبان بـــودم. شـــاید از دوران دبیرستان که با کتاب و مطالعه آشنا شدم و با اندیشههای سیانتیستی و مارکسیستی در کنار اندیشههای دینی سنتی آشنا شدم و از مراحـــل آغازیـــن ورودم بـــه ســـاحت فرهنگ و تفکر، این دغدغه در من شـــکل گرفته بود.
مخاطب شـــما در این کتاب چه کسانی هستند؟
مخاطبـــان من در وهله نخســـت همه کسانی هستند که تحقق امر دینی را امری مفروض و مســـجل میدانند. به عبارتی، آنـــان کســـانی هســـتند کـــه پذیرفتهانـــد «در جهـــان ما امـــری دینی وجـــود دارد» اینگونـــه افراد مرزی میان دیـــن به منزله «فرهنـــگ»، دین بـــه منزله «یـــک نظام تئولوژیـــک»، دیـــن بـــه منزله «یـــک ابژه مطالعاتـــی و پژوهشـــی»، دین بـــه منزله «یـــک ایدئولوژی سیاســـی و اجتماعی» و دین به منزله «یک نحوه بودن در جهان» و «یک شـــیوه تحقق وجود انسانی» قائل نیســـتند و متوجه نیســـتند که بســـیاری از مقوالتی که از سنخ «امر دینی» نیستند با امر دینی خلط و جانشـــین آن شده است. مخاطبـــان مـــن در این کتاب بیـــش از هر کس، کســـانی هســـتند که تحقق امر دینی و بـــه پیروی از آن، انســـان و جامعه دینی را در جهان کنونی امری مســـجل یا بسیار ساده انگاشتهاند.
پرســـش محـــوری شـــما در ایـــن کتاب چیست؟
پرسشی که در این کتاب مطرح کردهام و برای پاســـخ به آن تحقیق کـــردهام این اســـت که «تحقق انســـان و جامعه دینی درَجهانـــی کـــه بالذات ســـکوالر اســـت و عالمیت دینی پایان یافته اســـت، چگونه امکان دارد؟»
دین به معنـــی فرهنگ و باورمندی به پارهای از نظامهای بشرساخته تئولوژیک یا بـــه منزله ابـــژه مطالعاتی یـــا بهعنوان منبعـــی بـــرای ایدئولوژیهای سیاســـی و اجتماعـــی یا بـــه منزلـــه انجـــام برخی از شـــعائر و آداب و رســـوم دینـــی در جهان کنونـــی وجـــود دارد و در آن هیچ شـــک و تردیـــدی نیســـت. لیکـــن ایـــن «عالَمیت دینی» اســـت که دیگر مشاهده نمیشود. در گذشته «امر دینی» با «عالَمیت دینی» نسبت داشـــت، اما امروزه دیگر، عالَمیت دینی از میان ما رخت بربسته است.
رابطه میان «امر دینی» و «امر قدســـی» را چگونه تعریف میکنید؟ و نسبت انسان معاصر با این دو چگونه است؟
بـــه اعتقـــاد مـــن «امـــر دینـــی» تنهـــا جایـــی تحقـــق پیدا میکنـــد که انســـان با ســـاحت قدس و الوهیت پیوند و نســـبت خودآگاهانـــه برقـــرار کنـــد. مـــا فقط یک «امـــر قدســـی» داریم، که همان ســـاحت الوهیت و ســـاحت وجود فینفسه است و همین ساحت است که موضوع و متعلَّق راســـتین امر دینـــی اســـت. بنابراین «امر دینی» بـــه معنی ایجاد نســـبتی وجودی، خودآگاهانـــه و آزادانـــه با ســـاحت قدس است و «امر قدســـی» نیز یگانه موضوع و متعلَّق اصیل امر دینی است.
تمام تاشـــم در کتاب اخیرم این بوده تا نشـــان دهم انسان معاصر به طور کلی، از جمله انسان در جوامع مسلمان، از امر دینی و ساحت قدس ُبعد و فاصله زیادی دارد. بســـیاری اســـیر نوعـــی ناخودآگاهی و خودفریبـــی هســـتند و از حضـــور زنـــده ســـاحت قدس در زندگی انســـان معاصر و حتـــی ما مســـلمانان ســـخن میگویند. مخاطب من عاوه بر این دســـته از افراد، نوگرایـــان، شـــیفتگان عقانیـــت جدید و دلســـپردگان عالم کنونی هســـتند که به مقابلـــه با میـــراث تاریخـــی ماقبل مدرن پرداختهاند و به تبعیت از عقانیت عصر روشـــنگری، موضـــع و کینهای ضدســـنت دارند.
من قصـــد داشـــتم تا حـــدودی محل نزاع را میـــاِن، به اصطاح، ســـنتگرایان و مدرنیســـتها (شـــیفتگان عالم جدید) نشـــان دهم و بگویم در ایـــن نظام محل مناقشه و نزاع به هیچ وجه روشن نیست و آنچـــه نوگرایـــان به نقـــدش میپردازند هیچ نسبتی با «امر دینی» ندارد.
چه چیزی پیوند میان «امر دینی» و «امر مقدس» را در جامعه معاصر از هم گسسته است؟
پاســـخ این پرســـش به لحاظ فلســـفی بســـط سوبژکتیویســـم متافیزیکـــی، ســـیطره عقانیـــت تکنولوژیـــک و درک فیزیکالیستی، ناتورالیستی و ماتریالیستی از جهان اســـت که سوبژکتیویسم جدید را بهدنبال داشـــته اســـت. به عبارتی، درک شیءواره از موجودات و پدیدارها به درک شیءواره از انسان منتهی شده است. همه این مؤلفهها دســـت به دســـت هم داده و جهان نیهیلیستی کنونی را شکل دادهاند. در روزگار مـــا، جهـــان بـــا «بحـــران معنا» مواجـــه اســـت. سوبژکتیویســـم جدید در فرآیند تاریخی خود به همان چیزی منتج شده اســـت که نیچه از آن به نیهیلیسم یا مرگ خدا تعبیر میکند.
در اینجا، قصد ندارم در بحثی فلسفی به بیان دالیـــل و عوامل عینـــی تاریخی و جامعهشـــناختی کـــه به نیهیلیســـم ختم شـــده اســـت، بپردازم. بنابراین، خاستگاه دریافت ســـوبژکتیو از جهان، انســـان و امر دینـــی را بایـــد سوبژکتیویســـم متافیزیکی و سوبژکتیویســـم جدیـــد دانســـت. ایـــن سوبژکتیویســـم جدیـــد بـــا دکارت و کانت قوام پیدا میکند.
شـــما در کتاب خود از «پرســـش از امکان امر دینی در جهان معاصر» سخن گفتهاید؛ «هنـــر» و «گفتوگـــو» در جهـــان معاصر جهت پیشبرد امر دینی چه نقشی دارند؟
به اعتقـــاد من، همانگونه که متفکرانی ماننـــد شـــوپنهاور، نیچـــه و هایدگـــر نیـــز بدرســـتی دریافتند، هنر میتواند «آنات» اصیلـــی را برای انســـان روزگار ما به وجود آورد. انسانی که اســـیر جهانی نیهیلیستی و دربند شیءوارگی خود و زندگیاش شده است، شاید بتواند بواسطه هنر روزنهای به ســـاحات دیگری از جهان، انسان و زندگی پیدا کند. البته این امر نیز امکانپذیر اســـت که هنر زمینه مواجهه ما با ســـاحت قدس و امر دینـــی را فراهم ســـازد. هنر میتواند «آناتی» را برای مـــا فراهم آورد تا دقایقی را بیرون از زندان جهـــان تکنولوژیک یا به قـــول ماکس وبـــر «زندان آهنیـــن» دوران مدرن، تنفس کنیم. باید خاطرنشان کرد، هنر اصیل نیز در جهان کنونی ما عنصری نایاب است. هگل و تا حدودی هایدگر نیز از پایان و مرگ هنر اصیل در روزگار کنونی سخن گفتهاند.
تعجـــب میکنم کـــه چرا در کشـــور ما موسیقی ســـنتی کشـــورمان که با حکمت و شـــعر ما پیوند بســـیار نیرومنـــدی دارد، بســـیار ناآگاهانه ســـرکوب میشود. انتظار میرفت این هنر بعد از انقاب بسط پیدا کنـــد و مـــورد حمایت قدرت سیاســـی نیز قرار گیرد. این هنر و این موسیقی میتواند جوانان ما را به ســـوی نوعـــی مقاومت در برابـــر نیهیلیســـم غربی و به ســـوی نوعی زیست معنوی سوق دهد.
از طرف دیگـــر، «گفتوگو» در معنای حقیقـــی کلمـــه میتوانـــد رهنمودهایـــی به ســـوی امـــر دینـــی ارائه دهد، مشـــروط بـــه اینکه با کســـانی نباشـــد که هـــم آوا با جهان کنونـــی هســـتند. گفتوگوهایمان باید معطوف به اندیشـــهها، شخصیتها و متفکرانی باشـــد که تصلـــب و جزمیت مفروضات جهان مدرن و نیز عالم سنت را به پرسش میگیرند. در جایی که تجربه زیســـتهای از ســـاحت قدس وجـــود ندارد گفتوگوها در ســـطح متـــداول و پارادایم کنونـــی صـــورت میپذیرد و حتـــی در حد وراجیهـــا نیـــز تنزل پیـــدا میکنـــد. پس صـــرف گفتوگـــو نمیتواند روزنـــهای به ســـاحت قدس و امر دینی باشد. گفتوگو میتوانـــد با میـــراث تاریخـــی و متفکران، ادیبـــان، شـــاعران، هنرمنـــدان و حکمای همه ســـنن ماقبل مـــدرن نیز باشـــد. این گفتوگـــو شـــاید بتواند راهی به ســـاحت قدس و تحقق امر دینی در جهان بالذات سکوالر کنونی فراهم آورد.
نظریه «پایان امـــر دینی» چه میگوید؟ و چگونه نیهیلیســـم معاصـــر را به چالش میکشد؟
«نظریـــه پایـــان امر دینـــی» میخواهد این خودفریبـــی و ناخودآگاهی را که وجود و تحقـــق امـــر دینـــی را در جهـــان کنونـــی محقق و مســـجل فرض میکند به چالش بگیرد و بپرسد در جهانی که عالَم دینی از آن رخت بربسته، امر دینی چگونه چیزی میتواند باشـــد؟ و آنچه به نـــام امر دینی هســـت چه نســـبتی با امر دینـــی و معنوی دارد؟
«نظریه پایان امـــر معنوی» میخواهد در مـــا نوعـــی خودآگاهـــی ایجـــاد کنـــد تا وضعیت کنونی خود را دریابیم و بفهمیم کـــه جهـــان، تاریـــخ و زندگـــی هیـــچ کدام بشربنیاد و سوبژهمحور نیستند. کسانی که به عالَم و امر دینی دلبســـته هســـتند باید زیســـتجهان کنونی خود را بشناسند و اگر از امر دینی سخن میگویند آن را در نسبت با جهان کنونی مورد تأمل قرار دهند.
به عاوه، این نظریه میخواهد نشـــان دهد که ظهور امر دینی و به تبع آن، تحقق انســـان و جامعه دینی در جهان ما بســـیار دشوار اســـت، تا حدی که میتوان از نوعی امتناع تحقـــق امر دینـــی در جهان کنونی سخن گفت. این نظریه به هیچ وجه قصد نـــدارد از منظری روشـــنگرانه و ســـکوالر و در مخالفت با ســـنن تاریخی به بیان ایده پایان امر دینی و معنوی بپردازد و بیشـــتر بیانی توصیفی و پدیدارشناسانه دارد.
بنابرایـــن، ایـــن نظریـــه میکوشـــد تـــا نیهیلیســـم جهان معاصر را بیشتر آشکار ســـازد و در مخاطبانش نوعی خودآگاهی در خصـــوص این امـــر ایجاد کنـــد که گذر از ایـــن نیهیلیســـم امـــری ســـهل و ســـاده نیســـت. متأســـفانه، اکثر قریب بـــه اتفاق روشـــنفکران، ســـنتگرایان، روحانیـــون و قدرت سیاســـی ما گذر از نیهیلیسم کنونی جهان را آســـان فـــرض کردهاند. ما حضور نیهیلیسم را در خود درنیافتهایم و همین عین نیهیلیســـم و نشـــانهای از آن اســـت. خودآگاهی و فهم موقعیت خود نخستین شرط برای خروج از وضعیت کنونی است، بـــا التفات به این نکته کـــه خروج از جهان نیهیلیســـتیک امـــری اعتقـــادی، نظـــری، سیاسی و ایدئولوژیک نیست.
«عقالنیت» و «فلســـفه» آیا نقشـــی در حیات یا مرگ امر معنوی در جهان معاصر داشتهاند؟
ریشـــه مـــرگ امـــر معنـــوی را بایـــد در راسیونالیســـم )rationalism( متافیزیکی و ســـیطره تفکر فلسفی جســـتوجو کنیم. «عقانیت» و «فلسفه» در معنای یونانی، ریشه سوبژکتیویسم و مرگ امر معنوی در جهان معاصر هســـتند، بیآنکه این سخن به معنای تحقیر فلسفه و متافیزیک باشد.
مـــن مدافـــع فلســـفه در برابـــر پوزیتیویســـم، اخباریگری، ظاهراندیشی، سیاستاندیشـــی، ایدئولوژیکاندیشـــی و سیطره عقل متعارف هســـتم و در مقابل همـــه آنهـــا، خـــودم را در جبهـــه فلســـفه میدانـــم، اما نقـــد من از فلســـفه از منظر و ســـاحت تفکری اســـت که میخواهد بر محدودیتهـــای عقانیـــت، متافیزیک و علم و تکنولوژی جدید بیندیشد.
ایـــن ســـخن بـــه معنـــای ضدیـــت بـــا عقانیـــت فلســـفی، یا مخالفـــت با علم و تکنولوژی نیســـت. گاهی نقـــد عقانیت و فلســـفه از ســـاحتی مـــادون آن و گاهـــی از ســـاحتی مافوق آن صورت میگیرد. تفکر میتواند سرشـــت فلســـفه، محدودیتها و مراحـــل مختلف آن، حتـــی خود منطق را نیـــز مـــورد تأمل قـــرار دهد. بشـــر از این امـــکان بهرهمند اســـت کـــه دربـــاره خود فلســـفه یا خود منطق، تفکر کند. پس من حـــق دارم دربـــاره منطـــق، منطقگرایی و منطقپرســـتی یا دربـــاره محدودیتهای علـــم و علمپرســـتی پرســـش کنـــم. نباید اینگونـــه تفکـــر انتقادی را بســـیار عجوالنه و جزماندیشـــانه بـــه غیرعقانـــی بـــودن )irrationalism( و ضد فلسفه و ضد علم بودن متهم کرد.
تفکر چگونه میتواند بر مرگ امر معنوی در جهان معاصر غلبه کند؟
نکته نخســـت این است که خودآگاهی به موقعیـــت کنونـــی خودمـــان میتواند راهگشـــا باشـــد. نکتـــه دوم این اســـت که در خو ِد پرســـش شـــما و در کاربـــرد کلمه «غلبه» نوعـــی اراده معطـــوف به قدرت وجود دارد؛ همان ارادهای که نیچه نیز آن را دریافت و آن را ریشـــه تفکر متافیزیکی و نتیجـــهاش را ظهور نوعی بشـــرمحوری و سوبژهمحوری دانســـت، گویی همهچیز تابعی از ما است.
برخـــی در ایـــن توهمانـــد که اگـــر اراده کنیـــم، میتوانیم بر رونـــد فرهنگ کنونی غلبـــه کنیـــم. تفکـــر در جهان امـــروز از دو طریـــق میتوانـــد ما را کمک کنـــد که البته روح این دو طریق یکی اســـت؛ تفکر از یک جهـــت میتوانـــد نوعی خودآگاهـــی به ما دهد تا از خودفریبی خارج شـــویم و جهان کنونی را آنگونه که هست به نحوی ِحکمی و فلســـفی و از موضع تفکـــر و نه از موضع باور به یـــک نظـــام تئولوژیک یـــا از منظر سیاست و ایدئولوژی، درک کنیم.
طریق دوم این است که تفکر میکوشد خـــارج از «حدیث آرزومنـــدی» طرحها و برنامههـــای مـــا امکاناتی را کشـــف کند که خود، هستی و تاریخ آن را در اختیار ما قرار میدهد. فهم معاصریت و خیره شدن در جهان معاصـــر میتواند نخســـتین گامها برای ظهور تفکری باشد که ما را به ساحت امر معنوی رهنمون سازد.
تعجب میکنم که چرا در کشور ما موسیقی سنتی کشورمان که با حکمت و شعر ما پیوند بسیار نیرومندی دارد، بسیار ناآگاهانه سرکوب میشود. انتظار میرفت این هنر بعد از انقاب بسط پیدا کند و مورد حمایت قدرت سیاسی نیز قرار گیرد. این هنر و این موسیقی میتواند جوانان ما را به سوی نوعی مقاومت در برابر نیهیلیسم غربی و به سوی نوعی زیست معنوی سوق دهد.