فرمان ایست به هیوال
بیســت ســال اســت تهران، این زیبای مغمــوم، به تاخت ساخته میشود و بزرگ میشود و هی شبیه «خارج» میشود تــا مثاً ســفیر مالزی در جلســهای بــه یکی از مدیران شــهری بگوید: «به به؛ بابا ایواهلل چه کردید.» نظر مردم چه بوده؟ مردم؟ مردم کجای این بازیاند؟ ما خودمان آنقدر عقل داریم که ساعت ۵ صبح در دفترمان بنشینیم و جلســه بگذاریم و دســتور بدهیم و تا 11 شب بکوب کار کنیم و یکتنه به رتقوفتق امور بپردازیم. رعایا هم میتوانند هرچقدر دل شــان خواســت به ما افتخار کنند و برایمانهورابکشند.
انصاف باید داد این رویکرد و تاشهای صاحب شان، در نوع خودش ثمرات بسیاریهمداشتهاست؛مخصوصاًدرسالهایپسازجنگ.امااینهمهناراحتی و اظهار تأسف چرا؟ هنوز که اتفاقی نیفتاده. این بار کسی آمده که میخواهد آرام و بیصدا، به هیوالی توســعهای که شــما ســاختهاید فرمان ایست بدهد. یک نفر میخواهد یادآوری کند شــهر مال آدمهاست نه ماشینها و ساختمانها؛ آن هم مــال تمام آدمهایــی کــه در آن زندگی میکنند. بــد میگوید؟ اشــتباه میکند؟ او که هنوز ســرجمع دو ســاعت هم حرف نزده. نمیخواهید بــه او فرصت بدهید؟ نمیخواهید ســخنش را بشنوید؟ کارهایش را دوست ندارید؟ چون شبیه کارهای شما نیست؟ باور کنید کله سحر سر کار رفتنهای شما را هم دیدهایم. سالهاست زبانمان تاول زده از آشی که هر روز، ساعت ۵ صبح، برای تهران میپختید. راستی نمیخواهیدتوضیحبدهیدداستانآن«واگنهایمعطلمانده»دقیقاًچیست؟
اتفاقاًبایدگفتحناچی،بهشرطآنکهبرایتوسعهمنطقیوعلمیایدههایش برنامه و اســتراتژی داشــته باشد، ازاین منظر هم راه درســتی درپیش گرفته. اگر او ســخنی متفاوت از شــهرداران قبلی دارد، اگر واقعاً به شهر انسانی میاندیشد، اگر مشارکتمحوریوشهروندمحوریشعاراصلیاوست،پسقاعدتاًتصویریکهدر همین روزهای نخســت در افکار عمومی از خود میسازد هم باید متفاوت از آنان باشــد. شــهردار متفاوت، «پرســونال برندینگ» متفاوت میطلبد وگرنه که او هم میشــود یکی از همان بوروکراتهای توســعهگرایی که وقتی دست یاری به سوی مردم دراز کردند، کسی تحویل شان نگرفت.
ضمــن اینکه نباید فرامــوش کرد شــهردار رئیــس اداره آب و فاضاب یا مدیر ســازمان ثبت احوال نیســت. بخشــی از هویت یک شــهردار در نسبتش با شهر، با مردم و از همه مهمتر با زندگی تعریف میشــود. همین نکته اســت که شهردار را از سایر مدیران دولتی متمایز میکند. برای همین است که معموالً در همه جای جهان مردم شهردارشان را میبینند.
از ســوی دیگر دوچرخهســواری و متروسواری، میتواند محملی بسیار مناسب برای درک معضات جزئی شــهر باشــد. جزئیاتی که همواره فراموش شــدهاند و همواره از هر کلیتی مهمتر بودهاند. اشــتباه نکنید. معنای این توصیه بیتوجهی بــه تحقیقــات و نظــرات کارشناســی نیســت. بدیهــی اســت کســی بــا دو ســاعت دوچرخهسواری نمیتواند کارشناس مســائل شهری شود. اما این اتفاق میتواند امتداد نگاهی باشد که شهر را برای زیستن میپسندد نه برای قپی آمدن و پز دادن.
آینده پیروزخان، نســبت مســتقیمی دارد با اراده و شجاعتش برای تغییر این اسطوره مسلط. قاعدتاً راه دشواری در پیش خواهد داشت و حواسش را اگر جمع نکند، ســال نشــده بــه خودش میآیــد و میبیند یکی شــده مثل همــان قبلیها؛ بیهیچ تفاوت و تمایزی. آن گاه اســت که همین منتقدان دلسوز و کارشناس هم دیگر نقدش نمیکنند. رهایش میکنند تا خودش بماند و شهری که سالهاست ســاکنانش را فرامــوش کــرده. اگــر ایــن «نمایــش» شــهردار، اعانــی باشــد برای مخالفت، نهًبا اشــخاص که با اندیشــههایی که انســان جایــی در چارچوبهایش نداشته، یقینا نتیجهای به بار خواهد آورد که لبخند را بر لب منتقدانش نیز خواهد نشاند.علیالحساببایدمنتظربمانیم؛همدلولیمنتقدانه.