Iran Newspaper

ادبیات در خدمت زدودن کهنگیها

درباره رمان اسفار سرگردانی نوشته جبار جمال غریب

- سیداحسان زادهسید منتقد

ادبیــا ِت ســتیهنده اجازه نمیدهــد ذهن در ارتفاعاتــ­ی پرواز کند که تاکنــون بارها و بارها بــه قدر روزهــای زندگی دیــده و تجربه کرده است. «اص ِل ادبیات» دســت مخاطب را میگیرد، دســتی بــه بالهــای مخاطــب میکشــد، ذهــناش را پر از میــل پرواز میکند و در یک لحظــه پیشبینینشـ­ـده از ارتفــاع ُهــلاش میدهــد، و مخاطب تا به خــود بیاید خود را باالتر از سطحی مییابد که در آخرین مقص ِد زمین بر آن پای داشــته است. سپس ِ «اصل ِ ادبیاتهمرا­ه» شده با پرواز مخاطب، زاویه دیــ ِد از ارتفــا ِع مخاطــب را و تبارهایــی را که همیشــه برایــش آشــنا بودهاند به گوشــهای میرانــد و او را به ِ عمقســاختا­رهای تازهای ََ میبردکه تاکنون تجربه نکرده است. «اص ِل ادبیا ِت همراِه کهنــهزدا» افقها را در سیر پرواِز مخاطب میشکافد، به او توأمان و در یک مجلس، تاریخ و فلسفه، هنر، اسطوره و سیاســت میآمــوزد و هرآنچــه را که از نظر او دور مانــده، در گــوشاش نجــوا میکنــد و بــالاش را به تندیس اســطورهها­ی شــرق و غرب میساید و با دانههای حاصلخیزتری­ن زیســتگاهه­ای شــرق و غــرب پذیرایــیا­ش میکنــد. در همــان لحظــه از ذهــن اســاطیر گذرش میدهــد و آنچه که نادیدنی مانده و غبارهای عادا ِت زمینی بر آن زنگار نشــانده را بــا بالهای خود، جا میدهــد و در همان آن، دستی به چشــمهای مخاطب میکشد و پردههــای تار را کنار میزند. «اص ِل ادبیا ِت همراِه کهنه زدای حیرت گســتِر جا دهنده» ارتفاع مخاطب را بســان دستگاه دیجیتالی فو ِق حســاس بر میکرومترها­ی اوج و فرود، تنظیم میکنــد. گویی از پیش میداند تپش قلــب مخاطــب در فــان صفحــه و فــان ســطر تا چه میــزان افزایش و کاهــش دارد و با تســلط بر شــاخصههای روحی «مخاط ِب در پــرواز» در چینــ ِش صحنههــای در گذر از ذه ِن مخاطب، تردستیاش را عیان میکند. او میدانــد که مخاطب در ایــن لحظه و این آنچــه میخواهــد و بایــد چــه حســی را بــه جریا ِن روح و شــریا ِن خــون مخاطب تزریق کرد. «اصــ ِل ادبیــا ِت همــراِه کهنــه زدای حیــرت گســتِر جا دهنده روح بخــش» در کنار خود دســتیاری دارد که اگر از «مخاط ِب در پرواز» غافل بماند معنی هجا و حرف او را نخواهد فهمیــد. پــس همــواره ترجمــان خــود را به کسی میسپارد که هم «اصل شناس» باشد، هم «مخاطب شــناس» و هم بدی ِل خلبانی که رشــته پرواز را به دست دستیاِر امین خود میدهد. «اســفار ســرگردانی» از نمونههای بشــدت کمیاب و نادر و در ِ معرضِ انقراض «اصــ ِل ِ ادبیــاتِ همــراهکهن­ــه زدای حیــرت گســتِر جــا دهنــده روح بخــِش حاصــِل مسیرشناســ­ی خلبان و کمک خلبا ِن امین» در روزگار ماست. اگــر ســودای زنــده مانــدن و نفــس کشــیدن خــود و «اصــ ِل ادبیــا ِت همــراِه کهنــه زدای حیرت گســتِر جا دهنده روح بخش حاص ِل مسیرشناســ­ی خلبــان و کمک خلبــا ِن امی ِن بشــدت نادر» در ســر کسی اســت، لحظهای درنگ را در خواندن و پرواز جایز نمیشمرد و حکــ ِم «ناادبیــا ِت بیمعرفــ ِت مکــرِر پو ِچ زنگارآفریـ­ـ ِن مرگ گســتِر بیراهــه رِو اغفالگِر ریختــه بــر ســر هــر بــازار» را اجــرا نمیکند. گوش روزگار از آوای «ناادبیات...» پر اســت، و گوش ما هم. اما کســی ســراغ زمزمه باران نمیرود، گوشها دیگر صدای با ِل فرشتهها را نمیشــنوند، روحهــا باالتــر از تیرهــای ســقف خانهها اوج نمیگیرند و این عاقبت کســانی اســت کــه همــت بــه هجــر «اصــل ادبیــات...» بســتهاند. «اســفار ســرگردانی» آغاز گسست زنجیرهایی است که ما را عمق زمیــن چســباندها­ند، زنجیرهایــ­ی کــه حتــی نمیگذارنــ­د زمین را ببینیم. انگار که قفل بر چشمها هم گذاشته باشند. «اسفارســرگ­ردانی» آتش است که تا نزدیک چشــمها پیش میآید اما بــرای ذوب کردن قفــِل گماشــته بــر چشــم هــا آتشــی کــه از خاکستراش ققنو ِس جان زاده میشود. «اسفارسرگرد­انی» آب است اما برای شستن غبارهــای روح کــه بــه قــدر تمــام ســالهای زندگــی بــر آن نشســته، و بــرای شســتن این غبارهای کهنه و سخت که هر آبی توان ندارد «اسفارســرگ­ردانی» خاک اســت بــرای دفن سرگشــتگیه­ایی کــه هیچ گاه پاســخی برای هدایــت شــان نیافتهایــ­م، و او همــان خاک اســت کــه بذرهــای انســانیت در آن کاشــته میشــود و خــوان تنعــم مقابــل مخاطــب میگســترد. «اسفارســرگ­ردانی» بــاد اســت بادی ســوزان که فقط خــار و خسهای هرز را میکَنــد و میَبرد، بادی کــه خبر از تغییر فصــل مخاطب میدهد؛ چــون صاعقهای برای استعای روح اگر برای پرواز آماده اید، پروازی که هم زمین را ببینید (و تاریخ و اسطوره و جغرافیایاش را)، هــم ارتفــا ِع بلن ِد پــرواز (و روحهای بلن ِد گسسته از زمین و رها در آسمان) و هم بسیار باالتر از او ِج قابل پروازتان(و دیدن فرازهایی که تا کنون به وجودشان حتی فکر هم نکرده ایــد) را، دســت «اســفار ســرگردانی «را بــه دست شــما و دست شما را به دست «اسفار سرگردانی» میسپارم. پینوشــت: مخاطب فارسیزبانی نیست که نشــنیده باشــد «هرچــه از دل برآیــد، بر دل نشیند» و شاید نویسنده «اسفار سرگردانی» (جبار جمــال غریب) این عبارت فارســی را نشنیده باشــد و نداند که «از دل برآمدهاش بر دل نشســته است» ولی خوب میدانم که مترجم این کتاب ترجمهای «از دل و جان» بــر اثــر «جبــار جمال غریب» داشــته اســت کــه اینگونــه عمــق روح را مــیکاود و پیــش میرود.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran