Iran Newspaper

برسد‌به‌دست‌تو‌با‌دو‌سرف

نامه به هوشنگ آزادی ور؛ شاعری که مدا

- صابر محمدی خبرنگار

گفتند چگونهای؟ نشستم و برخاستم. گفتم: هوشنگ! کتابت مدتهاســـت کنار بالین من اســـت. همینجا کنار بالشـــم، که «جمجمهها بـــر بالش زیباترند». «رویا» گفـــت. او که میگویی بـــه اتاقش در تلویزیـــو­ن میرفتی و از او اصرار بود که هوشـــنگ شـــعر بخوان برایم و تو که همیشه «ندارم همرام». بعد، حرف تو را که به حســـاب انکار در برابر اصرارش میگذاشت، خودش شـــروع میکرد به گشـــتن جیبهایت. حاال چند ســـالی اســـت همان شـــعرها که رؤیایی را به تفتیشات میکشـــاند، هر شب به آتشم میکشـــد: «چه میتواند اسب/ شـــیهه اگر نکشد/ چه میگوید/ وقتی که شـــیهه میکشـــد اســـب» (قســـمتی از شعر چهار ِم «پنـــج آواز بـــرای ذوالجناح»، منتشـــر در ٠5٣١). کتاب شـــعرت را میگویـــم و مرگنامههــ­ـاش؛ کتابی پـــاک تکافتاده در آن ســـالها و نـــه تنها با شـــعرهای به قول حســـن عالیزاده «خون و خفتی» آن عهد که با شـــعر همرستههات در آن عصر هم جمعشـــدنی نیســـت؛ نه خبری از غنای مســـتعمل در آن هســـت نه تغز ِل معمول و نه اغوای مســـتهلک. حقگذار باید بـــود. تئاتریها و ســـینمایی­ها البته بیـــش از ادبیاتیها حقات را کف دســـتات گذاشـــتند. حقگذارتر بودند [بودند؟]، دست کم دریافتنـــ­د برای تدریس در دانشـــکده تئاترشـــا­ن، مرجعی جامعتر از ســـه جلد «تاریـــخ تئاتر جهـــان»ات نخواهند یافت یـــا آن یکـــی کتابت که حـــق را بر «تاریخ ســـینمای جهـــان» در دو جلـــد تمام کـــردی. حتـــی کارگردانی میگفـــت قطورترین کتابـــی که تا کنون به دســـت گرفتـــه و تمامش کـــرده همینها بـــوده اســـت. خـــودت که بهتـــر میدانـــی تئاتریهـــ­ا و بیشتر سینماییها چندان اهل کتابخواندن نیستند، اما چه کردی که اوی بیحوصله را پای تکتک چندهـــزار برگ کتاب رحلیات میخکوب کردی؟ شـــاعران امـــا از همین حـــد رودخانهات هم

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran