Iran Newspaper

دور‌شدن‌برای‌نزدیک‌شدن

-

در کافــهای تــوی کوچــه پــس کوچههــای محلــه گوتیکو در بارســلونا، پشــت میــز نشســتهایم. کمــی آن طرفتــر یــک جمــع جــوان و پر انــرژی دارند آخریــن صحنههای فیلمی از وودی آلــن را روی دیــوار پــر از نقــش و نــگار کافه تماشــا میکننــد. فیلم نامش هســت «زلیگ» و یــک ماکیومنتری محســوب میشــود. ماکیومنتــ­ری یعنــی یــک داکیومنتری قالبی. داستانی که تعمداً ادای مستند بودن را در میآورد. دوســت مکزیکی که روبهرویم نشســته را تازه دو روز اســت که میشناسم. از وقتی که کالس هایمان در دانشگاه شروع شــده. داریم ســعی میکنیــم با هم آشــنا شــویم و این کار خیلــی کنــد پیش میرود. بــه خاطر دانش کم مــن از زبان اسپانیایی و دانش کم او از انگلیسی. این بار اول نیســت کــه چنین لحظــهای را تجربه میکنم. زندگی دانشــجویی بــرای من، بار پیش هــم یک همچین چیــزی بــوده. مهاجرت از یک محیط آشــنا بــه جایی تازه بــا ویژگیهای متفاوت و آدمهای جدیــد. جایی که درس و اســتاد و امتحــان و تکلیف، فقط یک قســمت آن اســت و نــه مهمتریــن قســمت آن. دفعه قبل از کنــار خانواده و دوســتان و آشــنایان در مشــهد به تهران آمــده بودم. پیدا کــردن و تعریف کردن دوباره خــودم در یک جای جدید، از نــو ســاختن شــبکه ارتباطی و آشــنا شــدن بــا آدمهایی از دیگــر نقــاط ایران بــا فرهنگهــا و لهجههــا و رفتارهای مختلــف اساســیتری­ن قســمت ایــن تجربه بــود. در واقع پررنگتریــ­ن بخــش زندگــی دانشــجویی، بــه نظــرم آن چیــزی نیســت کــه در محیــط کالس و آمــوزش میگذرد. اصــل ماجــرا پس زمینــه داســتانی اســت که مــا در نقش دانشــجو در آن قــرار میگیریم. برای من دانشــگاه اصلی همیشــه آن بیــرون بوده، جایی که در شــهری جدید، باید بــا مــردم جدیــد ارتبــاط گرفــت. خوابــگاه و آدمهایش را شــناخت، با هم اتاقیهــا یا هم خانهایهــا­ی جدید، قرار زندگی مشــترک گذاشــت و برایش قواعــدی تعریف کرد. گوشــه و کنار محله جدید را کشــف کرد، دوســتیهای تازه بنــا کــرد، پاتوقهایــ­ی برای گعده و معاشــرت دســت و پا کــرد و برای مســائل پیچیــده جهان دنبال راه حل گشــت. دانشــگاه قرار نیســت چنین چیزهایی را به شما یاد بدهد (و بــرای همیــن هم هیچوقت دوســت نداشــتم در شــهر خودم دانشــگاه بروم) اما زندگی دانشــجویی چرا. چونکه زندگــی اســت و اصل ماجراســت و مســتندی اســت که ما نقش اولش هستیم. بار دوم و در اســپانیا این تجربه دشــوارتر اما شیرینتر بود. دشــوارتر چــون پس زمینــه داســتانی ناگهان خیلــی تغییر میکنــد و شــوک مواجهــه بــا فرهنگــی یــک ســر متفــاوت میتوانــد تا مدتهــا آدم را درگیر خودش کند و شــیرینتر چون اگر اهل چالش باشــید و دوســت داشــته باشید مدام چیزهای جدید یاد بگیرید، وارد جشنوارهای از سؤاالت تازه و تغییرات شــدید میشوید که الزم است جواب هایشان را پیدا کرد و موضع مناســب در نسبت با آنها گرفت. درست مثل یک فیلم مستند که در آن شما سوژه ماجرایید. کسی کــه بایــد زندگــیاش را یــک بــار دیگــر از اول تعریــف کند. کســی که همه ارتباطات و دوســتیهای­ش هــزاران کیلومتر دورتراند و حاال باید همه چیز را از اول بسازد. زندگی دانشــجویی برای من همیشــه مثل نشســتن پشــت همــان میــز کافــه در یک جــای جدیــد و غریبه بــا یک آدم غریبه که زبانت را هم درســت نمیداند بوده. شــوق ایجاد ارتباطــی تازه با جهانی تازه. دور شــدن از آدمهای نزدیک برای نزدیک شــدن به آدمهای دور. و تبدیل کردن زندگی روزمره و مالل آور از یک ماکیومنتری به یک مستند جذاب و پراتفــاق. درس را که همه میخوانند، آن چیزی که مهم اســت، زندگی کــردن و مدام یــاد گرفتن و دانشــجو ماندن است.

 ??  ?? روزنامهنگا­ر
روزنامهنگا­ر

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran