Iran Newspaper

بار‌دیگر‌دانشگاهی‌که‌دوست‌م‌یداشتم

-

ویــل دورانــت، جایــی در «تاریــخ تمــدن»ش آورده کــه «ســرزمینی کــه جوانی انســان در آن میگذرد، درســت به اندازه خود جوانی باشکوه اســت» و در این گفته، حقیقتی است. االن یک دهــه و انــدی از پایــان دوران دانشــجویی مــن میگــذرد و خــودم دارم تدریــس میکنم، ولی هــر بــار اول مهــر که میرســد دلشــوره رســیدن ســر وقت به کالس درس میافتــد توی جانم و دیگــر رهایــم نمیکند، رهایــم نمیکند، رهایم نمیکند مگر بروم جلوی آن ســردر ســیمانی و یک مدت بایستم و به رفت و آمد جوانترها زل بزنم و بداخالقیها­ی نگهبانی را که اصرار دارد به فرموده خواجه شــیرازعمل کند و ما را که پیر شــدهایم «از میکده بیرون» کند، طاقت بیاورم. هرچند عاقبت جلســهای، کالســی، همایشــی، ســخنرانیا­ی، چیزی پیدا میشود که باز بتوانم بروم و با آن ساختمانهای خاکستری آشنایم، از نزدیک حال و احوال بکنم. امــا حتی نگاه کــردن به رفتوآمــد جوانترها و دیدن شــور و حــال آنها هم میتوانــد حال من را خــوش بکنــد. میدانید؟ تجربه دانشــجویی، آنگونــه کــه مــا تجربــهاش کردیــم، حادثــهای یگانــه و منحصر بــه فرد اســت. آن روزهــا، اوج ماجراهــای سیاســی بــود و شــلوغیهای آن؛ مــا بودیــم و ســر پرشــور و خاممــان؛ و همــان ســردر ســیمانی کــه عکســش تــوی جیــب هــر کداممــان بهراحتی پیدا میشــد. جــوان بودیم و بیمســئولی­ت. یــک ترکیب رؤیایی. بــه اندازه کافــی هــم چیز برای دیــدن و خواندن و ســرک کشــیدن و یاد گرفتن بود. «صالح و طالح متاع خویــش» مینمودنــد و هــر کســی فقــط بایــد ظرفــش را مــیآورد جلو تــا به انــدازه گنجایش ظرفــش، گیرش بیایــد. بعضیهایمــ­ان زیادتر تجربه کردند و بیشتر بردند. بعضــی هــم مثــل مــن کاهلــی کردنــد و حــاال نصیبمان شده است دلتنگی. اینها که میگویم گمان نکنیــد که قصد نصیحــت و توصیهای به جوانترها در کار اســت. نخیــر، نه من در مقامی هســتم که مقام نصیحت باشــد و نــه اصالً این موضــوع چیــزی اســت کــه موضــوع نصیحــت باشــد. حــاال دیگــر کنکــور آن غــول بیشــاخ و دمــی نیســت کــه در عهــد ما بــود و فقــط کافی اســت کســی در آزمون ثبتنام کند و سر جلسه حاضــر بشــود و کیــک و ساندیســش را بخــورد و دوســه تــا عالمــت هــم در صفحۀ پاســخنامه بزنــد تــا باالخــره یــک جایــی قبــول شــود. امــا هنــوز هــم آن چندتایــی دانشــگاه قدیمــی و معروف که زندگی دانشــجویی، یعنی اســتادان معــروف و دانشــجویا­نی از شــهرهای مختلــف و خوابــگاه و فعالیــت فــوق برنامــه و خــارج از برنامــۀ درســی مصــوب دارنــد، یک چیــز دیگر اســت. علی الخصــوص آن قســمت خــارج از درســش؛ چــون راســتش را بخواهیــد، درس را کــه بــدون دانشــگاه هم میشــود خوانــد. کافی اســت کتابهــای مرجع هــر رشــتهای را بگیری و بخوانــی و بعد هــم چند ماهی وردســت یک متخصص بایســتی یا فیلمهایش را از اینترنت ببینــی. همین بــرای آموختــن تئــوری آن علم کافی است. چیزی که دانشــگاه و اســتادان باید به دانشــجو یاد بدهند، تجربه و مهارت در آن رشــته اســت کــه الحمــدهلل، تکلیــف ایــن قســمت هــم در دانشــگاهه­ای مــا بهطــور بنیــادی حــل شــده و خیالمان از این بابت راحت است. امــا چیزی که دانشــگاه دارد و جــای دیگر ندارد این است که در کشور ما متأسفانه امکان آزمون و خطا بســیار کم است. شــما نمیتوانی چیزی را تجربه بکنی و بعد اگر خوشــت نیامد، دوباره بروی ســراغ یک تجربــه دیگر. بهعنــوان مثال، امــکان دنبــال کردن یک رشــته ورزشــی بهطور مرتــب و جدی، بــرای افــراد معمــولًجامعه، فقــط بــا زدن از ســاعات کار و طبیعتــا درآمــد دست میدهد. در مــورد چیزهایــی مثــل ادبیــات و کتابخوانی و امــوری از این دســت کــه ماجــرا غریبتر هم میشــود و مشــمول آن کنایــه «کــی داده و کــی گرفتــه». هــر جــور فکــرش را بکنیــد، فقط یک راهحــل هســت: دانشــگاه. تنهــا تــوی دانشــگاه است که شما فرصت دارید (حداقل برای چهار تــرم، زمــان مجــاز برای تعــداد مشــروطیها­ی قابــل قبــول) همه چیــز را بگذارید کنــار و با دل خوش، تجربههای متعدد و متنوع بکنید. تــازه اگــر این شــانس را داشــته باشــید کــه توی یکی از دانشــگاهه­ای اســم و رســمدار و قدیمی قبول بشوید، جایی که تراکم نخبههایش خیلی باال باشــد، کــه دیگــر نانتان تــوی روغن اســت. میتوانیــد چنــان تجربههــای هیجانانگیز­ی را امتحــان بکنیــد که دیگــر جایــی گیرتــان نیاید. بــاز هم بخصوص اگر شانســتان بزنــد و در یک دوره اجتماعــی شــلوغ و پلــوغ، کــه بحمــداهلل در مملکــت مــا کم هم نیســت، دانشــگاه رفته باشــید: اعتصاب، اعتــراض، تحصــن، امتحان عقــب انداختــن، نشــریه دانشــجویی، شــب شــعر، کتابخانــه فرهنگــی، اردو، جشــنواره، ... درســت مثل دورهای که ما دانشــگاه میرفتیم و بــه قــول رضــا براهنــی در آن شــعر بلنــد: «و چه زندگیهایی داشــتیم برادر!/ تنها دیوانگان میدانند که چه زندگیهایی داشتیم...»

 ??  ?? نویسنده
نویسنده

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran