Iran Newspaper

درحسرتسقفی­برایزندگی

- ایران واشقانی فراهانی

گروه حوادث/ زن جوان امیدوارانه زیر ســقفی که ترک خورده و نمدار اســت به انتظار بازگشت پسر خردسال و پدر پیــرش نشســته و هنــوز به عشــق آنها لبخند میزند.

خانــهاش در بخــش مرکــزی کــرج اســت اما خانهای که نــه برق دارد و نه از گاز و دیگــر امکانــات اولیه برخوردار اســت. ایــن زن 10 ســال اســت در این خانــه مخروبه در حالی پنــاه گرفته که خودش پناهگاه کودک یتیمش شــده است.

اشــک نمیریزد. از روزگار شــکایت ندارد. حتی به خــودش فکر نمیکند، او زیر این ســقف دود گرفته، خســتگی را هــم از پــا درآورده تــا کودکش بدون سایه پرمهر پدر از محبت سرشار شود. ■ طوفانی که بیخبر وزید

خــودش میگویــد: 35 ســاله ام. همسرم کارگر یک کارگاه دوزندگی بود و مســتأجر بودیم. کارفرما برای فرار از تعهــد بیمه گاهــی او را اخراج میکرد و دوبــاره بــه کار میگرفــت. بــه همین دلیل ودیعه مســکن ناچیزی برایمان باقــی مانــده بــود و ناچار بــه پرداخت اجاره بودیم. هر چند همســرم درآمد ناچیزی داشــت اما از زندگــی کنار او و پســر کوچکم راضی بودم تا اینکه او بر اثر بیماری کلیههایش را از دســت داد و در اوج جوانــی ناچــار بــه اهدای یک کلیه به همســرم شــدم، اما ایــن پایان ســختی هایم نبود. نوروز 88 همسرم بــر اثــر ســکته قلبــی بــرای همیشــه ترکمــان کرد و این آغاز ســرگردانی و تنهایی من بود.

زن جــوان بــا صدایــی غمگیــن و لبخندی تلخ ادامــه داد: پدر پیرم هم که مســتأجر بود بدبیــاری آورد. او هم اثاثیــهاش را جمــع کرد و بــه خانه من آمد. مانده بودم با غم از دســت دادن همســرم، یتیمــی کــودک 3 ســالهام و پــدری کــه جز مــن پناهی نداشــت و نگرانم بود چهکنم؟

او با اشــاره به الشــه موش کوچکی در کنــار اتاقــش میگویــد: ایــن روزگار خــوش مــن اســت. آن روزهــا در پــارک چــادر زدیــم و از کمیتــه امــداد درخواســت کمــک کردیم. بایــد قانوناً قیومیــت پســرم به من واگذار میشــد تا از کمکهای کمیتــه امداد بهرهمند شویم. شورای شــهر کرج به من اجازه داد تــا در خانهای کــه قرار بود در طرح تعریــض خیابــان اصلــی خراب شــود بــه طــور موقت زندگــی کنــم. خانهای کــه آب، بــرق، گاز و حتی دیــوار حیاط نداشــت اما فقط ســقفی بود کــه ما را از ســرگردانی و در بــه دری نجات داد. خانــهای کــه تا صبــح از حمله ســگان ولگــرد و صــدای جویــدن موشهــا آســایش نداشــتیم امــا همــان ســقف ریختــه و دیوارهــای نمــورش پنــاه جانمان بود.

زن بــا تأســف ادامــه داد: تحــت پوشــش کمیتــه امــداد درآمدیــم امــا بــه توصیــه یــک فــرد دلســوز تصمیم گرفتیــم بــه شــهر بابــل برویــم تــا مخارجمان کمتر باشد. بههمین دلیل پروندهمــا­ن بســته و مقرریمــان قطع شد. بهدلیل اینکه یکی از کلیه هایم را به همسرم بخشــیده بودم، در شرایط آب و هوایــی شــمال دوام نیاوردیــم و بــار دیگــر بــه کــرج برگشــتیم و دیگر نتوانســتی­م از حمایــت کمیتــه امــداد بهرهمنــد شــویم. مدتــی در فروشــگاه زنجیــرهای کار کــردم اما تعدیــل نیرو کردنــد و مــن بیــکار شــدم. بــه همین خاطــر بــه واحد سرپرســتی دادســرای کــرج مراجعــه کــردم تــا از دادســتان بــرای حمایــت از ایتام تحت پوشــش سرپرستی کمک بگیرم. ■ حمایت مدعی العموم

زن جــوان بــا غــم و انــدوه ادامــه میدهد بــا حمایت دادســتان البرز هر ماه مبلغی برای تهیه مایحتاج ضروری زندگــی در اختیــارم قــرار میگیــرد. او فــردی را بــرای رســیدگی بــه وضعیت پســرم و تحصیــل وی مأمــور کــرده تــا بچه از تحصیل باز نماند. اما این روزها لحظات پرهراســی را میگذرانیم. چرا که طرح تعریــض خیابان در حال اجرا است و باید این خانه هم تخریب شود؛ خانهای که مسکونی نبود اما پناهگاهم شــد. آجر آجر این خانه قصه تنهایی و بیکســی مرا میداند پای رفتن از اینجا را نــدارم و نمیدانم چه سرنوشــتی در انتظارم است.

انــدوه عمیقــی بــر چهــره زن ســایه انداخته اســت. به آرامی میگوید: یک روز کــه از محل کار برگشــتم ســگهای ولگــرد دور پســرم جمــع شــده بودنــد. هراســان دویدم و پسرم را پشت خودم پنهان کــردم اما یکی از ســگها به من حمله ور شــد و گازم گرفت. هنوز جای این زخم باقی اســت امــا نمیدانم اگر همین ســاختمان مخروبه و دیوارهای شکسته را هم از دست بدهم بر سر پدر پیر و کودک یتیمم چه خواهد آمد؟

نیکوکارانـ­ـی که تمایل دارند به این خانواده بیپناه کمــک کنند میتوانند بــا شــماره تلفــن 021-88500100 تماس بگیرند.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran