Iran Newspaper

یک‌دستورالعمل‌ساده‌در‌باب‌رنجاندن‌کتاب‌نخوان‌ها

یک کتابفروش از خاطرات و قصههای راسته کتابفروشها به ما میگوید

- میالد ظریف داستاننویس وکتابفروش

من خوابم مییاد. این را میتوان به بعضی مشتریها گفت که میآیند توی کتابفروشی و نمیدانند برای چه آمدهاند. سردرگ ِم سردرگم. معلوم نیســــت دنبال چه جور کتابی هســــتند و اگر هم بفهمند که عاشــــق معرفی کردن ادبیات ناب بهشــــون هســــتی و شــــوق و ذوق کتابفــــر­وش را ببیننــــد کــــه چه عطشی دارد برای معرفی کتابهایی که خاص هستند و متعلــــق به ســــرزمین ادبیات ناب، دیگــــر باید فاتحه جسم و روحت را بخوانی تا پایان آن روز. از بس چنین مشــــتریه­ایی بازی دارند پس بهتر است همــــان اول آب پاکی را روی دستشــــان بریزی و بگویی من خوابم مییاد. بــــاور کنید من هم روزهــــای اول کتابفروش بودنم گول ظاهــــر فریبنــــد­ه چنیــــن مشــــتریه­ا را میخــــورد­م. در واقــــع بهتر اســــت بگویم گول ظاهر همه مشــــتریه­ای کتابفروشی را میخوردم. همه را به چشــــم یک کتابخوان میدیدم. اما باور کنید که هر مشــــتری که وارد کتابفروشــ­ــی میشود کتابخوان نیســــت. بعضیهــــا میآینــــد و بــــرای رفع خســــتگی و یــــا اتالف وقــــت و یــــا ســــر در آوردن از چیــــزی (کتاب) کــــه بــــا آن فاصلــــه کهکشــــان­ی دارنــــد، در کتابفروشــ­ــی میچرخند. چنین مشــــتریه­ایی تأکیــــد میکنم بســــیار خطرناک هستند برای شما اگر کتابفروش هستید. حتی اگر کتابخوان هســــتید و هفتــــهای الاقل یک بار به کتابفروشــ­ــی میروید هم از برخورد با چنین آدمهایی اجتناب کنید. برای شــــناخت این گونه کتابنخوانه­ا کافی است این کد را از من داشته باشید: همین که کسی را دیدید که به جای نگاه کردن و ورق زدن و باال و پایین کردن کتابها به شما به دستهای شــــما به انتخاب شما خیره شده از ایشــــان فاصلــــه بگیرید اینهــــا دقیقاً همــــان جنس ناخوانندهه­ای مزاحم هســــتند که قصــــدی ندارند جز مزاحمت برای روح و روان و جسم شما. من همین اآلن که این ســــطور را مینویســــ­م به یکی از ایــــن ناخوانندهه­ا گفتــــم خوابم مییاد و آمدم پشــــت لپتاپ نشســــتم و یادداشــــ­ت کتابفروش ایــــن هفته را شروع کردم به نوشتن. او را میبینــــم (همــــان ناخواننده را) که خیره شــــده به من. به دســــتهای­م. آخ که چه لذتــــی دارد که میبینم غرق در فضولی اســــت که من چه مینویسم و به جای راهنمایـــ­ـی کردنــــش که چــــه کتابی خوب اســــت بهش گفتم من خوابم مییاد! بهش گفتــــم خوابم مییــــاد و او بــــدون اینکه تعجب کنــــد گفت پس خوب بخوابید! و آمدم پشــــت لپ تاپ نشستم. میبینید چنیــــن کتابنخوانه­ایی حتــــی از این جمله یک کتابفــــر­وش هم تعجب نمیکنند. باید بگویم دنیا از وجود چنین آدمهایی ُپر است. مگر میشــــود آدم بیایــــد توی کتابفروشــ­ــی و نداند چه بخواهــــد بخواند. پس هنر رنجاندن به قول شــــوپنها­ور اینجا نمایان میشود. کتابفــــر­وش بــــا نهایت خصــــم و بدطینتــــ­ی باید چنین کتابنخوانه­ایی را از خــــود برنجاند و البته باید آنقدر زیرکانه برخورد کنــــد که کار به برخورد فیزیکی و لفظی نکشد. همه چیز باید در نهایت زیرکی انجام شود. من دارم مینویسم و مشتری کتابنخوان به جای نگاه کردن به کتابها و انتخاب کتاب و حساب کردن و رفتن پی کارش دارد ‪ِ ِ‬بروبرمنو نگاه میکند. حتمــــاً فهمیده کــــه دارم در موردش مینویســــ­م و او را به بدترین شــــکل ممکن دارم خطاب میکنم. ولی نه چنین آدمهایی از کمترین نیروی تخیل و حس ادراک قــــوی برخوردارنـ­ـــد. واِال... نمیگذارد باقــــی جملهام را بنویسم. از همــــان روبهرو پشــــتش را به من میکنــــد و میگوید: کاشــــکی میشــــد با خرید کتاب وقت خریدشان را هم بخریم.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran