شبیه یک آه کوتاه*
نگاهی به مجموعه شعر به رنگ دانوب از واهه آرمن تلویزیون تماشا میکردم / وارد اتاق شد / و پتویی را که در دســت داشت / روی پاهایم انداخت / بهت زده نگاهش کردم/ زیر لب گفت / نمیدانم چرا / یکهو سردم شد در زندگی روزمره شــاید آنقــدر این تصویر برایمان آشــنا باشــد، که به حس و حالش فکــر نکنیم، اما پیدا کردنش برای نوشــتن دشوار است و کار هر شاعری نیست و برای مخاطب نیز. وقتی این شعر را برای دختر نوجوانم خواندم تنها ســکوت کرد. با خود گفتم روزی میرسد که با تمام وجود آن را درک میکنی و اگر برای بار صدم هم آن را بشنوی،بیشترلذتمیبری. بــه رنــگ دانــوب مجموعه پنجاه و هشــت شعر است که با زبانی ساده و گاه طبیعتگرا به ســراغ مضامین و مفاهیم بــزرگ و کلی رفته اســت؛ موضوعاتی چون خوشبختی و غم، شعر، جنگ، بیماری، خدا و همینطور عشق.عشقتماصلیدفترشعراست.حتی نــام تعــدادی از شــعرها هم همین اســت: دلباختگی، عشق، عاشقی و...، اما زیباترین عاشقانههای این دفتر نه در عنوانش از این واژه نشان است نه در متن شعر، شعرهایی چــون خواهــر، لکنت، گربــهام ناشــو، پیش از میهمانــی، روزنامــهای در اتوبــوس، نگاه در بیشــتر این عاشقانهها واســطهای به نام شعردر میان است که راوی شعر از آن بهره میگیرد تا به او نزدیک شــود یا اصاً عشــق را تعریف کند: واهه آرمن عاشقانههایی نیز برای شــعر دارد و شــعر برایــش هم زندگی اســت و هم «لذت رفتن و نرسیدن»: آرمن الوان متنوعی از عشق را کنار هم میچیند تا رنگین کمانی از دلدادگی در معنای گسترده آن را طالــع کنــد. : در شــعر گربــهام ناشــو مینویســد: نوزده ســال / هر شــب / ساعتی روی پاهایــم دراز میکشــید / و خامــوش به ویلچرم خیره میشد / به کفشهایم که روی ویلچــر / خوابهایم را / بــرای خدا تعریف میکــرد. ناتوانی حرکتی پاهــای واهه آرمن تم تعدادی از برجستهترین اشعار او در این مجموعه اســت: دوســت دارم از این تخت خــواب لعنتی بلند شــوم / و مثــل آدم/ ولو شــوم روی زمین / به آوازی که شــب/ در دل میخواند گوش کنــم / خوابم بگیرد و مثل آدم کمی رؤیا ببینم / کمی کابوس آرمــن شــاعر فضاهــای خودمانــی اســت. روایــت را بــه همان ســادگی روایت میکند. از طبیعت، اشــیا و تصاویر روزمره اســتفاده میکنــد تــا آنهــا را دوبــاره در شــعر زندگــی کند. شــعر آرمن شــعر اتفاق اســت؛ اتفاق زندگی. شــاید آن را بتوانــی بافاصله تاویل کنــی؛ امــا بعــد از آن مدتهــا در معنایــش میمانی و احســاس میکنی با خواندن آن انسان تر شــدهای. در شــعر «خواب ناتمام » میخوانیــم: دلــم میخواســت شــبی که میرفتــی / اتفاق ســادهای میافتــاد / راه را گــم میکــردی / فاختــهای کوکــو میکــرد و کلیدی زنگار گرفته / از آشــیانه خالی درناها / بــه زمین میافتاد / باران میگرفت / بیدار میشــدم / بیــدارت میکــردم / و ادامه این خــواب را تــو تعریف می کنــی و اما نکتهای کــه الزم اســت گفتــه شــود در تعــدادی از شــعرها واژههایــی هســت کــه میتواننــد حذف شوند. سطربندی شعرها در بعضی جاها میتوانســت تغییر کند و تغییرش به خوانــش بهتر شــعر کمــک میکــرد، تمام مجموعــه هیــچ نقطه گــذاریای نــدارد در صورتی گاهی ویرگولی تنها از غلط خواندن شعرجلوگیریمیکند.
*برگرفتهازدوشعرمجموعه