Iran Newspaper

وقتی شاعر با ذات شعر پیوند میخورد

- محسنبوالحس­نی خبرنگار

مــرگ بــه او نزديک بود انــگار، مرگى كه سراســر از آن حرف مــىزد و مىنوشــت. جزئــى از او شــده بــود و او آنقــدر از آن نوشــت و صحنههــای مــرگ خود را به كلمه كشــید كه شــد آنچــه شــاعر از آن نوشــت. نامش غامرضا بــود و فامیلش بروســان. بــا پدری از دســت رفته در جنگ. شــعرش چیزی داشت كه شايد حلقه مفقوده شعر معاصر بود. «عاطفه». بروسان از آن شاعران مشهدی بود كه شعرش خون داشت و عاطفه. از آن تصنعهای دهه هفتادی و هیابانگهای شعر ســخت و ساده گذشــته بود و روايتگر جهان و جنون شاعری بود كه نمىتوانســ­ت شــاعر نباشد. شــايد گناه او همین بود كه نمىتوانست شاعر نباشد. اولین مجموعهاش كه منتشر شــد نــه غوغايى به پا كرد نــه زبانزد مردم كوچه و بازار شــد. هیچ كدام؛ فقط به دل ادبیات معاصر ايران و شعری كه در جريان بود نشست. نمونههای غامرضا بروسان كم بودند. كــم هســتند. آدمهايى كه بــرای معرفى و تبلیغ شعرشــان به هــر دری نمىزنند و پايــى برای دويدن دنبال شعرشــان ندارند. شــعر اين آدمهای معدود، شعر اين شاعران ذاتى، خودش پا دارد. در اتاق نمىماند. بیرون مىزند و از هر راهى مىگذرد تا برســد به دســت آنهايى كه مىدانند شعر خوب چیست و شعر روزمره و مصرفى چیست. حاال او مرده است. بروسان به همراه همسر و فرزندش در يک سانحه تصادف آنقــدر يــک دفعــه از دســت رفتند كــه مــات و متحیر فقط مىشد به صفحه خروجى خبرگزاریها نگاه كرد و باور نکرد كه شــاعری چنین مظلوم در شعر و مجنون در كلمه به اين ســادگىها ديگر نباشد. زندگى شاعرانه او و همسر شاعرش الهام اســامى به همین سادگى تمام شد و تصويرهای آرام اما تلخى كه مثل فیلمهای روسیه و اروپای شرقى در جريان بــود به واقعیت تبديل شــد و او مثل درختى بــه پهلو، با آن چشمهای مظلوم برای همیشه به آخرين شعرهايش رسید و در همانها مرد. شاعر حیف، از آن تعريفها بود كه تقريباً همه متفقالقول درباره بروسان و اسامى به كار بردند. حیف برای ادبیات كه داشــت شــاعر تازهای (تازه به معنای كامل كلمه) به خود مىديد. شاعری كه شعر در ذاتش بود؛ نه در كوشش و تاشش برای شاعر ماندن. شاعری كه مىتوانست و البته توانست برای بعد از خودش چیزی به يادگار بگذارد و اين يادگار ظرفیت شعر را در دوران معاصر افزايش بدهد. بروســان از دسته شاعرانى بود كه با شعرش به تمامى يکى شــد و اين مرگآگاهى فیلســوفان­ه چیزی بود كه در شــعر او آنقدر رو و نخنما ديده نمىشــد. هر چه بود انگار در شــهود او بود. همین شــهود بــود كه در عاطفه شــعر و كلمات او به دل مىنشست. حاال از آن پانزدهم آذر هفت سال مىگذرد كه او در كنار همســر و فرزندش در بغل خاک آرمیده اســت اما شــعرهای هر دو هست. گاهى گوشهای زمزمه مىشوند. مثل وقتى كه بروســان نوشــت:«تنهايى در اتوبوس چهل و چهار نفر است تنهايى در قطار هزار نفر» يا همسرش وقتى نوشــت: «تو ديواری هســتى كه هیچ دری از غمگینىات كم نمىكند/ همیشه چای مىخوری و شعر مىخوانى/ صدای تودلتنگمنم­ىكند/تنهايممىكن­د.»مثلتنهايىف­رزندیكه از آنها به جا ماند... آنها كه حاال با هم هســتند و خانواده سه نفرهای را پیش مىبرند؛ گیرم كه نه در قید حیات.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran